ســوره بـقــره

اين سوره درون ((مدينـه)) نازل شده و 286 آيه است)).

 

محتوا و فضيلت سوره بقره :

جـامـعـيـت اين سوره از نظر اصول اعتقادى اسلام و بسيارى از مسائل عملى (عبادى ، سالم صافي صوتي اجتماعى ، سـيـاسـى و اقـتـصـادى) قـابـل انكار نيست چه اينكه درون اين سوره :1ـ بحثهائى پيرامون توحيد و شـنـاسـائى خدا مخصوصا از طريق مطالعه اسرارآفرينش آمده هست 2ـ بحثهائى درون زمينـه معاد و زنـدگـى پـس از مـرگ ، مـخصوصامثالهاى حسى آن مانند داستان ابراهيم و زنده شدن مرغها و داسـتـان عـزيـر 3ـبحثهائى درون زمينـه اعجاز قرآن و اهميت اين كتاب آسمانى 4ـ بحثهائى بسيار مـفـصـل درون بـاره يـهـود و مـنـافـقـان و مـوضـع گـيـريهاى خاص آنـها درون برابر اسلام و قرآن ، و انواع كارشكنيهاى آنان درون اين رابطه 5ـ بحثهائى درون زمينـه تاريخ پيامبران بزرگ مخصوصاابراهيم و مـوسـى (ع) 6ـ بحثهائى درون زمينـه احكام مختلف اسلامى از جمله نماز،روزه ، جهاد، حج و تغيير قـبـله ، ازدواج و طلاق ، احكام تجارت ، و قسمت مـهمى ازاحكام ربا و مخصوصا بحثهائى درون زمينـه انـفاق درون راه خد، و همچنين مساله قصاص و تحريم قسمتى از گوشتهاى حرام و قمار و و بخشى از احكام وصيت ومانند آن.

 

در فضيلت اين سوره

از پـيـامبر اكرم (ص) پرسيدند: سالم صافي صوتي ((كداميك از سوره هاى قرآن برتر هست ؟ فرمود:سوره بقره ، عرض كردند كدام آيه از آيات سوره بقره افضل هست ؟ فرمود: ((آية الكرسى)).

(آيه 1).

 

تحقيق درون باره حروف مقطعه قرآن :

((الـم)) (الم) درآغاز 29 سوره از قرآن با حروف مقطعه برخورد مى كنيم و اين حروف هميشـه جز كـلـمـات اسـرار آمـيـز قرآن محسوب مى شده ، و با گذشت زمان وتحقيقات جديد دانشمندان ، تـفـسـيـرهـاى تازه اى براى آن پيدا مى شود و جالب اينكه درون هيچ يك از تواريخ نديده ايم كه عرب جاهلى و مشركان وجود حروف مقطعه رادر آغاز بسيارى از سوره هاى قرآن بر پيغمبر(ص) خرده بگيرند، و آن را وسيله اى براى استهزا و سخريه قرار دهند و اين مى رساند كه گويا آنـها نيز از اسرار وجـودحروف مقطعه كاملا بى خبر نبوده اند بـه هرحال چند تفسير كه هماهنگ با آخرين تحقيقاتى اسـت كـه درون ايـن زمـيـنـه بـه عمل آمده ، و ما آنـها را بـه تدريج درون آغاز اين سوره ، و سوره هاى ((آل عمران)) و ((اعراف)) بيان خواهيم كرد، اكنون بـه مـهمترين آنـهامى پردازيم :

اين حروف اشاره بـه اين هست كه اين كتاب آسمانى با آن عظمت و اهميتى كه تمام سخنوران عرب و غـيـر عـرب را متحير ساخته ، و دانشمندان را از معارضه باآن عاجز نموده هست ، از نمونـه همين حـروفـى اسـت كـه درون اخـتـيار همگان قرار دارد درعين اينكه قرآن از همان حروف ((الف با)) و كـلـمات معمولى تركيب يافته بـه قدرى كلمات آن موزون هست ومعانى بزرگى درون بردارد، كه درون اعماق دل و جان انسان نفوذ مى كند، روح را مملو از اعجاب و تحسين مى سازد، و افكار و عقول را درون برابرخود وادار بـه تعظيم مى نمايد.

درست همانطور كه خداوند بزرگ از خاك ، موجوداتى همچون انسان ، با آن ساختمان شگفت انگيز، و انواع پرندگان زيب، و جانداران متنوع ، و گياهان و گلهاى رنگارنگ ، مى آفريند و ما از آن كاسه و كـوزه و مـانـند آن مى سازيم ، همچنين خداونداز حروف الفبا و كلمات معمولى ،مطالب ومعانى بـلـنـد را درقـالـب الـفـاظ زيـبـا وكـلـمات موزون ريخته و اسلوب خاصى درون آن بكار ، آرى همين حروف دراختيار انسانـهانيز هست ولى توانائى ندارند كه تركيبها وجمله بنديهائى بسان قرآن ابداع كنند.

 

عصر طلائى ادبيات عرب :

عصر جاهليت يك عصر طلائى از نظر ادبيات بود، همان اعراب باديه نشين ،همان پا ها با تمام مـحروميتهاى اقتصادى و اجتماعى دلهائى سرشار از ذوق ادبى و سخن سنجى داشتند، عربها درون زمـان جـاهـليت يك بازار بزرگ سال بـه نام ((بازار عكاظ)) داشتند كه درون عين حال يك ((مجمع مـهـم ادبـى)) و كـنـگـره سـياسى وقضائى نيز محسوب مى شد درون اين بازار علاوه بر فعاليتهاى اقـتـصـادى عـالـيترين نمونـه هاى نظم و نثر عربى از طرف شعرا و سخنسرايان توانا درون اين كنگره عـرضـه مـى گرديد، و بهترين آنـها بـه عنوان ((شعر سال)) انتخاب مى شد، و البته موفقيت دراين مسابقه بزرگ ادبى افتخار بزرگى براى سراينده آن شعر و قبيله اش بود.

 

در چـنـيـن عصرى قرآن آنـها را دعوت بـه مقابله بـه مثل كرد و همـه از آوردن مانند آن اظهار عجز كـردنـد، و در بـرابر آن زانو زدند، گواه زنده اين تفسير حديثى هست كه از امام سجاد (ع) رسيده آنـجـا كـه مـى فـرمايد: ((قريش و يهود بـه قرآن نسبت ناروا دادند گفتند: قرآن سحر هست ، آن را خـودش ساخته و به خدا نسبت داده هست ، خداوند بـه آنـها اعلام فرمود: ((الم ذلك الكتاب)) يعنى : اى مـحـمد! كتابى كه برتو فرو فرستاديم از همين حروف مقطعه (الف لام ـ ميم) و مانند آن هست كه همان حروف الفباى شما است.

 

(آيـه 2) ـ بـعـد از بـيان حروف مقطعه ، قرآن اشاره بـه عظمت اين كتاب آسمانى كرده مى گويد: ((ايـن هـمان كتاب با عظمت هست كه هيچ گونـه ترديد درون آن وجود ندارد))(ذلك الكتاب لاريب فيه).

ايـنـكـه مى گويد هيچ گونـه شك و ترديد درون آن وجود ندارد اين يك ادعا نيست بلكه آنچنان آثار صـدق و عـظـمت و انسجام و استحكام و عمق معانى و شيرينى وفصاحت لغات و تعبيرات درون آن نـمـايان هست كه هرگونـه وسوسه و شك را از خوددور مى كند جالب اينكه گذشت زمان نـه تنـها طـراوت آن را نـمـى كاهد بلكه هر قدرعلم بـه سوى تكامل پيش مى رود درخشش اين آيات بيشتر مى شود، سپس درون ادامـه مى افزايد: اين كتاب ((مايه هدايت پرهيزكاران است)) (هدى للمتقين).

 

هدايت چيست ؟

كلمـه ((هدايت)) درون قرآن بـه دو معنى بازگشت مى كند:

1ـ((هدايت تكوينى))

و مـنظور از آن رهبرى موجودات بـه وسيله پروردگار زير پوشش نظام آفرينش و قانونمندى هاى حساب شده جهان هستى است.

 

2ـ((هدايت تشريعى))

كـه بـه وسيله پيامبران و كتابهاى آسمانى انجام مى گيرد و انسانـها باتعليم وتربيت آنـها درون مسير تكامل پيش مى روند.

 

چرا هدايت قرآن ويژه پرهيزكاران هست ؟

مـسـلـمـا قـرآن براى هدايت همـه جهانيان نازل شده ، ولى چرا درون آيه فوق هدايت قرآن مخصوص پـرهـيـزكـاران مـعـرفى گرديده ؟ علت آن اين هست كه تامرحله اى از تقوا درون وجود انسان نباشد (مـرحله تسليم درون مقابل حق و پذيرش آنچه هماهنگ با عقل و فطرت است) محال هست انسان از هـدايت كتابهاى آسمانى ودعوت انبيا بهره بگيرد ((زمين شوره زار هرگز سنبل برنيارد، اگر چه هـزاران مرتبه باران برآن ببارد)) سرزمين وجود انسانى نيز که تا از لجاجت و عناد و تعصب پاك نشود، بذر هدايت را نمى پذيرد، و لذا خداوند مى فرمايد: ((قرآن هادى و راهنماى متقيان است)).

(آيه 3)ـ

 

آثار تقوا درون روح و جسم انسان !

قـرآن درون آغـاز ايـن سـوره ، مـردم را درون ارتباط با برنامـه وآئين اسلام بـه سه گروه متفاوت تقسيم مى كند: 1ـ((متقين)) (پرهيزكاران) كه اسلام را درون تمام ابعادش پذيراگشته اند 2ـ ((كافران)) كه درون نـقـطـه مـقـابـل گروه اول قرار گرفته و به كفر خود معترفند 3ـ((منافقان)) كه داراى دو چـهـره انـد، با مسلمانان ظاهرا مسلمان و با گروه مخالف ،مخالف اسلامند، البته چهره اصلى آنـها هـمان چهره كفر هست ، بدون شك زيان اين گروه براى اسلام بيش از گروه دوم هست و بـه همين سبب قرآن با آنـها برخوردشديدترى دارد.

درايـن آيـه سخن از گروه اول هست ، ويژگيهاى آنـها را از نظر ايمان و عمل درپنج عنوان مطرح مى كند،.

 

ايمان بـه غيب :

نخست مى گويد: ((آنـها كسانى هستند كه ايمان بـه غيب دارند)) (الذين يؤمنون بالغيب).

((غيب و شـهود)) دو نقطه مقابل يكديگرند، عالم شـهود عالم محسوسات هست ، وجهان غيب ، ماورا حـس ، زيـرا ((غـيـب)) درون لـغـت بـمعنى چيزى هست كه پوشيده و پنـهان هست و چون عالم ماورا مـحـسـوسـات از حس ما پوشيده هست به آن غيب گفته مى شود، ايمان بـه غيب درست نخستين نقطه اى هست كه مؤمنان را ازغيرآنـها جدا مى سازد و پيروان اديان آسمانى را درون برابر منكران خدا و وحى وقيامت قرار مى دهد و به همين دليل نخستين ويژگى پرهيزكاران ايمان بـه غيب ذكرشده است.

 

((مـؤمـنـان بـه غيب)) عقيده دارند، سازنده اين عالم آفرينش ، علم و قدرتى بى انته، و عظمت و اداركـى بـى نـهايت دارد، او ازلى و ابدى هست ، و مرگ بـه معنى فنا و نابودى نيست بلكه دريچه اى اسـت بـه جـهان وسيعتر و پهناورتر، درون حالى كه يك فرد مادى معتقد هست جهان هستى محدود اسـت بـه آنـچـه ما مى بينيم و قوانين طبيعت بدون هيچ گونـه نقشـه و برنامـه اى پديد آورنده اين جهان هست ، و پس از مرگ همـه چيز پايان مى گيرد.

 

آيـا ايـن دو انـسان با هم قابل مقايسه اند؟! اولى نمى تواند از حق و عدالت وخيرخواهى و كمك بـه ديـگـران صـرف نظر كند، و دومى دليلى براى هيچ گونـه از اين امور نمى بيند، بـه همين دليل درون دنـيـاى مؤمنان راستين برادرى هست و تفاهم ، پاكى هست و تعاون ، اما درون دنياى ماديگرى استعمار اسـت و اسـتثمار، خونريزى هست وغارت و چپاول و اين سير قهقهرائى را تمدن و پيشرفت و ترقى نام مى نـهند!.

و اگر مى بينيم قرآن نقطه شروع تقوى را درون آيه فوق ، ايمان بـه غيب دانسته دليلش همين است.

 

((غـيـب)) درون اين جا داراى مفهوم وسيع كلمـه مى باشد و اگر درون بعضى روايات غيبت درون آيه فوق تفسير بـه امام غائب حضرت مـهدى (عج) شده درون حقيقت مى خواهد وسعت معنى ايمان بـه غيب را حتى نسبت بـه امام غائب (عج) مجسم كند بى آنكه بـه آن مصداق محدود باشد.

 

ارتباط با خدا:

ويژگى ديگر پرهيزكاران آن هست كه : ((نماز را برپا مى دارند)) (ويقيمون الصلوة) ((نماز)) كه رمز ارتـبـاط بـا خـداسـت ، مـؤمـنانى را كه بـه جهان ماورا طبيعت راه يافته اند درون يك رابطه دائمى و هـمـيـشـگى با آن مبد بزرگ آفرينش نگه مى دارد، آنـهاتنـها درون برابر خدا سر تعظيم خم مى كنند، چنين انسانى احساس مى كند ازتمام مخلوقات ديگر فراتر رفته ، و ارزش آن را پيدا كرده كه با خدا سخن بگويد، و اين بزرگترين عامل تربيت او است.

 

ارتباط با انسانـها:

آنـها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزديك و مستمرى با خلق خدادارند، و به همين دليل سومين ويژگى آنـها را قرآن چنين بيان مى كند: ((و ازتمام مواهبى كه بـه آنـها روزى داده ايم انفاق مى كنند)) (ومما رزقناهم ينفقون).

قابل توجه اينكه قرآن نمى گويد: من اموالهم ينفقون (از اموالشان انفاق مى كنند) بلكه مى گويد: ((مـما رزقناهم)) (از آنچه بـه آنـها روزى داده ايم) و به اين ترتيب مساله ((انفاق)) را آنچنان تعميم مى دهد كه تمام مواهب مادى و معنوى را دربر مى گيرد.

بنابراين مردم پرهيزگار آنـها هستند كه نـه تنـها از اموال خود، بلكه از علم وعقل و دانش ونيروهاى جسمانى و مقام و موقعيت اجتماعى خود، و خلاصه ازتمام سرمايه هاى خويش بـه آنـها كه نياز دارند مى بخشند، بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشند.

(آيه 4)ـ.

 

ويژگى چهارم پرهيزكاران.

ايمان بـه تمام پيامبران وبرنامـه هاى الهى هست ، قرآن مى گويد: ((آنـها كسانى هستند كه بـه آنچه برتو نـازل شـده وآنچه پيش ازتو نازل گرديده ايمان دارند)) (والذين يؤمنون بما انـزل اليك و ما انـزل من قبلك).

 

ويژگى پنجم : ايمان بـه رستاخيز،

صـفـتـى اسـت كه درون اين سلسله از صفات براى پرهيزكاران بيان شده هست ((آنـها بـه آخرت قطعا ايـمـان دارنـد)) (و بـالا خرة هم يوقنون) آنـها يقين دارند كه انسان عبث و بى هدف آفريده نشده ، آفـريـنش براى او خط سيرى تعيين كرده هست كه بامرگ هرگز پايان نمى گيرد، او اعتراف دارد كـه عـدالـت مـطـلق پروردگار درون انتظارهمگان هست و چنان نيست كه اعمال ما درون اين جهان ، بـى حـسـاب و پـاداش بـاشـد ايـن اعتقاد بـه او آرامش مى بخشد، از فشارهائى كه درون طريق انجام مـسـئولـيـتـهـا بر او واردمى شود نـه تنـها رنج نمى برد بلكه از آن استقبال مى كند و مطمئن هست كـوچـكـتـريـن عـمـل نـيـك و بد پاداش و كيفر دارد، بعد از مرگ بـه جهانى وسيعتر كه خالى از هـرگـونـه ظـلـم و سـتـم اسـت انـتـقـال مـى يابد و از رحمت وسيع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مندمى شود.

 

ايـمـان بـه رسـتـاخـيز اثر عميقى درون تربيت انسانـها دارد، بـه آنـها شـهامت وشجاعت مى بخشد زيرا براساس آن ، اوج افتخار درون زندگى اين جهان ، ((شـهادت)) درراه يك هدف مقدس الهى هست كه آغـازى اسـت بـراى يـك زندگى ابدى و جاودانى و ايمان بـه قيامت انسان را درون برابر گناه كنترل مى كند، و به هرنسبت كه ايمان قويترباشد گناه كمتر است.

 

(آيـه 5) ـ ايـن آيـه ، اشاره اى هست به نتيجه و پايان كار مؤمنانى كه صفات پنجگانـه فوق را درون خود جـمع كرده اند، مى گويد: ((اينـها بر مسير هدايت پروردگارشان هستند)) (اولئك على هدى من ربـهـم) ((و ايـنـهـا رسـتـگـارانـنـد)) (اولئك هم المفلحون) درون حقيقت هدايت آنـها و همچنين رستگاريشان از سوى خدا تضمين شده هست جالب اينكه مى گويد: ((على هدى من ربهم)) اشاره بـه اينكه هدايت الهى همچون مركب راهوارى هست كه آنـها بر آن سوارند، و به كمك اين مركب بـه سوى رستگارى و سعادت پيش مى روند.

 

حقيقت تقوا چيست ؟

((تقوا)) درون اصل بمعنى نگهدارى يا خويشتن دارى هست و بـه تعبير ديگر يك نيروى كنترل درونى هست كه انسان را درون برابر طغيان شـهوات حفظ مى كند، و درواقع نقش ترمز نيرومندى را دارد كه مـاشـيـن وجود انسان را درون پرتگاهها حفظ و ازتندرويهاى خطرناك ، باز مى دارد ومعيار فضيلت و افـتـخـار انـسـان و مقياس سنجش شخصيت او درون اسلام محسوب مى شود که تا آنجا كه جمله ((ان اكرمكم عنداللّه اتقاكم)) بـه صورت يك شعار جاودانى اسلام درون آمده است.

ضمنا بايد توجه داشت كه تقوا داراى شاخه ها و شعبى هست ، تقواى مالى واقتصادى ، تقواى جنسى ، و اجتماعى ، وتقواى سياسى و مانند اينـها.

(آيه 6).

 

گروه دوم ، كافران لجوج و سرسخت

ـ ايـن گـروه درسـت درون نقطه مقابل متقين و پرهيزكاران قرار دارند وصفات آنـهادر اين آيه و آيه بـعـد بطور فشرده بيان شده هست در اين آيه مى گويد ((آنـها كه كافرشدند (و درون كفر و بى ايمانى سـخـت و لـجـوجند) براى آنـها تفاوت نمى كند كه آنان را ازعذاب الهى بترسانى يا نترسانى ايمان نخواهند آورد)) (ان الذين كفرو اسوآ عليهم انـذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون) اين دسته چنان درون گـمـراهـى خـود سـرسختند كه هرچند حق برآنان روشن شود حاضر بـه پذيرش نيستند واصولا آمادگى روحى براى پيروى از حق و تسليم شدن درون برابر آن را ندارند.

 

(آيـه 7)ـ اين آيه اشاره بـه دليل اين تعصب و لجاجت مى كند و مى گويد: آنـهاچنان درون كفر و عناد فـرو رفـتـه انـد كـه حـس تـشخيص را از دست داده اند ((خدا بر دلها وگوشـهايشان مـهر نـهاده و برچشمـهاشان پرده افكنده شده)) (ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة) بـه هـمـيـن دلـيـل نتيجه كارشان اين شده هست كه ((براى آنـها عذاب بزرگى است)) (و لهم عذاب عـظـيـم) مسلما انسان تابه اين مرحله نرسيده باشد قابل هدايت هست ، هرچند گمراه باشد، اما بـه هنگامى كه حس تشخيص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد ديگر راه نجاتى براى او نيست ،چرا كه ابزار شناخت ندارد و طبيعى هست كه عذاب عظيم درون انتظار او باشد.

 

نكته ها:

1ـ آيا سلب قدرت تشخيص ، دليل بر جبر نيست ؟

اگر طبق آيه فوق خداوند بر دلها و گوشـهاى اين گروه مـهر نـهاده ، وبرچشمـهايشان پرده افكنده ، آنـها مجبورند درون كفر باقى بمانند، آيا اين جبر نيست ؟پاسخ اين سؤال را خود قرآن درون اينجا و آيات ديـگـر داده اسـت و آن ايـنـكـه : اصـرار ولـجاجت آنـها درون برابر حق ، تكبر و ادامـه بـه ظلم و ستم و بـيـدادگـرى و كـفر و پيروى ازهوسهاى سركش سبب مى شود كه پرده اى بر حس تشخيص آنـها بيفتد، كه درون واقع اين حالت عكس العمل و بازتاب اعمال خود انسان هست نـه چيز ديگر.

 

2ـ مـهرنـهادن بر دلها!

در آيـات فـوق و بـسيارى ديگر از آيات قرآن براى بيان سلب حس تشخيص ودرك واقعى از افراد، تـعـبير بـه ((ختم)) شده هست ، و احيانا تعبير بـه ((طبع)) و ((رين)) اين معنى از آنجا گرفته شده اسـت كـه درون مـيان مردم رسم بر اين بوده هنگامى كه اشيائى رادر كيسه ها يا ظرفهاى مخصوصى قـرار مـى دادنـد، و يا نامـه هاى مـهمى را درون پاكت مى گذاردند، براى آنكه كسى سرآن را نگشايد و دست بـه آن نزند آن را مى بستند وگره مى كردند و بر گره مـهر مى نـهادند، امروز نيز معمول هست كـيـسـه هـاى پـسـتـى را لاك و مـهر مى كنند درون لغت عرب براى اين معنى كلمـه ((ختم)) بـه كار مـى رود، الـبـتـه ايـن تعبير درون باره افراد بى ايمان و لجوجى هست كه بر اثر گناهان بسيار درون برابر عـوامـل هـدايت نفوذ ناپذير شده اند، و لجاجت و عناد درون برابر مردان حق درون دل آنان چنان رسوخ كـرده كه درست همانند همان بسته و كيسه سر بـه مـهر هستند كه ديگرهيچ گونـه تصرفى درون آن نـمـى توان كرد، و به اصطلاح قلب آنـها لاك و مـهر شده هست ((طبع)) نيز درون لغت بـه همين معنى آمـده اسـت اما ((رين)) بـه معنى زنگار يا غبار يالايه كثيفى هست كه بر اشيا گرانقيمت مى نشيند ايـن تعبير درون قرآن نيز براى كسانى كه بر اثر خيره سرى و گناه زياد قلبشان نفوذ ناپذير شده بكار رفـتـه اسـت و مـهم آن هست كه انسان مراقب باشد اگر خداى ناكرده گناهى از او سر مى زند درون فـاصله نزديك آن را با آب توبه و عمل صالح بشويد، تامبادا بـه صورت رنگ ثابتى براى قلب درون آيد و برآن مـهر نـهد.

 

3ـ مقصود از ((قلب)) درون قرآن :

((قلب)) درون قرآن بـه معانى گوناگونى آمده هست از جمله :1ـ بـه معنى عقل ودرك چنانكه درون آيه 37 سـوره ((ق)) مـى خـوانـيـم : ((ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب :((در اين مطالب تذكر و يـادآورى هست براى آنان كه نيروى عقل و درك داشته باشند))2ـ بـه معنى روح و جان چنانكه درون سـوره احـزاب آيـه 10 آمـده هست : ((هنگامى كه چشمـها از وحشت فرومانده و جانـها بهرسيده بـود)) 3ـ بـه معنى مركز عواطف ،آيه 12 سوره انفال شاهد اين معنى هست : ((بزودى درون دل كافران ترس ايجاد مى كنم)).

توضيح اينكه : درون وجود انسان دو مركز نيرومند بـه چشم مى خورد: 1ـ مركزادراكات كه همان ((مغز و دستگاه اعصاب است)) 2ـ مركز عواطف كه عبارت هست از همان قلب صنوبرى كه درون بخش چپ سـيـنـه قـرار دارد و مـسائل عاطفى درون مرحله اول روى همين مركز اثر مى گذارد، ما بالوجدان هـنـگامى كه با مصيبتى روبرومى شويم فشار آن را روى همين قلب صنوبرى احساس مى كنيم ، و هـمـچـنـان وقـتـى كـه بـه مـطـلـب سرورانگيزى برمى خوريم فرح و انبساط را درون همين مركز احـسـاس مـى كـنـيـم ، نتيجه اينكه اگر درون قرآن مسائل عاطفى بـه قلب (همين عضو مخصوص) ومسائل عقلى بـه قلب (به معنى عقل يا مغز) نسبت داده شده ، دليل آن همان هست كه گفته شد و سخنى بـه گزاف نرفته است.

( آيه 8).

 

گروه سوم (منافقان)

اسـلام درون يـك مقطع خاص تاريخى خود با گروهى روبرو شد كه نـه اخلاص وشـهامت براى ايمان آوردن داشـتـنـد و نـه قـدرت و جـرات بـر مـخـالفت صريح ، اين گروه كه قرآن از آنـها بـه عنوان ((منافقين))((3)) ياد مى كند و ما درون فارسى از آن تعبير بـه ((دورو)) يا ((دو چهره)) مى كنيم ، درون صـفـوف مـسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند، و ازآنجا كه ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنـها مـشـكـل بـود ولـى قـرآن نشانـه هاى دقيق و زنده اى براى آنـها بيان مى كند كه خط باطنى آنـها را مـشـخـص مـى سـازد والگوئى درون اين زمينـه بـه دست مسلمانان براى همـه قرون و اعصار مى دهد نـخست تفسيرى از خود نفاق دارد مى گويد: ((بعضى از مردم هستند كه مى گويند بـه خدا وروز قـيامت ايمان آورده ايم درون حالى كه ايمان ندارند)) (ومن الناس من يقول آمناباللّه و باليوم الا خر و ماهم بمؤمنين).

 

(آيـه 9)ـ آنـها اين عمل را يكنوع زرنگى و به اصطلاح تاكتيك جالب ، حساب مى كنند: ((آنـها با اين عـمـل مـى خـواهـنـد خـدا و مؤمنان را بفريبند)) (يخادعون اللّه والذين آمنوا) ((در حالى كه تنـها خودشان را فريب مى دهند، اما نمى فهمند)) (و مايخدعون الا انـفسهم وما يشعرون).

 

(آيه 10)ـ سپس قرآن بـه اين واقعيت اشاره مى كند كه نفاق درون واقع يكنوع بيمارى هست مى گويد: ((در دلهاى آنـها بيمارى خاصى است)) (فى قلوبهم مرض) امااز آنجا كه درون نظام آفرينش ، هركس درون مسيرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت درون همان مسير، رو بـه جلو مى رود قرآن اضافه مى كند: ((خداوند هم بربيمارى آنـها مى افزايد)) (فزادهم اللّه مرضا).

 

و از آنـجـا كـه سـرمـايـه اصـلى منافقان دروغ هست ، که تا بتوانند تناقضها را كه درزندگيشان ديده مى شود با آن توجيه كنند، درون پايان آيه مى فرمايد: ((براى آنـها عذاب اليمى هست بخاطر دروغهائى كه مى گفتند)) (ولهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون).

(آيـه 11)ـ سـپـس بـه ويژگيهاى آنـها اشاره مى كند كه نخستين آنـها داعيه اصلاح طلبى هست در حـالى كه مفسد واقعى همانـها هستند: ((هنگامى كه بـه آنـها گفته شود درون روى زمين فساد نكنيد مـى گـويـنـد: مـا فـقـط اصـلاح كننده ايم))! (و اذا قيل لهم لاتفسدوا فى الا رض قالوا انما نحن مصلحون) ما برنامـه اى جز اصلاح درون تمام زندگى خود نداشته ايم و نداريم !.

 

(آيـه 12)ـ قـرآن اضـافـه مى كند : ((بدانيد اينـها همان مفسدانند و برنامـه اى جزفساد ندارند ولى خـودشان هم نمى فهمند))! (الا انـهم هم الـمـفسدون ولكن لايشعرون) بلكه اصرار و پافشارى آنـها درون راه نـفـاق و خوگرفتن با اين برنامـه هاى زشت و ننگين سبب شده كه تدريجا گمان كنند اين برنامـه ها مفيد وسازنده و اصلاح طلبانـه است.

 

(آيـه 13)ـ نشانـه ديگر اينكه : آنـها خود را عاقل و هوشيار و مؤمنان را سفيه وساده لوح و خوش باور مى پندارند، آن چنانكه قرآن مى گويد: ((هنگامى كه بـه آنـهاگفته مى شود ايمان بياوريد آنگونـه كه توده هاى مردم ايمان آورده اند، مى گويند: آياما همچون اين سفيهان ايمان بياوريم))؟! (و اذا قيل لـهـم آمـنوا كما آمن الناس قالواانـؤمن كما آمن السفه) و به اين ترتيب افراد پاكدل و حق طلب و حـقـيـقـت جـو راكـه بـا مـشـاهـده آثـار حقانيت درون دعوت پيامبر (ص) و محتواى تعليمات او، سـرتـعـظـيـم فـرو آورده انـد بـه سـفـاهـت مـتـهـم مـى كنند لذا قرآن درون پاسخ آنـها مى گويد: ((بدانيدسفيهان واقعى اينـها هستند اما نمى دانند)) (الا انـهم هم السفها ولكن لايعلمون).

 

آيـا اين سفاهت نيست كه انسان خط زندگى خود را مشخص نكند و در ميان هر گروهى بـه رنگ آن گروه درآيد، استعداد و نيروى خود را درون طريق شيطنت وتوطئه و تخريب بـه كار گيرد، و در عين حال خود را عاقل بشمرد؟!.

(آيـه 14) ـ سومين نشانـه آنـها آن هست كه هر روز بـه رنگى درون مى آيند و در ميان هرجمعيتى با آنـها هـم صدا مى شوند، آنچنانكه قرآن مى گويد: ((هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند مى گويند ايـمان آورديم)) (و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا) ما از شماهستيم و پيرو يك مكتبيم ، از جان و دل اسلام را پذيرا گشتيم و با شما هيچ فرقى نداريم !.

 

((اما هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود بـه خلوتگاه مى روند مى گويندما با شمائيم))! (و اذا خـلـوا الى شياطينـهم قالوا انا معكم) ((و اگر مى بينيد ما درون برابرمؤمنان اظهار ايمان مى كنيم ما مسخره شان مى كنيم))! (انما نحن مستهزؤن).

(آيـه 15)ـ سـپس قرآن با يك لحن كوبنده و قاطع مى گويد: ((خدا آنـها رامسخره مى كند)) (اللّه يـستهز بهم) ((و خدا آنـها را درون طغيانشان نگه مى دارد که تا به كلى سرگردان شوند)) (و يمدهم فى طغيانـهم يون).

 

(آيـه 16) ـ ايـن آيه ، سرنوشت نـهائى آنـها را كه سرنوشتى هست بسيارغم انگيز و شوم و تاريك چنين بـيـان مـى كـند: ((آنـها كسانى هستند كه درون تجارتخانـه اين جهان ، هدايت را با گمراهى معاوضه كـرده اند)) (اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى) و به همين دليل ((تجارت آنـها سودى نداشته)) بلكه سرمايه را نيز از كف داده اند (فما ربحت تجارتهم) ((و هرگز روى هدايت را نديده اند)) (و ما كانوامـهتدين).

خـلاصـه دوگـانـگـى شـخـصـيـت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان هست پديده هاى گـونـاگـونـى درون عـمـل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنـها دارد كه بـه خوبى مى توان آن را شناخت.

 

وسعت معنى نفاق

گرچه نفاق بـه مفهوم خاصش ، صفت افراد بى ايمانى هست كه ظاهرا درون صف مسلمانانند، اما باطنا دل درون گرو كفر دارند، ولى نفاق معنى وسيعى دارد كه هرگونـه دوگانگى ظاهر وباطن ،گفتار وعـمـل را شـامـل مى شود هرچند درون افراد مؤمن باشد كه ما از آن بـه عنوان ((رگه هاى نفاق)) نام مـى بـريم مثلا درحديثى مى خوانيم : سه صفت هست كه درون هركس باشد منافق هست هرچند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود رامسلمان بداند: كسى كه درون امانت خيانت مى كند، وكسى كه بـه هنگام سـخـن گـفـتـن دروغ مـى گـويد، و كسى كه وعده مى دهد و خلف وعده مى كند)) مسلما اين گـونـه افـراد رگـه هائى از نفاق درون وجود آنـها هست ، مخصوصا درون باره رياكاران از امام صادق (ع) مـى خـوانـيـم كـه فـرمـود: ((ريـا و ظاهرسازى ، درخت (شوم وتلخى) هست كه ميوه اى جز شرك خفى ندارد و اصل و ريشـه آن نفاق است)).

 

فريب وجدان

آيـه فـوق ، اشـاره روشـنـى بـه مساله فريب وجدان دارد و اينكه بسيار مى شود كه انسان منحرف و آلـوده ، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان ، كم كم براى خوداين باور را بـه وجود مى آورد كه اين عمل من نـه تنـها زشت و انحرافى نيست بلكه اصلاح هست و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون) که تا با فريب وجدان آسوده خاطر بـه اعمال خلاف خود ادامـه دهد.

( آيه 17).

 

دو مثال جالب براى ترسيم حال منافقان

1ـ درون مـثـال اول مى گويد: ((آنـها مانند كسى هستند كه آتشى (درشب ظلمانى)افروخته)) که تا در پـرتـو نـور آن راه را از بـيراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد)) (مثلهم كمثل الذى استوقد نارا) ((ولـى همين كه اين شعله آتش اطراف آنـها را روشن ساخت ، خداوند آن را خاموش مى سازد، و در ظلمات رهاشان مى كند، بـه گونـه اى كه چيزى را نبينند)) (فلما اضت ما حوله ذهب اللّه بنورهم و تركهم فى ظلمات لايبصرون).

 

آنـهـا فكر مى كردند با اين آتش مختصر و نور آن مى توانند با ظلمتها بـه پيكاربرخيزند، اما ناگهان بادى سخت برمى خيزد و يا باران درشتى فرو مى ريزد، و يا براثرپايان گرفتن مواد آتش افروز، آتش بـه سردى و خاموشى مى گرايد و بار ديگر درتاريكى وحشتزا سرگردان مى شوند اين نور مختصر، يـا اشاره بـه فروغ وجدان وفطرت توحيدى هست و يا اشاره بـه ايمان نخستين آنـهاست كه بعدا بر اثر تقليدهاى كوركورانـه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد.

 

(آيـه 18)ـ سپس اضافه مى كند: ((آنـها كر هستند و گنگ و نابين، و چون هيچ يك ازوسائل اصلى درك حـقايق را ندارند از راهشان باز نمى گردند)) (صم بكم عمى فهم لايرجعون) بـه هرحال اين تـشبيه درون حقيقت ، يك واقعيت را درون زمينـه نفاق روشن مى سازد، و آن اينكه نفاق و دوروئى براى مـدت طـولانـى نـمى تواند مؤثر واقع شود واين امر همچون شعله ضعيف و كم دوامى كه درون يك بـيـابان تاريك و ظلمانى درمعرض وزش طوفانـهاست ديرى نمى پايد، و سرانجام چهره واقعى آنـها آشكارمى گردد.

 

(آيـه 19) ـ درون مـثـال دوم قرآن صحنـه زندگى آنـها را بـه شكل ديگرى ترسيم مى نمايد: شبى هست تـاريـك و ظلمانى پرخوف و خطر، باران بـه شدت مى بارد، ازكرانـه هاى افق برق پرنورى مى جهد، صداى غرش وحشتزا و مـهيب رعد، نزديك هست پرده هاى گوش را پاره كند، انسانى بى پناه درون دل ايـن دشـت وسـيـع و ظـلمانى ،حيران و سرگردان مانده هست ، باران پرپشت ، بدن او را مرطوب سـاخته ، نـه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه بـه آن پناه برد و نـه ظلمت اجازه مى دهد گامى بـه سوى مقصد بردارد قرآن درون يك عبارت كوتاه ، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگومى كند: ((يـا هـمـانـنـد بـارانـى كـه درون شب تاريك ، توام با رعد و برق و صاعقه (برسررهگذرانى) ببارد)) (اوكصيب من السما فيه ظلمات و رعد و برق).

 

سـپـس اضافه مى كند ((آنـها از ترس مرگ انگشتها را درون گوش خود مى گذارند تاصداى وحشت انگيز صاعقه ها را نشنوند)) (يجعلون اصـابعهم فى آذانـهم من الصواعق حذر الموت) و در پايان آيه مى فرمايد: ((وخداوند بـه كافران احاطه دارد)) وآنـها هركجا بروند درون قبضه قدرت او هستند (واللّه محيط بالكافرين).

 

(آيـه 20) ـ بـرقها پى درون پى بر صفحه آسمان تاريك جستن مى كند: ((نور برق آنچنان خيره كننده هست كه نزديك هست چشمـهاى آنـها را بربايد)) (يكاد البرق يخطف ابصارهم).

((هـر زمـان كـه بـرق مـى زنـد و صفحه بيابان تاريك ، روشن مى شود، چندگامى درپرتو آن راه مـى رونـد، ولـى بـلافاصله ظلمت بر آنـها مسلط مى شود و آنـها درون جاى خودمتوقف مى گردند)) (كلما اض لهم مشوافيه و اذا اظلم عليهم قاموا).

 

آنـهـا هرلحظه خطر را درون برابر خود احساس مى كنند، چرا كه درون دل اين بيابان نـه كوهى بـه چشم مـى خـورد، و نـه درخـتى که تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند، هرآن ممكن هست هدف صـاعـقـه اى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند!حتى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد، گوش آنـها را پاره و نور خيره كننده برق چشمشان را نابينا كند، آرى ((اگر خدا بخواهد گوش و چـشـم آنـهـا را از مـيان مى بردچرا كه خدا بـه هر چيزى توانا است)) (ولو شااللّه لذهب بسمعهم و ابصارهم ان اللّه على كل شى قدير).

افـسـوس كـه بـه پـناهگاه مطمئن ايمان پناه نبرده اند که تا از شر صاعقه هاى مرگبارمجازات الهى وجهاد مسلحانـه مسلمين نجات يابند.

 

لزوم شناخت منافقين درون هرجامعه :

اگـر چـه شـان نزول اين آيات ، منافقان عصر پيامبر(ص) هست اما باتوجه بـه اينكه خط نفاق درون هر عـصـر و زمانى ، درون برابر خط انقلابهاى راستين وجود داشته ودارد بـه منافقان همـه اعصار و قرون گـسـتـرش مـى يابد، و ما با چشم خود تمام اين نشانـه ها را يك بـه يك و مو بـه مو درون مورد منافقان عـصـر خـويـش مـى يابيم ، سرگردانى آنـه، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سـيه روزى و رسوائى آنـها را درست همانند همان مسافرى كه قرآن بـه روشنترين وجهى حال او را ترسيم كرده هست مشاهده مى كنيم.

(آيه 21).

 

اينچنين خدائى را بپرستيد!

بـعـد از بـيـان حال سه دسته (پرهيزكاران ، كافران و منافقان) اين آيه ، خطسعادت و نجات را كه پـيوستن بـه گروه اول هست مشخص ساخته مى گويد: ((اى مردم پروردگارتان را پرستش كنيد كـه هـم شـما و هم پشينيان را آفريد که تا پرهيزكارشويد)) (يا ايـها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون).

خـطـاب ((يا ايهاالناس)) (اى مردم) كه درون قرآن حدود بيست بار تكرار شده ويك خطاب جامع و عـمـومـى اسـت نشان مى دهد كه قرآن مخصوص نژاد و قبيله وطايفه و قشر خاصى نيست ، بلكه هـمـگـان را درون ايـن دعوت عام شركت مى دهد، همـه را دعوت بـه پرستش خداى يگانـه ، و مبارزه با هرگونـه شرك و انحراف از خط توحيدمى كند.

(آيه 22).

 

نعمت زمين و آسمان :

در ايـن آيـه بـه قـسمت ديگرى از نعمتهاى بزرگ خدا كه مى تواند انگيزه شكرگزارى باشد اشاره كـرده ، نـخست از آفرينش زمين سخن مى گويد: ((همان خدائى كه زمين را بستر استراحت شما قرارداد)) (الذى جعل لكم الا رض فراشا).

ايـن مـركـب را هـوارى كه شما را برپشت خود سوار كرده و با سرعت سرسام آورى درون اين فضا بـه حـركـات مـخـتـلـف خـود ادامـه مى دهد، بى آنكه كمترين لرزشى بروجود شما وارد كند، يكى از نعمتهاى بزرگ او هست نيروى جاذبه اش كه بـه شمااجازه حركت و استراحت و ساختن خانـه ولانـه و تهيه باغها و زراعتها و انواع وسائل زندگى مى دهد، نعمت ديگرى هست ، هيچ فكر كرده ايد كه اگر جـاذبه زمين نبود دريك چشم برهم زدن همـه ما و وسائل زندگيمان بر اثر حركت دورانى زمين بـه فضاپرتاپ و در فضا سرگردان مى شد! سپس بـه نعمت آسمان مى پردازد و مى گويد:((آسمان را همچون سقفى بر بالاى سرشما قرارداد)) (والسم بنا).

 

كلمـه ((سما)) كه درون اين آيه بـه آن اشاره شده هست همان جو زمين هست ،يعنى قشر هواى متراكمى كه دورتا دور كره زمين را پوشانده ، و طبق نظريه دانشمندان ضخامت آن ، چند صدكيلومتر هست اگـر اين قشر مخصوص هوا كه همچون سقفى بلورين ، اطراف ما را احاطه كرده نبود، زمين دائما درون معرض رگبارسنگهاى پراكنده آسمانى بود و عملا آرامش از مردم جهان سلب مى شد.

 

بـعد از آن بـه نعمت باران پرداخته مى گويد: ((و از آسمان آبى نازل كرد)) (وانـزل من السم م) اما چه آبى ؟ حياتبخش ، و زندگى آفرين ، و مايه همـه آباديها وشالوده همـه نعمتهاى مادى.

قـرآن سپس بـه انواع ميوه هائى كه از بركت باران و روزيهائى كه نصيب انسانـهامى شود اشاره كرده چـنـيـن مـى گـويـد: ((خـداوند بـه وسيله باران ، ميوه هائى را بـه عنوان روزى شما از زمين خارج ساخت)) (فاخرج بـه من الثمرات رزقا لكم).

 

ايـن بـرنـامـه الهى از يكسو، رحمت وسيع و گسترده خدا را بر همـه بندگان مشخص مى كند و از سـوى ديـگـر بـيانگر قدرت او هست كه چگونـه از آب بى رنگ صدهزاران رنگ از ميوه ها و دانـه هاى غـذائى بـا خواص متفاوت براى انسانـه، وهمچنين جانداران ديگر آفريده ، يكى از زنده ترين دلائل وجود او هست لذابلافاصله اضافه مى كند: ((اكنون كه چنين هست براى خدا شريكهائى قرار ندهيد درحالى كه مى دانيد)) (فلا تجعلوا للّه اندادا و انـتم تعلمون).

((انـداد)) جـمـع ((ند)) بـه معنى چيزى هست كه از نظر گوهر و ذات شريك و شبيه چيز ديگرى باشد.

 

بت پرستى درون شكلهاى مختلف

بـطـور كـلى هرچه را درون رديف خدا درون زندگى مؤثر دانستن يكنوع شرك هست ،ابن عباس مفسر معروف درون اينجا تعبير جالبى دارد مى گويد: ((انداد، همان شرك هست كه گاهى پنـهان تر هست از حركت مورچه بر سنگ سياه درون شب تاريك ، ازجمله اينكه انسان بگويد: بـه خدا سوگند، بـه جان تو سوگند، بـه جان خودم سوگند(يعنى خدا و جان دوستش را درون يك رديف قرار بدهد) و بگويد اين سـگ اگـرديـشـب نـبـود دزدان آمـده بـودنـد! (پس نجات دهنده ما از دزدان اين سگ است) يابه دوستش بگويد: هرچه خدا بخواهد و تو بخواهى ، همـه اينـها بوئى از شرك مى دهد)).

در تـعـبـيـرات عـاميانـه روزمره نيز بسيار مى گويند: ((اول خد، دوم تو))! بايد قبول كرد كه اين گونـه تعبيرات نيز مناسب يك انسان موحد كامل نيست.

(آيه 23)ـ.

 

قرآن معجزه جاويدان :

از آنجا كه نفاق و كفر گاهى از عدم درك محتواى نبوت و اعجاز پيامبر(ص)سرچشمـه مى گيرد، درون اينجا انگشت روى معجزه جاويدان ((قرآن)) مى گذاردمى گويد: ((اگر درون باره آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم ، شك و ترديد داريد لااقل سوره اى همانند آن بياوريد)) (وان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله).

 

و بـه اين ترتيب قرآن همـه منكران را دعوت بـه مبارزه با قرآن و همانند يك سوره مانند آن مى كند که تا عـجـز آنـهـا دلـيـلـى بـاشد، روشن بر اصالت اين وحى آسمانى درون رسالت الهى آورنده آن ، سپس مـى گويد: تنـها خودتان بـه اين كار قيام نكنيد بلكه ((تمام گواهان خود را جز خدا دعوت كنيد (تا شـمـا را درون اين كار يارى كنند) اگر درادعاى خود صادقيد كه اين قرآن از طرف خدا نيست)) (و ادعوا شـهدآكم من دون اللّه ان كنتم صادقين).

 

كـلـمـه ((شـهـدا)) درون ايـنجا اشاره بـه گواهانى هست كه آنـها را درون نفى رسالت پيامبر(ص) كمك مـى كردند، و جمله ((من دون اللّه)) اشاره بـه اين هست كه حتى اگرهمـه انسانـها جز ((اللّه)) دست بـه دست هم بدهند، براى اينكه يك سوره همانندسوره هاى قرآن بياورند قادر نخواهند بود.

 

(آيـه 24)ـ درون ايـن آيه ، مى گويد: ((اگر شما اين كار را انجام نداديد ـ و هرگزانجام نخواهيد داد ـاز آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنـهاى مردم بى ايمان و همچنين سنگها است))! (فان لم تفعلوا و لن تـفـعـلـوا فاتقوا النار التى و قودها الناس والحجارة)((آتشى كه هم اكنون براى كافران آماده شده است)) و جنبه نسيه ندارد! (اعدت للكافرين).

 

((وقـود)) بـه مـعـنـى ((آتشگيره)) هست يعنى ماده قابل اشتعال مانند هيزم و دراينكه منظور از ((حجارة)) چيست ؟ آنچه با ظاهر آيات فوق ، سازگارتر بـه نظرمى رسد اين هست كه آتش دوزخ از درون خـود انـسـانـه، و سنگه، شعله ور مى شود،و باتوجه بـه اين حقيقت كه امروز ثابت شده همـه اجـسام جهان درون درون خود، آتشى عظيم نـهفته دارند، درك اين معنى مشكل نيست درون آيه 6 و 7 سـوره هـمـزه مـى خـوانـيـم : ((آتـش سوزان پروردگار، كه از درون دلها سرچشمـه مى گيرد و بـرقـلـبـهاسايه مى افكند، و از درون بـه برون سرايت مى كند)) (به عكس آتشـهاى اين جهان كه از بيرون بـه درون مى رسد)!

 

چرا پيامبران بـه معجزه نياز دارند؟

هـمـانطور كه از لفظ ((معجزه)) پيداست ، بايد پيامبر قدرت بر انجام اعمال خارق العاده اى داشته بـاشد كه ديگران از انجام آن ((عاجز)) باشند پيامبرى كه داراى معجزه هست لازم هست مردم را بـه ((مقابله بـه مثل)) دعوت كند، او بايد علامت ونشانـه درستى گفتار خود را معجزه خويش معرفى نمايد که تا اگر ديگران مى توانندهمانند آن را بياورند، واين كار را درون اصطلاح ((تحدى)) گويند.

 

قرآن معجزه جاودانى پيامبر اسلام (ص)

از ميان معجزات و خارق عاداتى كه از پيامبر اسلام (ص) صادر شده قرآن برترين سند زنده حقانيت او اسـت عـلـت آن ايـن اسـت كـه قـرآن مـعـجزه اى هست ((گويا))، ((جاودانى))، ((جهانى)) و ((روحـانى)) پيامبران پيشين مى بايست همراه معجزات خود باشند درون حقيقت معجزات آنـها خود زبـان نـداشـت و گـفتار پيامبران ،آن را تكميل مى كرد ولى قرآن يك معجزه گوياست ، نيازى بـه مـعـرفـى نـدارد خـودش بـه سـوى خود دعوت مى كند، مخالفانى را بـه مبارزه مى خواند محكوم مـى سـازد، و ازمـيـدان مـبـارزه ، پـيـروز بـيـرون مـى آيـد لـذا پـس از گـذشت قرنـها از وفات پـيـامـبر(ص)همانند زمان حيات او، بـه دعوت خود ادامـه مى دهد، هم دين هست و هم معجزه ،هم قانون هست و هم سند قانون.

 

جاودانى و جهانى بودن :

قـرآن مـرز ((زمـان ومـكـان))را درون هم شكسته وهمچنان بـه همان قيافه اى كه1400 سال قبل درون محيط تاريك حجاز تجلى كرد، امروز بر ما تجلى مى كند،پيداست هرچه رنگ زمان و مكان بـه خود نـگـيرد که تا ابد و در سراسر جهان پيش خواهد رفت ، بديهى هست كه يك دين جهانى و جاودانى بايد يـك سـنـد حـقـانيت جهانى وجاودانى هم درون اختيار داشته باشد اما ((روحانى بودن قرآن)) امور خـارق الـعـاده اى كـه از پـيـامـبـران پيشين بـه عنوان گواه صدق گفتار آنـها ديده شده معمولا جـنبه جسمانى داشته زنده كردن مردگان ، سخن گفتن كودك نوزاد درون گاهواره ، و همـه جنبه جسمى دارند و چشم و گوش انسان را تسخير مى كنند، ولى الفاظ قرآن كه ازهمين حروف الفبا و كـلـمات معمولى تركيب يافته درون اعمال دل و جان انسان نفوذمى كند، افكار و عقول را درون برابر خـود وادار بـه تعظيم مى نمايد معجزه اى كه تنـها بامغزها و انديشـه ها و ارواح انسانـها سروكار دارد، برترى چنين معجزه اى بر معجزات جسمانى احتياج بـه توضيح ندارد.

(آيه 25).

 

ويژگى نعمتهاى بهشتى !

از آنـجا كه درون آيه قبل ، كافران و منكران قرآن بـه عذاب دردناكى تهديد شدند،در اين آيه سرنوشت مـؤمـنـان را بيان مى كند نخست مى گويد: ((به آنـها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند بـشـارت ده كـه بـراى آنـها باغهائى از بهشت هست كه نـهرها از زير درختانش جريان دارد)) (وبشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الا نـهار).

 

مـى دانيم باغهائى كه آب دائم ندارند و بايد گاهگاه از خارج ، آب براى آنـهابياورند، طراوت زيادى نـخواهند داشت ، طراوت از آن باغى هست كه هميشـه آب درون اختيار دارد، آبهائى كه متعلق بـه خود آن اسـت و هـرگـز قـطـع نـمى شود، خشكسالى و كمبود آب آن را تهديد نمى كند و چنين هست بـاغـهـاى بهشت ، سپس ضمن اشاره بـه ميوه هاى گوناگون اين باغها مى گويد: ((هرزمان از اين بـاغـهـا مـيوه اى بـه آنـها داده مى شود مى گويند: اين همان هست كه از قبل بـه ما داده شده است)) (كـلـمـا رزقـوا مـن ثمرة رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل) سپس اضافه مى كند: (( و ميوه هائى بـراى آنـهـا مـى آورنـد كه با يكديگر شبيهند)) (و اتوابه متشابها) يعنى همـه از نظر خوبى وزيبائى هـمـانـندند، آنچنان درون درجه اعلا قرار دارند كه نمى شود يكى را بر ديگرى ترجيح داد، يك از يك خوشبوتر، يك از يك شيرينتر و يك از يك جالبتر و زيباتر! وبالاخره آخرين نعمت بهشتى كه درون اين آيه بـه آن اشاره شده همسران پاك و پاكيزه هست مى فرمايد: ((براى آنـها درون بهشت همسران مطهر و پـاكـى اسـت)) (و لـهم فيهاازواج مطهرة) پاك از همـه آلودگيهايى كه درون اين جهان ممكن هست داشـتـه بـاشـنـد،پـاك از نـظـر روح و قـلـب و پـاك از نظر جسم و تن و در پايان آيه مى فرمايد: ((مؤمنان جاودانـه درون آن باغهاى بهشت خواهند بود)) (و هم فيها خالدون).

 

همسران پاك :

جـالـب اينكه تنـها وصفى كه براى همسران بهشتى درون اين آيه بيان شده وصف ((مطهرة)) (پاك و پاكيزه) هست و اين اشاره اى هست به اينكه : اولين و مـهمترين شرطهمسر، پاكى و پاكيزگى هست ، و غـيـر از آن هـمـه تـحـت الشعاع آن قرار دارد، حديث معروفى كه از پيامبر(ص) نقل شده نيز اين حـقـيـقـت را روشـن مـى كـند آنجا كه مى فرمايد: ((از گياهان سرسبزى كه بر مزبله ها مى رويد بپرهيزيد! عرض كردند: اى پيامبر! منظور شما از اين گياهان چيست ؟ فرمود: زن زيبائى هست كه درون خانواده آلوده اى پرورش يافته)).

 

نعمتهاى مادى و معنوى درون بهشت

گـرچـه درون بـسـيارى از آيات قرآن ، سخن از نعمتهاى مادى بهشت هست ولى دركنار اين نعمتها اشـاره بـه نعمتهاى معنوى مـهمترى نيز شده هست ، مثلا درون آيه 72سوره توبه مى خوانيم : ((خداوند بـه مـردان و زنـان بـا ايـمان ، باغهائى از بهشت وعده داده كه از زير درختانش نـهرها جارى هست ، جـاودانـه درون آن خواهند بود، ومسكن هاى پاكيزه درون اين بهشت جاودان دارند، همچنين خشنودى پروردگار كه ازهمـه اينـها بالاتر هست و اين هست رستگارى بزرگ)).

 

آيـه 26 ـ شـان نزول : هنگامى كه درون آيات قرآن ، مثلهائى بـه ((ذباب)) (مگس) و((عنكبوت)) نازل گرديد، جمعى از مشركان اين موضوع را بهانـه قرار داده زبان بـه انتقاد گشودند و مسخره كردند كه اين چگونـه وحى آسمانى هست كه سخن از((عنكبوت)) و ((مگس)) مى گويد؟ آيه نازل شد و با تعبيراتى زنده بـه آنـها جواب داد.

 

تفسير: آيا خدا هم مثال مى زند؟!

نـخـست مى گويد: ((خداوند از اينكه بـه موجودات ظاهرا كوچكى مانند پشـه ويا بالاتر از آن مثال بزند هرگز شرم نمى كند)) (ان اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا مابعوضة فما فوقها) مثال وسيله اى اسـت بـراى تجسم حقيقت ، گاهى كه گوينده درمقام تحقير و بيان ضعف مدعيان هست بلاغت سخن ايجاب مى كند كه براى نشان ضعف آنـه، موجود ضعيفى را براى مثال انتخاب كند مثلا درون آيـه 73 سـوره حـج مـى خـوانـيـم : ((آنـهـا كـه مـورد پرستش شما هستند هرگز نمى توانند ((مـگـسـى))بـيـافرينند اگرچه دست بـه دست هم بدهند، حتى اگر مگس چيزى از آنـها بربايد آنـهاقدرت بعد گرفتن آن را ندارند، هم طلب كننده ضعيف هست و هم طلب شونده)).

 

در ايـنـكـه منظور از ((فمافوقها)) (پشـه يا بالاتر از آن) چيست ؟ مفسران دوگونـه تفسير كرده اند: گـروهـى گـفـته اند ((بالاتر از آن درون كوچكى)) هست ، زيرا مقام ، مقام بيان كوچكى مثال هست ، و بـرترى نيز از اين نظر مى باشد، اين درست بـه آن مى ماند كه گاه بـه كسى بگوئيم تو چرا براى يك تـومـان اينـهمـه زحمت مى كشى شرم نمى كنى ؟او مى گويد شرمى ندارد من براى بالاتر از آن هم زحـمـت مى كشم حتى براى يك ريال ! بعضى ديگر گفته اند: مراد ((بالاتر از نظر بزرگى)) هست ، يـعـنـى خـداونـد هـم مثالهاى كوچك را مطرح مى كند و هم مثالهاى بزرگ را ـ ولى تفسير اول مـنـاسـبـتـربـنـظـر مـى رسـد ـ سـپـس درون دنـبال اين سخن مى فرمايد: ((اما كسانى كه ايمان آورده اندمى دانند كه آن مطلب حقى هست از سوى پروردگارشان)) (فاما الذين آمنوافيعلمون انـه الحق من ربهم) آنـها درون پرتو ايمان و تقوا از لجاجت و عناد و كينـه توزى با حق دورند ((ولى آنـها كه كـافرند مى گويند: خدا چه منظورى از اين مثال داشته كه مايه تفرقه و اختلاف شده ، گروهى را بـه وسـيله آن هدايت كرده ، و گروهى راگمراه))؟! (و اما الذين كفروا فيقولون ماذآ اراداللّه بهذا مثلا يضل بـه كثيرا و يهدى بـه كثيرا).

 

ولـى خـداوند بـه آنـها پاسخ مى گويد كه ((تنـها فاسقان و گنـهكارانى را كه دشمن حقند بـه وسيله آن گمراه مى سازد)) (و ما يضل بـه الا الفاسقين) منظور از ((فاسقين))كسانى هستند كه از راه و رسـم عبوديت و بندگى پا بيرون نـهاده اند زيرا ((فسق)) از نظرلغت بـه معنى خارج شدن هسته از درون خـرمـا اسـت سـپس درون اين معنى توسعه داده شده و به كسانى كه از جاده بندگى خداوند بيرون مى روند اطلاق شده است.

 

هدايت و اضلال الهى

هـدايت و ضلالت درون قرآن بـه معنى اجبار بر انتخاب راه درست يا غلطنيست ، بلكه بـه شـهادت آيات مـتـعددى از خود قرآن ((هدايت)) بـه معنى فراهم آوردن وسائل سعادت و ((اضلال)) بـه معنى از بين بردن زمينـه هاى مساعد هست ، بدون اينكه جنبه اجبارى بـه خود بگيرد.

(آيه 27).

 

زيانكاران واقعى !

از آنـجـا كـه درون آيه قبل ، سخن از اضلال فاسقان بود درون اين آيه با ذكر سه صفت فاسقان را معرفى مـى كـنـد: 1ـ ((فـاسقان كسانى هستند كه پيمان خدا را بعد از آنكه محكم ساختند مى شكنند)) ((الذين ينقضون عهداللّه من بعد ميثاقه) انسانـها درواقع پيمانـهاى مختلفى با خدا بسته اند، پيمان تـوحـيـد و خـداشـنـاسى ، پيمان عدم تبعيت از شيطان و هواى نفس ، فاسقان همـه اين پيمانـها را شكسته ، واز خواسته هاى دل و شيطان پيروى مى كنند.

 

اين پيمان كجا و چگونـه بسته شد؟

در واقـع خـداوند هر موهبتى بـه انسان ارزانى مى دارد، همراه آن عملا پيمانى با زبان آفرينش از او مـى گيرد، بـه او چشم مى دهد، يعنى با اين چشم حقايق را ببين ،گوش مى دهد يعنى صداى حق را بـشـنو و به اين ترتيب هرگاه انسان از آنچه درون درون فطرت او هست بهره نگيرد و يا از نيروهاى خداداد درون مسير خطا استفاده كند، پيمان خدا را شكسته هست آرى فاسقان ، همـه يا قسمتى از اين پيمانـهاى فطرى الهى رازيرپا مى گذارند.

 

2ـ سپس بـه دومين نشانـه آنـها اشاره كرده مى گويد: ((آنـها پيوندهائى را كه خدادستور داده برقرار سـازنـد قـطـع مى كنند)) (و يقطعون م امراللّه بـه ان يوصل) اين پيوندها شامل پيوند خويشاوندى ، پيوند دوستى ، پيوندهاى اجتماعى ، پيوند وارتباط با رهبران الهى و پيوند و رابطه با خداست.

 

3ـ نـشـانـه ديگر فاسقان ، فساد درون روى زمين هست مى فرمايد: ((آنـها فساد درزمين مى كنند)) (و يفسدون فى الا رض) و در پايان آيه مى گويد: ((آنـها همان زيانكارانند)) (اولئك هم الخاسرون) چه زيـانـى از ايـن بـرتـر كـه انـسان همـه سرمايه هاى مادى و معنوى خود را درون طريق فنا و نيستى و بدبختى و سيه روزى خود بـه كاربرد؟!

 

اهميت صله رحم درون اسلام

گـرچـه آيـه فـوق از احـترام بـه همـه پيوندهاى الهى سخن مى گفت ، ولى پيوندخويشاوندى يك مصداق روشن آن هست اسلام نسبت بـه صله رحم و كمك وحمايت و محبت نسبت بـه خويشاوندان اهميت فوق العاده اى قائل شده هست وقطع رحم و بريدن رابطه از خويشاوندان و بستگان را شديدا نـهى كرده هست ، زشتى و گناه قطع رحم بـه حدى هست كه امام سجاد(ع) بـه فرزند خود نصيحت مـى كـنـد كـه از مـصـاحبت با پنج طايفه بپرهيزد، يكى از آن پنج گروه كسانى هستند كه قطع رحـم كـرده انـد: ((بـپـرهـيـز از معاشرت با كسى كه قطع رحم كرده كه قرآن او را ملعون و دور ازرحمت خدا شمرده است))

(آيه 28).

 

نعمت اسرار آميز حيات !

قـرآن دلائلـى را كـه درون گذشته (آيه 21 و 22 همين سوره) درون زمينـه شناخت خدا ذكر كرده بود تـكميل مى كند و در اينجا براى اثبات وجود خدا از نقطه اى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار بـاقـى نـمـى گذارد و آن مساله پيچيده حيات و زندگى هست نخست مى گويد: ((چگونـه خدا را انـكـار مـى كـنـيد درون حالى كه اجسام بى روحى بوديد و او شمارا زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد)) (كيف تكفرون باللّه وكنتم امواتا فاحياكم).

 

قرآن بـه همـه ما يادآورى مى كند كه قبل از اين شما مانند سنگها و چوبها وموجودات بى جان مرده بـوديـد، و نـسـيـم حـيـات اصلا درون كوى شما نوزيده بود ولى اكنون داراى نعمت حيات و هستى مـى بـاشـيـد، اعـضـا و دستگاههاى مختلف ،حواس و ادراك بـه شما داده شده ، و اين مساله آنقدر اسرارآميز هست كه افكارميليونـها دانشمند و كوششـهايشان تاكنون از درك آن عاجز مانده !

 

آيـا هـيـچ كـس مـى تـواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف را كه نيازمند بـه يك علم و قدرت فـوق الـعـاده اسـت بـه طـبيعت بى شعور كه خود فاقد حيات بوده هست نسبت دهد! اينجاست كه مـى گوئيم پديده حيات درون جهان طبيعت بزرگترين سنداثبات وجود خدا هست ، بعد از يادآورى ايـن نـعـمت ، دليل آشكار ديگرى را يادآورمى شود و آن مساله ((مرگ)) هست مى گويد: ((سپس خداوند شما را مى ميراند)) (ثم يميتكم).

 

آرى آفريننده حيات همان آفريننده مرگ هست ، چنانكه درون آيه 2 سوره ملك مى خوانيم : ((او خدائى هست كه حيات و مرگ را آفريده كه شما را درون ميدان حسن عمل بيازمايد)).

قـرآن پـس از ذكـر ايـن دو دليل روشن بر وجود خدا بـه ذكر مساله معاد و زنده شدن بعد از مرگ پرداخته ، مى گويد: ((سپس بار ديگر شما را زنده مى كند)) (ثم يحييكم) البته اين زندگى بعد از مرگ بـه هيچ وجه جاى تعجب نيست ، و با توجه بـه دليل اول يعنى اعطاى حيات بـه موجود بى جان ، پـذيـرفتن اعطاى حيات بعد ازمتلاشى شدن بدن ، نـه تنـها كار مشكلى نيست بلكه از نخستين بار آسـانـتـر اسـت (هـرچـند آسان و مشكل براى وجودى كه قدرتش بى انتهاست مفهومى ندارد!) و درپايان آيه مى گويد: ((سپس بـه سوى او بازگشت مى كنيد)) (ثم اليه ترجعون) مقصود ازرجوع بـه سوى پروردگار بازگشت بـه سوى نعمتهاى خداوند مى باشد، يعنى درقيامت و روز رستاخيز بـه نعمتهاى خداوند بازگشت مى كنيد.

 

(آيه 29) ـ بعد از ذكر نعمت حيات و اشاره بـه مساله مبد و معاد، بـه يكى ديگر ازنعمتهاى گسترده خـداونـد اشـاره كـرده مـى گويد: ((او خدائى هست كه آنچه روى زمين هست براى شما آفريده)) (هوالذى خلق لكم ما فى الا رض جميعا).

و بـه ايـن ترتيب ارزش وجودى انسانـها و سرورى آنان را نسبت بـه همـه موجودات زمينى مشخص مى كند، آرى او عاليترين موجود درون اين صحنـه پهناوراست و از تمامى آنـها ارزشمندتر.

 

تـنـها اين آيه نيست كه مقام والاى انسان را يادآور مى شود بلكه درون قرآن آيات فراوانى مى يابيم كه انسان را هدف نـهائى آفرينش كل موجودات جهان معرفى مى كند ((4)).

بـار ديـگـر بـه دلائل تـوحـيد بازگشته مى گويد: ((سپس خداوند بـه آسمان پرداخت و آنـها را بـه صـورت هـفت آسمان مرتب نمود، و او بـه هرچيز آگاه است)) (ثم استوى الى السما فسويهن سبع سموات وهو بكل شى عليم).

جمله ((استوى)) از ماده ((استوا)) درون لغت بـه معنى تسلط و احاطه كامل وقدرت بر خلقت و تدبير است.

 

آسمانـهاى هفت گانـه

در اينكه مقصود از آسمانـهاى هفتگانـه چيست ؟ آنچه صحيحتر بـه نظرمى رسد، اين هست كه مقصود هـمان معنى واقعى آسمانـهاى هفتگانـه هست وازآيات قرآن چنين استفاده مى شود كه تمام كرات و ثـوابـت و سـياراتى را كه ما مى بينيم همـه جز آسمان اول هست ، و شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسـتـرس ديـد مـا وابـزارهاى علمى امروز ما بيرون هست و مجموعا هفت عالم را بـه عنوان هفت آسـمـان تـشكيل مى دهند شاهد اين سخن اينكه ، قرآن مى گويد: ((ما آسمان پائين را باچراغهاى ستارگان زينت داديم)) (فصلت :12).

امـا ايـنكه گفتيم شش آسمان ديگر براى ما مجهول هست و ممكن هست علوم از روى آن درون آينده پرده بردارد، بـه اين دليل هست كه علوم ناقص بشر بـه هر نسبت كه پيش مى رود از عجائب آفرينش تازه هائى را بـه دست مى آورد.

( آيه 30).

 

انسان نماينده خدا درون زمين !

در آيـات گـذشته خوانديم كه خدا همـه مواهب زمين را براى انسان آفريده هست و درون اين سلسله آيات كه از آيه30 شروع و به آيه 39 پايان مى يابد سه مطلب اساسى مطرح شده هست :.

1ـ خبر پروردگار بـه فرشتگان راجع بـه خلافت و سرپرستى انسان درزمين.

2ـ دستور خضوع و تعظيم فرشتگان درون برابر نخستين انسان.

3ـ تـشـريـح وضـع آدم و زندگى او درون بهشت و حوادثى كه منجر بـه خروج او ازبهشت گرديد و سپس توبه آدم ، و زندگى او و فرزندانش درون زمين.

 

اين آيه از نخستين مرحله سخن مى گويد، خواست خداوند چنين بود كه درروى زمين موجودى بـيـافـريـنـد كـه نماينده او باشد، صفاتش پرتوى از صفات پروردگار، و مقام و شخصيتش برتر از فرشتگان.

لـذا نـخست مى گويد: ((بخاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت بـه فرشتگان گفت من درون روى زمين جانشينى قرار خواهم داد)) (و اذقـال ربك للملائكة انى جاعل فى الا رض خليفة).

 

((خـليفه)) بـه معنى جانشين هست ، ـ همانگونـه كه بسيارى از محققان پذيرفته اندـ منظور خلافت الـهـى و نـمايندگى خدا درون زمين هست ، زيرا سؤالى كه بعداز اين فرشتگان مى كنند و مى گويند نـسـل آدم ممكن هست مبد فساد و خونريزى شود و ما تسبيح و تقديس تومى كنيم متناسب همين معنى هست ، چرا كه نمايندگى خدا درون زمين با اين كارها سازگار نيست.

 

بـه هـرحـال خدا مى خواست موجودى بيافريند كه گل سرسبد عالم هستى باشد و شايسته ، مقام خلافت الهى و نماينده ((اللّه)) درون زمين گردد.

سپس درون اين آيه اضافه مى كند: فرشتگان بـه عنوان سؤال براى درك حقيقت و نـه بـه عنوان اعتراض ((عـرض كـردنـد: آيا درون زمين كسى را قرار مى دهى كه فساد كندو خونـها بريزد))؟! (قالوآ اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدما).

((در حـالـى كـه مـا تـو را عـبـادت مى كنيم تسبيح و حمدت بجا مى آوريم و تو را ازآنچه شايسته ذات پاكت نيست پاك مى شمريم)) (ونحن نسبح بحمدك و نقدس لك).

 

ولى خداوند درون اينجا پاسخ سربسته بـه آنـها داد كه توضيحش درون مراحل بعدآشكار گرديد ((فرمود: من چيزهائى مى دانم كه شما نمى دانيد))! (قـال انى اعلم مالاتعلمون).

 

آنـها فكر مى كردند اگر هدف عبوديت و بندگى هست كه ما مصداق كامل آن هستيم ، همواره غرق درون عـبـادتـيـم و از هـمـه كس سزاوارتر بـه خلافت ! بى خبر از اين كه عبادت آنـها با توجه بـه اين كه و غضب و خواستهاى گوناگون درون وجودشان راه ندارد با عبادت و بندگى اين انسان كه امـيـال و شـهـوات او را احـاطه كرده و شيطان از هرسو او را وسوسه مى كند تفاوت فراوانى دارد، اطاعت و فرمانبردارى اين موجود طوفان زده كج، و عبادت آن ساحل نشينان آرام و سبكبار كجا؟

 

آنـها چه مى دانستند كه از نسل اين آدم پيامبرانى همچون محمدو ابراهيم ونوح و موسى و عيسى و امـامـانـى هـمـچون ائمـه اهل بيت (ع) و بندگان صالح وشـهيدان جانباز و مردان و زنانى كه همـه هستى خود را عاشقانـه درون راه خدا مى دهندقدم بـه عرصه وجود خواهند گذاشت ، افرادى كه گاه فقط يك ساعت تفكر آنـها برابربا سالها عبادت فرشتگان هست !.

(آيه 31).

 

فرشتگان درون بوته آزمايش !

آدم بـه لـطـف پـروردگار داراى استعداد فوق العاده اى براى درك حقايق هستى بود خداوند اين استعداد او را بـه فعليت رسانيد و به گفته قرآن ((به آدم همـه اسما(حقايق و اسرار عالم هستى) را تعليم داد)) (و علم آدم الا سما كلها).

البته اين آگاهى از علوم مربوط بـه جهان آفرينش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستى ، افتخار بزرگى براى آدم بود.

 

در حـديـثـى داريـم كـه از امام صادق (ع) پيرامون اين آيه سؤال كردند، فرمود:((منظور زمينـه، كوهه، دره ها و بستر رودخانـه ها (و خلاصه تمامى موجودات)مى باشد، سپس امام (ع) بـه فرشى كه زير پايش گسترده بود نظرى افكند فرمود: حتى اين فرش هم از امورى بوده كه خدا بـه آدم تعليم داد))!.

 

هـمچنين استعداد نام گذارى اشيا را بـه او ارزانى داشت که تا بتواند اشيا رانام گذارى كند ودر مورد احتياج با ذكر نام آنـها را بخواند واين خود نعمتى هست بزرگ !.

((سـپـس خداوند بـه فرشتگان فرمود: اگر راست مى گوئيد اسما اشيا وموجوداتى را كه مشاهده مى كنيد و اسرار و چگونگى آنـها را شرح دهيد)) (ثم عرضهم على الملائكة فقال انـبئونى باسما هؤلا ان كنتم صادقين).

 

(آيـه 32) ـ ولى فرشتگان كه داراى چنان احاطه علمى نبودند درون برابر اين آزمايش فرو ماندند لذا درون پـاسـخ ((گـفـتند: خداوندا! منزهى تو، جز آنچه بـه ما تعليم داده اى چيزى نمى دانيم))! (قالوا سبحانك لاعلم لنا الا ما علمتنا).

((تو خود عالم و حكيمى)) (انك انت العليم الحكيم).

 

(آيـه 33) ـ درون ايـنجا نوبت بـه آدم رسيد كه درون حضور فرشتگان اسماموجودات و اسرار آنـها را شرح دهـد ((خـداوند فرمود: اى آدم فرشتگان را از اسما واسرار اين موجودات با خبركن))! (قال يا آدم انـبئهم باسمائهم).

((هـنـگـامـى كـه آدم آنـها را از اين اسما آگاه ساخت خداوند فرمود: بـه شمانگفتم كه من از غيب آسمانـها و زمين آگاهم ، و آنچه را كه شما آشكار يا پنـهان مى كنيد مى دانم)) (فلما انباهم باسمائهم قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات والا رض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون).

 

در ايـنـجـا فـرشتگان درون برابر معلومات وسيع و دانش فراوان اين انسان سرتسليم فرود آوردند، و برآنـها آشكار شد كه لايق خلافت زمين تنـها او هست !.

آيه 34).

 

آدم درون بهشت

ـ قـرآن درون تـعـقـيـب بحثهاى گذشته پيرامون مقام وعظمت انسان بـه فصل ديگرى از اين بحث پـرداخـته ، نخست چنين مى گويد: ((بخاطر بياوريد هنگامى را كه بـه فرشتگان گفتيم براى آدم سجده و خضوع كنيد)) (و اذقـلنا للملائكة اسجدوالا دم) ((آنـها همگى سجده كردند جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد)) (فسجدوا الا ابليس ابى و استكبر).

 

آرى او استكبار كرد ((و بخاطر همين استكبار و نافرمانى از كافران شد)) (و كان من الكافرين).

بـه راستى كسى كه لايق مقام خلافت الهى و نمايندگى او درون زمين هست شايسته هرنوع احترامى هست ما درون برابر انسانى كه چند فرمول علمى را مى داندچه اندازه كرنش مى كنيم بعد چگونـه هست حال نخستين انسان با آن معلومات سرشار از جهان هستى !

 

چرا ابليس مخالفت كرد؟

مـى دانـيـم ((شـيـطـان)) اسـم جنس هست شامل نخستين شيطان و همـه شيطانـهامى شود ولى ((ابليس)) اسم خاص هست و اشاره بـه همان شيطانى هست كه اغواگرآدم شد، او طبق صريح آيات قـرآن از جـنس فرشتگان نبود، بلكه درون صف آنـها قرارداشت او از طايفه جن بود كه مخلوق مادى اسـت انـگـيـزه او درون اين مخالفت كبر وغرور و تعصب خاصى بود كه بر فكر او چيره شد، او چنين مـى پنداشت كه از آدم برتر هست ((5)) و علت كفر او نيز همين بود كه فرمان حكيمانـه پرورگار را نادرست شمرد.

نـه تـنـها عملا عصيان كرد از نظر اعتقاد نيز معترض بود، و به اين ترتيب خودبينى و خودخواهى ، مـحصول يك عمر ايمان و عبادت او را بر باد داد، و آتش بـه خرمن هستى او افكند، و كبر و غرور از اين آثار بسيار دارد!.

 

آيا سجده براى خدا بود يا آدم ؟

شك نيست كه ((سجده)) بـه معنى ((پرستش)) براى خداست ، ومعنى توحيدعبادت همين هست كه غـيـر از خـداراپـرسـتـش نـكنيم بنابراين جاى ترديد نخواهد بودكه فرشتگان براى آدم ((سجده پـرستش)) نكردند، بلكه سجده براى خدا بود ولى بخاطر آفرينش چنين موجود شگرفى ، و يا اينكه سـجـده بـراى آدم كـردنـد امـا سجده بـه معنى ((خضوع)) نـه پرستش درون حديثى از امام ((على بن مـوسـى الـرضا))(ع)مى خوانيم : ((سجده فرشتگان پرستش خداوند ازيك سو، و اكرام و احترام آدم ازسوى ديگر بود، چرا كه ما درون صلب آدم بوديم))!.

(آيـه 35)ـ بـه هـرحـال بـعـد از اين ماجرا و ماجراى آزمايش فرشتگان بـه آدم دستورداده شد او و هـمـسـرش درون بـهشت سكنى گزيند، چنانكه قرآن مى گويد: ((به آدم گفتيم تو و همسرت درون بـهشت ساكن شويد و هرچه مى خواهيد از نعمتهاى آن گوارابخوريد))! (و قلنا يا آدم اسكن انـت وزوجك الجـنة و كلا منـها رغدا حيث شئتما).

((ولـى بـه اين درخت مخصوص نزديك نشويد كه از ظالمان خواهيد شد))(ولاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين).

از آيـات قـرآن استفاده مى شود كه آدم براى زندگى درون روى زمين ، همين زمين معمولى آفريده شـده بود، ولى درون آغاز خداوند او را ساكن بهشت كه يكى از باغهاى سرسبز پرنعمت اين جهان بود ساخت.

شـايـد عـلت اين جريان آن بوده كه آدم با زندگى كردن روى زمين هيچ گونـه آشنائى نداشت ، و تـحـمـل زحـمتهاى آن بدون مقدمـه براى او مشكل بود، و ازچگونگى كردار و رفتار درون زمين بايد اطـلاعـات بـيشترى پيدا كند او درون اين محيطمى بايست که تا حدى پخته شود و بداند زندگى روى زمـيـن تـوام بـا برنامـه ها و تكاليف ومسئوليتها هست كه انجام صحيح آنـها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت هست ، وسرباز زدن از آن سبب رنج و ناراحتى ، آرى اين خود يك سلسله تعليمات لازم بودكه مى بايست فرا گيرد، و با داشتن اين آمادگى بـه روى زمين قدم بگذارد.

(آيـه 36) ـ درون ايـنـجا ((آدم)) خود را درون برابر فرمان الهى درون باره خوددارى ازدرخت ممنوع ديد، ولـى شيطان اغواگر كه سوگند ياد كرده بود كه دست از گمراه كردن آدم و فرزندانش برندارد بـه وسـوسـه گـرى مـشـغـول شد، چنانكه قرآن مى گويد:((سرانجام شيطان آن دو را بـه لغزش واداشـت و از آنـچـه درون آن بودند(بهشت) بيرون كرد)) (فازلهماالشيطان عنـها فاخرجهما مما كانا فيه).

آرى از بهشتى كه كانون آرامش و آسايش و دور از درد و رنج بود بر اثر فريب شيطان اخراج شدند.

و چـنـانـكـه قـرآن مى گويد: ((مابه آنـها دستور داديم كه بـه زمين فرود آئيد درحالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود)) آدم و حوا از يكسو و شيطان از سوى ديگر(وقلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو) منظور از هبوط و نزول آدم بـه زمين نزول مقامى هست نـه مكانى يعنى از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سرسبز پائين آمد.

((و بـراى شـمـا تـا مدت معينى درون زمين قرارگاه و وسيله بهره بردارى است))(ولكم فى الا رض مستقر و متاع الى حين).

اينجا بود كه آدم متوجه شد راستى بـه خويشتن ستم كرده و از محيط آرام وپرنعمت بهشت بخاطر تـسـلـيـم شـدن درون برابر وسوسه هاى شيطان بيرون رانده شده ،درست هست كه آدم پيامبر بود و مـعـصـوم از گـنـاه ولى ، هرگاه ترك اولى از پيامبرسرزند خداوند نسبت بـه او سخت مى گيرد، هـمـانند گناهى كه از افراد عادى سر بزندو اين جريمـه سنگينى بود كه آدم درون برابر آن نافرمانى پرداخت.

 

بهشت آدم كدام بهشت بود؟

در پـاسـخ ايـن پـرسش بايد توجه داشت كه بهشت موعود نيكان و پاكان نبودبلكه يكى از باغهاى پرنعمت و روح افزاى يكى از مناطق سرسبز زمين بوده است.

زيـرا: بـهـشـت مـوعود قيامت ، نعمت جاودانى هست كه درون آيات بسيارى ازقرآن بـه اين جاودانگى بودنش اشاره شده ، و بيرون رفتن از آن ممكن نيست و دوم اين كه ابليس آلوده و بى ايمان را درون آن بهشت راهى نخواهد بود.

سـوم اين كه درون رواياتى كه از طرق اهل بيت (ع) بـه ما رسيده اين موضوع صريحا آمده هست يكى از راويـان حـديـث مى گويد از امام صادق (ع) راجع بـه بهشت آدم پرسيدم امام (ع) درون جواب فرمود: ((باغى از باغهاى دنيا بود كه خورشيد و ماه برآن مى تابيد، و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بيرون رانده نمى شد)).

 

خدا چرا شيطان را آفريد؟

بـسـيـارى مـى پـرسـنـد شيطان كه موجود اغواگرى هست اصلا چرا آفريده شد وفلسفه وجود او چـيست ؟ درون پاسخ مى گوئيم : خداوند شيطان ر، شيطان نيافريد، بـه اين دليل كه سالها همنشين فـرشـتـگان و برفطرت پاك بود، ولى بعد از آزادى خودسؤ استفاده كرد و بناى طغيان و سركشى گذارد.

دوم اينكه : از نظر سازمان آفرينش وجود شيطان براى افراد با ايمان وآنـها كه مى خواهند راه حق را بپويند زيانبخش نيست بلكه وسيله پيشرفت و تكامل آنـهااست ، چه اينكه پيشرفت و ترقى و تكامل ، همواره درميان تضادها صورت مى گيرد.

آيه 37).

 

بازگشت آدم بـه سوى خدا!

بعد از ماجراى وسوسه ابليس و دستور خروج آدم از بهشت ، آدم متوجه شدراستى بـه خويشتن ستم كـرده ، درون ايـنـجـا بـه فـكر جبران خطاى خويش افتاد و با تمام جان و دل متوجه پروردگار شد، توجهى آميخته با كوهى از ندامت و حسرت !

لـطـف خدا نيز دراين موقع بـه يارى اوشتافت وچنانكه قرآن دراين آيه مى گويد:((آدم از پروردگار خـود كلماتى دريافت داشت ، سخنانى مؤثر و دگرگون كننده ، و باآن توبه كرد وخدا نيز توبه او را پذيرفت)) (فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه) ((6)).

 

((چرا كه او تواب و رحيم است)) (انـه هو التواب الرحيم)

((توبه)) درون اصل بـه معنى ((بازگشت)) هست ، و در لسان قرآن بـه معنى بازگشت از گناه مى آيد، زيـرا هـر گنـه كارى درون حقيقت از پروردگارش فرار كرده ، هنگامى كه توبه مى كند بـه سوى او باز مى گردد.

 

خـداونـد نـيز درحالت عصيان بندگان گوئى از آنـها روى گردان مى شود،هنگامى كه خداوند بـه تـوبـه تـوصـيـف مـى شـود، مـفـهـومش اين هست كه نظر لطف ورحمت و محبتش را بـه آنـها باز مى گرداند.

 

(آيـه 38) ـ بـا ايـنـكه توبه آدم پذيرفته گرديد، ولى اثر وضعى كار او كه هبوط بـه زمين بود تغيير نـيـافـت ، و چـنـانكه قرآن مى گويد: ((ما بـه آنـها گفتيم : همگى (آدم و حوا)به زمين فرود آئيد، هـرگـاه از جـانـب مـا هـدايـتـى براى شما آيد كسانى كه از آن پيروى كنند، نـه ترسى دارند و نـه اندوهگين خواهند شد)) (قلنا اهبطوا منـها جميعا فاماياتينكم منى هدى فمن تبـع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون).

 

(آيـه 39) ـ ((ولى آنان كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند براى هميشـه درآتش دوزخ خواهند ماند)) (والذين كفروا و كذبوا بياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون).

(آيه 40).

 

ياد نعمتهاى خدا!

از آنـجـا كه داستان نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان و خلافت آنـها درزمين ، سپس فراموش كردن پيمان الهى و گرفتار شدن آنـها درون چنگال رنج وبدبختى شباهت زيادى بـه داستان آدم دارد، خداوند درون اين آيه روى سخن را بـه بنى اسرائيل كرده چنين مى گويد: ((اى بنى اسرائيل ! بـه خاطر بـياوريد نعمتهاى مرا كه بـه شمابخشيدم ، و به عهد من وفا كنيد که تا من نيز بـه عهد شما وفا كنم ، و تـنـهـا از مـن بـتـرسـيد))(يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انـعمت عليكم و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم واياى فارهبون) ((7)).

در حقيقت اين سه دستور اساس تمام برنامـه هاى الهى را تشكيل مى دهد.

 

چرا يهوديان را بنى اسرائيل مى گويند؟

((اسـرائيـل)) يـكـى از نـامـهاى يعقوب ، پدر يوسف مى باشد، درون علت نامگذارى يعقوب بـه اين نام مورخان غيرمسلمان مطالبى گفته اند كه با خرافات آميخته است.

چـنـانـكـه ((قـامـوس كتاب مقدس)) مى نويسد: ((اسرائيل بـه معنى كسى هست كه بر خدا مظفر گـشـت))! وى اضـافـه مى كند كه ((اين كلمـه لقب يعقوب بن اسحاق هست كه درون هنگام مصارعه (كشتى گرفتن) با فرشته خدا بـه آن ملقب گرديد))!

 

ولـى دانـشـمـنـدان مـا مانند مفسر معروف ، ((طبرسى)) درون ((مجمع البيان)) درون اين باره چنين مـى نـويسد: ((اسرائيل همان يعقوب فرزند اسحاق پسر ابراهيم (ع) است))او مى گويد، ((اسر)) بـه معنى (عبد) و ((ئيل)) بـه معنى (اللّه) هست ، و اين كلمـه مجموعامعنى ((عبداللّه)) را مى بخشد.

 

بـديـهـى اسـت داستان كشتى گرفتن اسرائيل با فرشته خداوند و يا با خودخداوند كه درون تورات تـحـريـف يـافـته كنونى ديده مى شود يك داستان ساختگى وكودكانـه هست كه از شان يك كتاب آسمانى بـه كلى دور هست و اين خود يكى ازمدارك تحريف تورات كنونى است.

 

آيه 41ـ شان نزول : از امام باقر(ع) چنين نقل شده كه : ((حيى بن اخطب)) و((كعب ابن اشرف)) و جـمعى ديگر از يهود، هر سال مجلس ميهمانى (پر زرق و برقى)از طرف يهوديان براى آنـها ترتيب داده مى شد، آنـها حتى راضى نبودند كه اين منفعت كوچك بـه خاطر قيام پيامبراسلام (ص) از ميان بـرود، بـه ايـن دلـيـل (و دلايـل ديگر) آيات تورات را كه درون زمينـه اوصاف پيامبر(ص) بود تحريف كردند، اين همان ((ثمن قليل)) و بهاى كم هست كه قرآن درون اين آيه بـه آن اشاره مى كند.

 

تفسير: سودپرستى يهود

ـ نـخست مى فرمايد: ((به آياتى كه بر پيامبراسلام (ص) نازل شده ايمان بياوريد، آياتى كه هماهنگ بـا اوصـافـى اسـت كـه درون تورات شما آمده است)) (وآمنوابم انـزلت مصدقا لما معكم) اكنون كه مـى بينيد صفات اين پيامبر و ويژگيهاى قرآن كاملا منطبق بر بشاراتى هست كه درون كتب آسمانى شما آمده و هماهنگى همـه جانبه با آن دارد چرا بـه آن ايمان نمى آوريد؟

 

سـپـس مـى گويد: ((شما نخستين كسى نباشيد بـه اين كتاب آسمانى كفرمى ورزيد و آن را انكار مى كنيد)) (ولاتكونوا اول كافر به)

يعنى اگر مشركان و بت پرستان عرب ، كافر شوند زياد عجيب نيست ، عجيب كفر و انكار شما هست چـرا كـه اهـل كـتابيد و در كتاب آسمانى شما اين همـه بشارات درباره ظهور چنين پيامبرى داده شده !

 

آرى ! بـسـيارى از يهوديان اصولا مردمى لجوجند، و اگر اين لجاجت نبود بايدآنـها خيلى زودتر از ديگران ايمان آورده باشند.

در سـومـيـن جـمـله مى گويد: ((شما آيات مرا بـه بهاى اندكى نفروشيد)) و آن را بايك ميهمانى ساليانـه معاوضه نكنيد (ولا تشتروا بياتى ثمنا قليل)

و درون چـهـارمـين دستور مى گويد: تنـها از من بپرهيزيد)) (واياى فاتقون) از اين نترسيد كه روزى شما قطع شود و از اين نترسيد كه جمعى از متعصبان يهود بر ضدشما سران قيام كنند، تنـها از من يعنى از مخالفت فرمان من بترسيد.

 

(آيـه42)ـ درون پنجمين دستور مى فرمايد: ((حق را با باطل نياميزيد)) که تا مردم بـه اشتباه بيفتند (ولا تلبسواالحق بالباطل).

و درون شـشمين دستور از كتمان حق نـهى كرده مى گويد: ((حق را مكتون نداريددر حالى كه شما مى دانيد و آگاهيد)) (وتكتموا الحق وانـتم تعلمون).

 

(آيه 43)ـ و بالاخره هفتمين و هشتمين و نـهمين دستور را بـه اين صورت بازگو مى كند: ((نماز را بـه پـا داريد، زكات را ادا كنيد، و (عبادت دستجمعى رافراموش ننماييد) با ركوع كنندگان ركوع نماييد)) (واقيموا الصلوة وآتوا الزكوة واركعوا مع الركعين).

 

جالب اين كه نمى گويد: نماز بخوانيد، بلكه مى گويد: اقيموا الصلوة (نماز رابه پا داريد) يعنى تنـها خـودتـان نـمـازخوان نباشيد، بلكه چنان كنيد كه آيين نماز درجامعه انسانى برپا شود، و مردم با عشق و علاقه بـه سوى آن بيايند.

در حـقـيـقت درون اين سه دستور اخير، نخست پيوند فرد با خالق (نماز) بيان شده ، و سپس پيوند با مخلوق (زكات) و سرانجام پيوند دستجمعى همـه مردم با هم درون راه خدا!.

(آيه 44).

 

به ديگران توصيه مى كنيد اما خودتان چرا؟!

علما و دانشمندان يهود قبل از بعثت محمد(ص) مردم را بـه ايمان بـه وى دعوت مى كردند و بعضى از علماى يهود بـه بستگان خود كه اسلام آورده بودندتوصيه مى كردند بـه ايمان خويش باقى و ثابت بمانند ولى خودشان ايمان نمى آوردند، لذا قرآن آنـها را بر اين كار مذمبيت ت كرده مى گويد: ((آيا مردم را بـه نيكى دعوت مى كنيد ولى خودتان را فراموش مى نماييد)) (اتامرون الناس بالبروتنسون انـفسكم) ((با اين كه كتاب آسمانى را مى خوانيد آيا هيچ فكر نمى كنيد))(وانـتم تتلون الكتاب افلا تعقلون).

 

عـلـماى يهود از اين مى ترسيدند كه اگر بـه رسالت پيامبراسلام (ص) اعتراف كنند كاخ رياستشان فـرو ريـزد و عـوام يـهـود بـه آنـها اعتنا نكنند لذا صفات پيامبراسلام (ص) را كه درون تورات آمده بود دگرگون جلوه دادند.

اصـولا يك برنامـه اساسى مخصوصا براى علما و مبلبيت غين و داعيان راه حق اين هست كه بيش از سـخـن ، مـردم را بـا عـمـل خـود تبليغ كنند همان گونـه كه درحديث معروف از امام صادق (ع) مى خوانيم : ((مردم را با عمل خود بـه نيكيهادعوت كنيد نـه با زبان خود)).

 

(آيه 45)ـ قرآن براى اين كه انسان بتواند بر اميال و خواسته هاى دل پيروزگردد و حب جاه و مقام را از سـر بـيـرون كـنـد درون اين آيه چنين مى گويد: ((از صبر و نمازيارى جوييد)) و با استقامت و كـنترل خويشتن بر هوسهاى درونى پيروز شويد(واستعينوا بالصبر والصلوة) سپس اضافه مى كند: ((اين كار جز براى خاشعان سنگين و گران است)) (وانـها لكبيرة الا على الخاشعين).

 

(آيـه 46)ـ درون ايـن آيـه خاشعان را چنين معرفى مى كند: ((همانـها كه مى دانندپروردگار خود را مـلاقـات خـواهـنـد كرد و به سوى او باز مى گردند)) (الـذين يظنون انـهم ملاقوا ربهم وانـهم اليه راجعون).

 

((لقااللّه)) چيست ؟

تـعـبـير بـه ((لقااللّه)) درون قرآن مجيد كرارا آمده هست ، و همـه بـه معنى حضور درصحنـه ((قيامت)) مـى باشد، بديهى هست منظور از ((لقا)) و ملاقات خداوند ملاقات حسى ، مانند ملاقات افراد بشر با يكديگر نيست ، چه اين كه خداوند نـه جسم هست و نـه رنگ و مكان دارد كه با چشم ظاهر ديده شود، بـلـكـه منظور يا مشاهده آثارقدرت او درون صحنـه قيامت و پاداشـها و كيفرها و نعمتها و عذابهاى او هست يا بـه معنى يك نوع شـهود باطنى و قلبى هست ، زيرا انسان گاه بـه جايى مى رسد كه گويى خدا را بـا چـشـم دل درون برابر خود مشاهده مى كند، بطورى كه هيچ گونـه شك وترديدى براى او باقى نمى ماند.

 

راه پيروزى بر مشكلات !

بـراى پيشرفت و پيروزى بر مشكلات دو ركن اساسى لازم هست ، يكى پايگاه نيرومند درونى و ديگر تـكـيـه گاه محكم برونى ، درون آيات فوق بـه اين دو ركن اساسى باتعبير ((صبر)) و ((صلوة)) اشاره شـده اسـت : صـبـر آن حـالـت استقامت و شكيبايى وايستادگى درون جبهه مشكلات هست ، و نماز پيوندى هست با خدا و وسيله ارتباطى هست با اين تكيه گاه محكم ، درون حديثى از امام صادق (ع) نقل شـده كـه فـرمـود:((هـنـگامى كه با غمى از غمـهاى دنيا روبرو مى شويد وضو گرفته ، بـه مسجد برويد،نماز بخوانيد و دعا كنيد، زير خداوند دستور داده (واستعينوا بالصبر والصلوة).

آيه 47ـ.

 

تفسير: خيالهاى باطل يهود

در ايـن آيـه بـار ديـگـر خداوند روى سخن را بـه بنى اسرائيل كرده و نعمتهاى خدا را بـه آنـها يادآور مـى شـود و مـى گـويـد: ((اى بنى اسرائيل نعمتهايى را كه بـه شمادادم بـه خاطر بياوريد)) (يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انـعمت عليكم).

اين نعمتها دامنـه گسترده اى دارد، از نعمت هدايت و ايمان گرفته که تا رهايى ازچنگال فرعونيان و بازيافتن عظمت و استقلال همـه را شامل مى شود.

 

سـپـس از مـيـان ايـن نـعـمـتها بـه نعمت فضيلت و برترى يافتن بر مردم زمان خودكه تركيبى از نـعـمـتهاى مختلف هست اشاره كرده ، مى گويد: ((من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم)) (وانى فضلتكم على العالمين).

(آيـه 48)ـ درون اين آيه ، قرآن خط بطلانى بر خيالهاى باطل يهود مى كشد، زيراآنـها معتقد بودند كه چـون نـيـاكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آنـها را شفاعت خواهند كرد، و يا گمان مى كردند مـى تـوان بـراى گـنـاهـان فديه و بدل تهيه نمود،همان گونـه كه درون اين جهان متوسل بـه رشوه مى شدند.

قـرآن مـى گويد: ((از آن روز بترسيد كه هيچ كس از ديگرى دفاع نمى كند))(واتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا).

((و نـه شفاعتى (بى اذن پروردگار) پذيرفته مى شود)) (ولا يقبل منـها شفاعة).

((و نـه غرامت و بدلى قبول خواهد شد)) (ولا يؤخذ منـها عدل).

((و نـه كسى براى يارى انسان بـه پا مى خيزد)) (ولاهم ينصرون).

خلاصه حاكم و قاضى آن صحنـه كسى هست كه جز عمل پاك را قبول نمى كند.

در حقيقت آيه فوق اشاره بـه اين هست كه درون اين دنيا چنين معمول هست كه براى نجات مجرمان از مـجـازات از طـرق مختلفى وارد مى شوند: گاه يك نفر جريمـه ديگرى را پذيرا مى شود و آن را ادا مى كند اگر اين معنى ممكن نشد متوسل بـه شفاعت مى گردد و اشخاصى را برمى انگيزد كه از او شفاعت كنند باز اگر اين هم نشد سعى مى كنند كه با پرداختن غرامت خود را آزاد سازند.

ايـنـها طرق مختلف فرار از مجازات درون دنيا هست ، ولى قرآن مى گويد: اصول حاكم بر مجازاتها درون قـيامت بكلى از اين امور جداست ، و هيچ يك از اين امور درآنجا بـه كار نمى آيد، تنـها راه نجات ، پناه بردن بـه سايه ايمان و تقوا هست و استمداداز لطف پروردگار.

بـررسـى عقايد بت پرستان يا منحرفين اهل كتاب نشان مى دهد كه اين گونـه افكار خرافى درميان آنـهـا كـم نـبـوده ، مـثـلا درون حـالات يهود مى خوانيم كه آنـها براى كفبيت اره گناهانشان قربانى مى كردند، اگر دسترسى بـه قربانى بزرگ نداشتند يك جفت كبوتر قربانى مى كردند.

 

قرآن و مساله شفاعت

1ـ قرآن و مساله شفاعت ((8)) بدون شك مجازاتهاى الهى چه درون اين جهان وچه درون قيامت جنبه

انـتقامى ندارد، بلكه همـه آنـها درون حقيقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانين و در نتيجه پيشرفت و تـكـامـل انـسانـهاست ، بنابراين هر چيز كه اين ضامن اجرا را تضعيف كند بايد از آن احتراز جست که تا جرات و جسارت بر گناه درمردم پيدا نشود.

از سـوى ديگر نبايد راه بازگشت و اصلاح را بكلى بر روى گناهكاران بست بلكه بايد بـه آنـها امكان داد كه خود را اصلاح كنند و به سوى خدا و پاكى تقوا بازگردند.

((شـفـاعت)) درون معنى صحيحش براى حفظ همين تعادل هست ، و وسيله اى هست براى بازگشت گناهكاران و آلودگان ، و در معنى غلط و نادرستش موجب تشويق و جرات بر گناه است.

كـسـانـى كه جنبه هاى مختلف شفاعت و مفاهيم صحيح آن را از هم تفكيك نكرده اند گاه بكلى مـنـكـر مـسـاله شفاعت شده ، آن را با توصيه و پارتى بازى درون برابرسلاطين و حاكمان ظالم برابر مى دانند!.

و گاه مانند وهابيان آيه فوق را كه مى گويد: ((ولا يقبل منـها شفاعة)) درون قيامت از كسى شفاعت پذيرفته نمى شود بدون توجه بـه آيات ديگر دستاويز قرار داده وبكلى شفاعت را انكار كرده اند.

 

شرايط گوناگون شفاعت.

آيات شفاعت بـه خوبى نشان مى دهد كه مساله شفاعت ازنظر منطق اسلام يك موضوع بى قيد و شرط نـيـسـت بـلـكـه قـيـود وشـرايطى ، از نظر جرمى كه درباره آن شفاعت مى شود از يكسو، شخص شـفاعت شونده از سوى ديگر، و شخص شفاعت كننده از سوى سوم دارد كه چهره اصلى شفاعت و فـلـسفه آن را روشن مى سازد مثلا گناهانى همانند ظلم و ستم بطوركلى از دايره شفاعت بيرون شمرده شده و قرآن مى گويد: ظالمان ((شفيع مطاعى)) ندارند!.

از طـرف ديگر طبق آيه 28 سوره انبيا تنـها كسانى مشمول بخشودگى ازطريق شفاعت مى شوند كه بـه مقام ((ارتضا)) رسيده اند و طبق آيه 87 سوره مريم داراى ((عهدالهى)) هستند.

 

ايـن دو عـنـوان همان گونـه كه از مفهوم لغوى آنـه، و از رواياتى كه درون تفسير اين آيات وارد شده ، اسـتـفـاده مى شود بـه معنى ايمان بـه خدا و حساب و ميزان و پاداش و كيفر و اعتراف بـه حسنات و سـيـئات ـنيكى اعمال نيك و بدى اعمال بدـ و گواهى بـه درستى تمام مقرراتى هست كه از سوى خـدا نازل شده ، ايمانى كه درون فكر و سپس درون زندگى آدمى انعكاس يابد، و نشانـه اش اين هست كه خـود را از صف ظالمان طغيانگر كه هيچ اصل مقدسى را بـه رسميت نمى شناسند بيرون آورد و به تجديدنظر درون برنامـه هاى خود وا دارد.

 

و درون مـورد شفاعت كنندگان نيز اين شرط را ذكر كرده كه بايد گواه بر حق باشند

و بـه اين ترتيب شفاعت شونده بايد يك نوع ارتباط و پيوند با شفاعت كننده بر قرار سازد، پيوندى از طـريق توجه بـه حق و گواهى قولى و فعلى بـه آن ، كه اين خودنيز عامل ديگرى براى سازندگى و بسيج نيروها درون مسير حق است.

(آيه 49).

 

نعمت آزادى !

قـرآن درون ايـن آيـه بـه يـكـى ديگر از نعمتهاى بزرگى كه بـه قوم بنى اسرائيل ارزانى داشته اشاره مـى كـند و آن نعمت آزادى از چنگال ستمكاران هست كه از بزرگترين نعمتهاى خدا هست به آنـها يادآور مى شود كه : ((به خاطر بياوريد زمانى را كه شما را ازدست فرعونيان نجات بخشيديم)) (واذ نجيناكم من آل فرعون) ((همانـها كه دائماشما را بـه شديدترين وجهى آزار مى دادند)) (يسومونكم سـو الـعـذاب) ((پـسـرانـتـان راسـر مـى بـريدند، و زنان شما را براى كنيزى و خدمت ، زنده نگه مـى داشـتـنـد)) (يـذبـحـون ابـنكم ويستحيون نسكم) ((و درون اين ماجرا آزمايش سختى از سوى پروردگارتان براى شما بود)) (وفى ذلكم بلا من ربكم عظيم).

قـرآن اين جريان را يك آزمايش سخت و عظيم ، براى بنى اسرائيل مى شمردـيكى از معانى ((بلا)) آزمايش هست ـ و به راستى تحمل اين همـه ناملايمات ،آزمايش سختى بوده است.

 

 

بردگى ان درون آن روز و امروز

قـرآن زنـده گـذاردن ان و سر بريدن پسران بنى اسرائيل را عذاب مى خواند، و آزادى از اين شـكـنـجـه را نـعمت خويش مى شمارد گويا مى خواهدهشدار دهد كه انسانـها بايست سعى كنند آزادى صحيح خويش را بـه هر قيمت كه هست بـه دست آورند و حفظ نمايند.

چنانكه على (ع) بـه اين مطلب درون گفتار خود اشاره مى فرمايد: ((زنده بودن وزيردست بودن براى شما مرگ هست ، و مرگ براى شما درون راه بـه دست آوردن آزادى زندگى است)).

 

دنـياى امروز با گذشته اين فرق را دارد كه درون آن زمان فرعون با استبدادمخصوص خود پسران و مـردان را از جـمعيت مخالفش مى گرفت ، و ان آنـها راآزاد مى گذارد، ولى درون دنياى امروز تحت عناوين ديگرى روح مردانگى درون افرادكشته مى شود و ان بـه اسارت شـهوات افراد آلوده درون مى آيند.

(آيه 50).

 

نجات از چنگال فرعونيان !

از آنـجـا كـه درون آيـه قـبـل اشاره اجمالى بـه نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان شد، اين آيه درون حـقيقت توضيحى بر چگونگى اين نجات هست ، مى گويد: ((به خاطربياوريد هنگامى را كه دريا را بـراى شـما شكافتيم)) (واذ فرقنابكم البحر) ((و شما رانجات داديم و فرعونيان را غرق كرديم درون حالى كه تماشا مى كرديد)) (فانجيناكم واغرقنا آل فرعون وانـتم تنظرون).

مـاجراى غرق شدن فرعونيان درون دريا و نجات بنى اسرائيل از چنگال آنـها درسوره هاى متعددى از قـرآن آمـده اسـت ، از جمله سوره اعراف ، آيه136 ـ انفال ،آيه54 ـ اسر، آيه103 ـ شعر، آيه 63 و 66ـ زخرف ، آيه 55 و دخان ، آيه 17به بعد.

 

در ايـن سوره ها تقريبا همـه جزئيات اين ماجرا شرح داده شده ، ولى درون اين آيه ، تنـها اشاره اى از نظر نـعـمـت و لـطـف خداوند بـه بنى اسرائيل شده ، که تا آنـها را بـه پذيرش اسلام ، آيين نجات بخش جديد، تشويق كند.

در ضـمـن ايـن آيـه درسى هست براى انسانـها كه اگر درون زندگى بـه خدا تكيه كنند،به آن نيروى بـى زوال ، اعـتـمـاد داشته باشند، و در مسير صحيح از هيچ گونـه كوشش وتلاش باز نايستند، درون سخت ترين دقايق ، خداوند يار و مددكار آنـها است.

(آيه 51).

 

بزرگترين انحراف بنى اسرائيل !

قـرآن درون ايـن آيه از بزرگترين انحراف بنى اسرائيل درون طول تاريخ زندگيشان سخن مى گويد، و آن انـحـراف از اصل توحيد، بـه شرك و پرستى هست ،نخست مى گويد: ((به خاطر بياوريد زمانى را كه با موسى چهل شب وعده گذاشتيم))(واذ واعدنا موسى اربعين ليلة).

هـنـگامى كه او از شما جدا شد، و ميعاد سى شبه او بـه چهل شب تمديدگرديد ((شما را بـعـد از او بـه عـنوان معبود انتخاب كرديد، درون حالى كه با اين عمل ، بـه خود ستم مى كرديد)) (ثم اتخذتم العجل من بعده وانـتم ظالمون) ((9)).

 

(آيـه 52)ـ درون ايـن آيـه خـداونـد مـى گويد: ((با اين گناه بزرگ باز شما را عفو كرديم شايد شكر نعمتهاى ما را بجا آوريد)) (ثم عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون).

 

(آيـه 53)ـ درون ادامـه آيه قبل مى فرمايد: ((به خاطر بياوريد هنگامى را كه بـه موسى كتاب و وسيله تـشـخـيـص حق از باطل بخشيديم ، که تا شما هدايت شويد)) (واذ آتيناموسى الكتاب والفرقان لعلكم تهتدون).

 

(آيـه 54)ـ سـپـس درون زمـينـه تعليم توبه از اين گناه مى گويد: ((به خاطر بياوريدهنگامى را كه مـوسـى بـه قـوم خـود گفت : اى جمعيت شما با انتخاب بـه خودستم كرديد)) (واذ قال موسى لقومـه يا قوم انكم ظلمتم انـفسكم باتخاذكم العجل).

 

((اكنون كه چنين هست توبه كنيد و به سوى آفريدگارتان باز گرديد)) (فتوبوآ الى بارئكم) ((توبه شـمـا بـايد بـه اين گونـه كه يكديگر را بـه قتل برسانيد))! (فاقتلواانـفسكم) ((اين كار براى شما درون پيشگاه خالقتان بهتر است)) (ذلكم خير لكم عندبارئكم) ((و بـه دنبال اين ماجرا خداوند توبه شما را پذيرفت كه او تواب رحيم است)) (فتاب عليكم انـه هو التواب الرحيم).

 

گناه عظيم و توبه بى سابقه

شـك نيست كه پرستش سامرى ، كار كوچكى نبود، ملتى كه بعد ازمشاهده آن همـه آيات خـدا و معجزات پيامبر بزرگشان موسى (ع) همـه را فراموش كنند و با يك غيبت كوتاه پيامبرشان بـكـلـى اصـل اسـاسـى توحيد و آيين خدا را زير پاگذارده بت پرست شوند اگر اين موضوع براى هميشـه از مغز آنـها ريشـه كن نشودوضع خطرناكى بوجود خواهد آمد، و بعد از هر فرصتى مخصوصا بـعـد از مـرگ موسى (ع) ممكن هست تمام آيات دعوت او از ميان برود، و سرنوشت آيين او بكلى بـه خـطـر افـتـد لـذا فـرمـان شـديدى از طرف خداوند، صادر شد، و آن اين كه ضمن دستور توبه و بـازگشت بـه توحيد، فرمان اعدام دستجمعى گروه كثيرى از گنـهكاران بـه دست خودشان صادر شد.

ايـن فرمان بـه نحو خاصى مى بايست اجرا شود، يعنى خود آنـها بايد شمشيربه دست گيرند و اقدام بـه قتل يكديگر كنند كه هم كشته شدنش عذاب هست و هم كشتن دوستان و آشنايان.

 

طبق نقل بعضى از روايات موسى (ع) دستور داد درون يك شب تاريك تمام كسانى كه پرستى كرده بودند غسل كنند و كفن بپوشند و صف كشيده شمشير درون ميان يكديگرنـهند!.

مـمكن هست چنين تصور شود كه اين توبه چرا با اين خشونت انجام گيرد؟ آياممكن نبود خداوند توبه آنـها را بدون اين خونريزى قبول فرمايد؟.

پـاسـخ بـه اين سؤال از سخنان بالا روشن مى شود، زيرا مساله انحراف از اصل توحيد و گرايش بـه بت پرستى مساله ساده اى نبود.

 

در حـقـيـقت همـه اصول اديان آسمانى را مى توان درون توحيد و يگانـه پرستى خلاصه كرد، تزلزل اين اصـل معادل هست با از ميان رفتن تمام مبانى دين ، اگر مساله پرستى ساده تلقى مى شد، شـايد سنتى براى آيندگان مى گشت ، لذا بايدچنان گوشمالى بـه آنـها داد كه خاطره آن درون تمام قرون و اعصار باقى بماند و كسى هرگز بعد از آن بـه فكر بت پرستى نيفتد!.

(آيه 55).

 

تقاضاى عجيب !

اين آيه نشان مى دهد چگونـه بنى اسرائيل مردمى لجوج و بهانـه گير بودند وچگونـه مجازات سخت الـهى دامانشان را گرفت ، نخست مى گويد، ((به خاطر بياوريدهنگامى را كه گفتيد، اى موسى ! مـا هـرگز بـه تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه خدارا آشكارا با چشم خود ببينيم))! (واذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى اللّه جهرة).

 

اين درخواست ممكن هست به خاطر جهل آنـها بوده ، چرا كه درك افراد نادان فراتر از محسوساتشان نيست ، حتى مى خواهند خدا را با چشم خود ببينند و يابه خاطر لجاجت و بهانـه جويى بوده هست كه يكى از ويژگيهاى اين قوم بوده !.

به هر حال درون اينجا چاره اى جز اين نبود كه يكى از مخلوقات خدا كه آنـهاتاب مشاهده آن را ندارند بـبـينند، و بدانند چشم ظاهر ناتوانتر از اين هست كه حتى بسيارى از مخلوقات خدا را ببيند، که تا چه رسـد بـه ذات پـاك پـروردگـار، صـاعـقه اى فرود آمد و بر كوه خورد، برق خيره كننده و صداى رعب انگيز و زلزله اى كه همراه داشت آن چنان همـه را درون وحشت فرو برد كه بى جان بـه روى زمين افتادند.

چنانكه قرآن بـه دنبال جمله فوق مى گويد: ((سپس درون همين حال صاعقه شمارا گرفت درون حالى كه نگاه مى كرديد)) (فاخذتكم الصاعقه وانـتم تنظرون).

 

(آيـه 56)ـ مـوسـى از ايـن مـاجـرا سـخـت نـاراحـت شد، چرا كه از بين رفتن هفتاد نفر از سران بنى اسرائيل درون اين ماجرا بهانـه بسيار مـهمى بـه دست ماجراجويان بنى اسرائيل مى داد كه زندگى را بـر او تيره و تار كند، لذا از خدا تقاضاى بازگشت آنـهارا بـه زندگى كرد، و اين تقاضاى او پذيرفته شد، چنانكه قرآن مى گويد: ((سپس شمارا بعد از مرگتان حيات نوين بخشيديم شايد شكر نعمت خدا را بجا آوريد)) (ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون) ((10)).

(آيه 57).

 

نعمتهاى گوناگون !

آن گـونـه كه از آيات (20 که تا 22) سوره مائده بر مى آيد بعد از آن كه بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان نجات يافتند، خداوند بـه آنـها فرمان داد كه بـه سوى سرزمين مقدس فلسطين حركت كنند و در آن وارد شـونـد، اما بنى اسرائيل زير بار اين فرمان نرفتند و گفتند: که تا ستمكاران (قوم عمالقه) از آنجا بـيـرون نـروند ما وارد اين سرزمين نخواهيم شد، بـه اين هم اكتفا نكردند، بلكه بـه موسى گفتند: ((تو و خدايت بـه جنگ آنـها برويد بعد از آن كه پيروز شديد ما وارد خواهيم شد))!.

موسى از اين سخن سخت ناراحت گشت و به پيشگاه خداوند شكايت كردسرانجام چنين مقرر شد كه بنى اسرائيل مدت چهل سال درون بيابان (صحراى سينا)سرگردان بمانند.

 

گـروهـى از آنـهـا از كـار خـود سخت پشيمان شدند و به درگاه خدا روى آوردند،خدا بار ديگر بنى اسرائيل را مشمول نعمتهاى خود قرار داد كه بـه قسمتى از آن دراين آيه اشاره مى كند: ((ما ابر را بر سر شما سايبان قرار داديم)) (وظللنا عليكم الغمام).

 

پيدا هست مسافرى كه روز از صبح که تا غروب درون بيابان ، درون دل آفتاب ،راهپيمايى مى كند از يك سايه گـوارا (هـمچون سايه ابر كه نـه فضا را بر انسان محدودمى كند و نـه مانع نور و وزش نسيم است) چقدر لذت مى برد.

از سوى ديگر رهروان اين بيابان خشك و سوزان ، آن هم براى مدت طولانى چهل ساله نياز بـه مواد غـذايـى كـافـى دارنـد، ايـن مـشـكل را نيز خداوند براى آنـها حل كرد چنانكه درون دنباله همين آيه مـى فـرمـايد: ((ما من و سلوى را (كه غذايى لذيذ ونيروبخش بود) بر شما نازل كرديم)) (وانـزلنا عليكم المن والسلوى).

 

((از ايـن خـوراكهاى پاكيزه اى كه بـه شما روزى داديم بخوريد ((و از فرمان خداسرپيچى نكنيد و شكر نعمتش را بگذاريد)) (كلوا من طيبات ما رزقناكم).

ولى باز هم آنـها از درون سپاسگزارى وارد نشدند ((آنـها بـه ما ظلم و ستم نكردندبلكه تنـهابه خويشتن ستم مى كردند)) (وما ظلمونا ولكن كانوآ انـفسهم يظلمون).

 

((من و ((سلوى)) چيست ؟

بـعضى از مفسران احتمال داده اند كه ((من)) يك نوع عسل طبيعى بوده كه بنى اسرائيل درون طول حـركت خود درون آن بيابان بـه مخازنى از آن مى رسيدند، چرا كه درون حواشى بيابان تيه ، كوهستانـها و سنگلاخهايى وجود داشته كه نمونـه هاى فراوانى از عسل طبيعى درون آن بـه چشم مى خورده است.

ايـن تـفـسـير بـه وسيله تفسيرى كه بر عهدين (تورات و انجيل) نوشته شده تاييدمى شود آنجا كه مـى خوانيم : ((اراضى مقدسه بـه كثرت انواع گلها و شكوفه ها معروف هست ، و بدين لحاظ هست كه جماعت زنبوران همواره درون شكاف سنگها و شاخ ‌درختان و خانـه هاى مردم مى نشينند، بطورى كه فقيرترين مردم عسل را مى توانندخورد)) ((11)).

 

در مورد ((سلوى)) بعضى مفسران آن را يك نوع پرنده دانسته اند، كه از اطراف بطور فراوان درون آن سـرزمـيـن مـى آمـده ، درون تـفسيرى كه بعضى از مسيحيان بـه عهدين نوشته اند تاييد اين نظريه را مى بينيم آنجا كه مى گويد:.

بدان كه ((سلوى)) از آفريقا بطور زياد حركت كرده بـه شمال مى روند كه درجزيره كاپرى ، 16 هزار از آنـهـا را درون يـك فـصل صيد نمودند اين مرغ از راه درياى قلزم آمده ، خليج عقبه و سوئز را قطع نموده ، درون شبه جزيره سينا داخل مى شود، واز كثرت تعب و زحمتى كه درون بين راه كشيده هست به آسانى با دست گرفته مى شود،و چون پرواز نمايد غالبا نزديك زمين هست ((12)).

 

از ايـن نوشته نيز استفاده مى شود كه مقصود از ((سلوى)) همان پرنده مخصوص پرگوشتى هست كه شبيه و اندازه كبوتر است.

(آيه 58).

 

لجاجت شديد بنى اسرائيل

! درون ايـنـجـا بـه فـراز ديگرى از زندگى بنى اسرائيل برخورد مى كنيم كه مربوط بـه ورودشان درون سـرزمين مقدس هست نخست مى گويد:)) بـه خاطر بياوريد زمانى را كه بـه آنـها گفتيم داخل اين قريه (يعنى سرزمين قدس) شويد)) (واذ قلنا ادخلوا هذه القرية).

((قـريـه)) گـرچه درون زبان روزمره ما بـه معنى روستا هست ، ولى درون قرآن و لغت عرب بـه معنى هر محلى هست كه مردم درون آن جمع مى شوند، خواه شـهرهاى بزرگ باشد يا روستاه، درون اينجا و منظور بيت المقدس و اراضى قدس است.

سپس اضافه مى كند: ((از نعمتهاى آن بطور فراوان هر چه مى خواهيدبخوريد)) (فكلوا منـها حيث شئتم رغدا).

 

((و از درون (بيت المقدس) با خضوع و تواضع وارد شويد)) (وادخلواالباب سجدا) و بگوييد: ((خداوندا! گناهان ما را بريز)) (وقولوا حطة).

 

((تا خطاهاى شما را ببخشيم و به نيكوكاران ـعلاوه بر مغفرت و بخشش گناهان ـ پاداش بيشترى خواهيم داد)) (نغفر لكم خطاياكم وسنزيد المحسنين).

 

بايد توجه داشت كه ((حطه)) از نظر لغت بـه معنى ريزش و پايين آوردن هست ،و درون اينجا معنى آن اين هست كه : ((خدايا از تو تقاضاى ريزش گناهان خود را داريم)).

 

(آيـه 59)ـ ولى چنانكه مى دانيم ، و از لجاجت و سرسختى بنى اسرائيل اطلاع داريم ، عده اى از آنـها حـتـى از گفتن اين جمله نيز امتناع كردند و به جاى آن كلمـه نامناسبى بطور استهزا گفتند لذا قـرآن مـى گـويـد: ((اما آنـها كه ستم كرده بودنداين سخن را بـه غير آنچه بـه آنـها گفته شده بود تغيير دادند)) (فبدل الذين ظلموا قولاغيرالذى قيل لهم).

 

((ما نيز بر اين ستمگران بـه خاطر فسق و گناهشان ، عذابى از آسمان فروفرستاديم)) (فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السم بما كانوا يفسقون).

(آيه 60)ـ.

 

جوشيدن چشمـه آب درون بيابان !

بـاز درون اين آيه خداوند بـه يكى ديگر از نعمتهاى مـهمى كه بـه بنى اسرائيل ارزانى داشت اشاره كرده مـى گـويد: ((به خاطر بياوريد هنگامى كه موسى (در آن بيابان خشك و سوزان كه بنى اسرائيل از جـهـت آب سـخـت درون مـضيقه قرار داشتند) ازخداوند خود براى قومش تقاضاى آب كرد)) (واذ استسقى موسى لقومـه).

 

و خدا اين تقاضا را قبول فرمود، چنانكه قرآن مى گويد: ((ما بـه او دستورداديم كه عصاى خود را بر آن سنگ مخصوص بزن)) (فقلنا اضرب بعصاك الحجر).

 

((نـاگهان آب از آن جوشيدن گرفت و دوازده چشمـه آب (درست بـه تعدادقبائل بنى اسرائيل) از آن بـا سـرعت و شدت جارى شد)) (فانفجرت منـه اثنتا عشرة عينا) هريك از اين چشمـه ها بـه سوى طـايـفـه اى سرازير گرديد، بـه گونـه اى كه اسباط وقبايل بنى اسرائيل ((هركدام بـه خوبى چشمـه خود را مى شناختند)) (قد علم كل اناس مشربهم).

 

در اين كه اين سنگ چگونـه سنگى بوده ، بعضى از مفسران گفته اند: اين سنگ صخره اى بوده هست در يـك قسمت كوهستانى مشرف بر آن بيابان ، و تعبير بـه ((انبجست)) كه درون آيه 160 سوره اعراف آمـده نـشان مى دهد كه آب درون آغاز بـه صورت كم از آن سنگ بيرون آمد، سپس فزونى گرفت بـه حـدى كـه هر يك از قبايل بنى اسرائيل و حيوانى كه همراهشان بود از آن سيراب گشتند، و جاى تـعـجـب نـيـست كه از قطعه سنگى درون كوهستان چنين آبى جارى شود، ولى مسلما همـه اينـها با يك نحوه ((اعجاز)) آميخته بود.

 

بـه هـر حـال خـداونـد از يـكـسـو بر آنـها من و سلوى نازل كرد، و از سوى ديگر آب بقدر كافى درون اخـتـيـارشان گذاشت ، و به آنـها فرمود: ((از روزى خداوند بخوريد وبنوشيد اما فساد و خرابى درون زمين نكنيد)) (كلوا واشربوا من رزق اللّه ولا تعثوافى الا رض مفسدين).

 

در حـقـيقت بـه آنـها گوشزد مى كند كه حداقل بـه عنوان سپاسگزارى درون برابراين نعمتهاى بزرگ هم كه باشد لجاجت و خيره سرى و آزار پيامبران را كنار بگذاريد(آيه 61).

 

تمناى غذاهاى رنگارنگ !

بـه دنـبـال مـواهب فراوانى كه خداوند بـه بنى اسرائيل ارزانى داشت ، درون اين آيه ، چگونگى كفران و نـاسپاسى آنـها را درون برابر اين نعمتهاى بزرگ منعكس مى كند ونشان مى دهد كه آنـها چگونـه مردم لـجـوجـى بوده اند كه شايد درون تمام تاريخ ديده نشده هست ، نخست مى گويد: ((و بـه خاطر بياوريد زمـانـى را كه گفتيد: اى موسى ! ماهرگز نمى توانيم بـه يكنوع غذا قناعت كنيم)) من وسلوى هر چـنـد خـوب و لـذيـذاست ، اما ما غذاى متنوع مى خواهيم (واذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد).

 

((بنابراين از خدايت بخواه که تا از آنچه از زمين مى رويد براى ما قرار دهد ازسبزيه، خيار، سير، عدس و پياز)) (فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الا رض من بقلهاوقثئها وفومـها وعدسها وبصلها).

ولـى موسى بـه آنـها گفت : ((آيا شما غذاى پست تر را درون مقابل آنچه بهتر هست انتخاب مى كنيد))؟ (قال اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خير).

 

((اكـنـون كـه چـنـين هست از اين بيابان بيرون رويد و كوشش كنيد وارد شـهرى شويد، زيرا آنچه مى خواهيد درون آنجا است)) (اهبطوا مصرا فان لكم ما سالـتم).

سپس قرآن اضافه مى كند: ((خداوند مـهر ذلت و فقر را بر پيشانى آنـها زد))(وضربت عليهم الذلـة والمسكنة).

 

و بار ديگر بـه غضب الهى گرفتار شدند)) (وبؤا بغضب من اللّه).

((ايـن بـه خاطر آن بود كه آنـها آيات الهى را انكار مى كردند و پيامبران را بناحق مى كشتند)) (ذلك بانـهم كانوا يكفرون بيات اللّه ويقتلون النبيين بغيرالحق).

و ((ايـن بـه خاطر آن بود كه آنـها گناه مى كردند و تعدى و تجاوز داشتند)) (ذلك بما عصوا وكانوا يعتدون).

 

آيا تنوع طلبى جز طبيعت انسان نيست ؟

بدون شك ، تنوع از لوازم زندگى و جز خواسته هاى بشر هست ، كاملا طبيعى هست كه انسان بعد از مـدتـى از غذاى يكنواخت خسته شود، اين كار خلافى نيست بعد چگونـه بنى اسرائيل با درخواست تنوع مورد سرزنش قرار گرفتند؟.

پاسخ اين سؤال با ذكر يك نكته روشن مى شود و آن اين كه درون زندگى بشرحقايقى وجود دارد كه اسـاس زنـدگـى او را تشكيل مى دهد و نبايد فداى خورد وخواب و لذائذ متنوع گردد زمانـهايى پـيـش مـى آيـد كه توجه بـه اين امور انسان را ازهدف اصلى ، از ايمان و پاكى و تقوى ، از آزادگى و حريت باز مى دارد، درون اينجاست كه بايد بـه همـه آنـها پشت پا بزند.

 

تنوع طلبى درون حقيقت دام بزرگى هست از سوى استعمارگران ديروز و امروزكه با استفاده از آن ، افـراد آزاده را چـنان اسير انواع غذاها و لباسها و مركبها و مسكنـهامى كنند كه خويشتن خويش را بكلى بـه دست فراموشى بسپارند و حلقه اسارت آنـهارا بر گردن نـهند.

(آيه 62).

 

قانون كلى نجات !

در تـعـقـيب بحثهاى مربوط بـه بنى اسرائيل درون اينجا قرآن بـه يك اصل كلى وعمومى ، اشاره كرده مـى گـويـد: آنچه ارزش دارد واقعيت و حقيقت هست ، نـه تظاهر وظاهرسازى ، درون پيشگاه خداوند بـزرگ ايـمـان خـالـص و عـمـل صالح پذيرفته مى شود((كسانى كه (به پيامبراسلام (ص)) ايمان آورده انـد و هـمچنين يهوديان و نصارى وصابئان (پيروان يحيى يا نوح يا ابراهيم) آنـها كه ايمان بـه خـدا و روز قـيامت آورند وعمل صالح انجام دهند پاداش آنـها نزد پروردگارشان ثابت است)) (ان الذين آمنواوالذين هادوا والنصارى والصابئين من آمن باللّه واليوم الا خر وعمل صالحا فلهم اجرهم عندربهم) ((13)).

و بنابراين ((نـه ترسى از آينده دارند و نـه غمى از گذشته)) (ولاخوف عليهم ولاهم يحزنون).

 

يك سؤال مـهم

بعضى از بهانـه جويان آيه فوق را دستاويزى براى افكار نادرستى از قبيل صلح كلى و اين كه پيروان هر مذهبى بايد بـه مذهب خود عمل كنند قرار داده اند، آنـهامى گويند بنابراين آيه لازم نيست يهود و نـصـارى و پـيـروان اديـان ديگر اسلام را پذيراشوند، همين قدر كه بـه خدا و آخرت ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهندكافى است.

 

پـاسخ : بـه خوبى مى دانيم كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، قرآن درآيه 85 سوره آل عمران مـى گـويـد: ومـن يـبتغ غير الا سلام دينا فلن يقبل منـه : ((هر كس دينى غير از اسلام براى خود انتخاب كند پذيرفته نخواهد شد)).

بـه عـلاوه آيـات قرآن پر هست از دعوت يهود و نصارى و پيروان ساير اديان بـه سوى اين آيين جديد اگر تفسير فوق صحيح باشد با بخش عظيمى از آيات قرآن تضاد صريح دارد، بنابراين بايد بـه دنبال معنى واقعى آيه رفت.

 

در اينجا دو تفسير از همـه روشنتر و مناسبتر بنظر مى رسد.

1ـ اگـر يـهـود و نصارى و مانند آنـها بـه محتواى كتب خود عمل كنند مسلما بـه پيامبراسلام (ص) ايـمـان مى آورند چرا كه بشارت ظهور او با ذكر صفات و علايم مختلف درون اين كتب آسمانى آمده است.

 

2ـ اين آيه ناظر بـه سؤالى هست كه براى بسيارى از مسلمانان درون آغاز اسلام مطرح بوده ، آنـها درون فكر بودند كه اگر راه حق و نجات تنـها اسلام هست ، بعد تكليف نياكان و پدران ما چه مى شود؟، آيا آنـها بـه خاطر عدم درك زمان پيامبر اسلام و ايمان نياوردن بـه او مجازات خواهند شد؟.

در ايـنـجـا آيه فوق نازل گرديد و اعلام داشت هر كسى كه درون عصر خود بـه پيامبر بر حق و كتاب آسـمـانـى زمـان خـويش ايمان آورده و عمل صالح كرده هست اهل نجات هست ، و جاى هيچ گونـه نگرانى نيست.

بـنـابـرايـن يهوديان مؤمن و صالح العمل قبل از ظهور مسيح ، اهل نجاتند،همان گونـه مسيحيان مؤمن قبل از ظهور پيامبراسلام.

 

اين معنى از شان نزولى كه براى آيه فوق ذكر شده نيز استفاده مى شود.

شرح اين شان نزول را درون ((تفسيرنمونـه)) جلد اول ذيل همين آيه مطالعه كنيد.

(آيه 63)

 

آيات خدا را با قوت بگيريد!

در اين آيه مساله پيمان گرفتن از بنى اسرائيل ، براى عمل بـه محتويات تورات و سپس تخلف آنـها از ايـن پـيـمـان اشـاره شـده اسـت ، نخست مى گويد: ((به خاطربياوريد زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم)) (واذ اخذنا ميثاقكم).

((و طور را بالاى سر شما قرار داديم)) (ورفعنا فوقكم الطور).

 

((و گفتيم آنچه را از آيات الهى بـه شما داده ايم با قدرت و قوت بگيريد)) (خذوام آتيناكم بقوة).

((و آنـچـه را درون آن اسـت دقـيـقـا بـه خاطر داشته باشيد (و بـه آن عمل كنيد) تاپرهيزكار شويد)) (واذكرا ما فيه لعلكم تتقون).

 

(آيـه 64)ـ ولـى شـمـا پيمان خود را بـه دست فراموشى سپرديد ((و بعد از اين ماجر، روى گردان شديد)) (ثم توليتم من بعد ذلك).

((و اگـر فـضـل و رحـمت خدا بر شما نبود، از زيانكاران بوديد)) (فلولا فضل اللّه عليكم ورحمـته لكنتم من الخاسرين).

 

1- چگونـه كوه بالاى سر بنى اسرائيل قرار گرفت ؟

مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسى از قول ((ابن زيد)) چنين نقل مى كند:هنگامى كه موسى (ع) از كـوه طـور بـازگشت و تورات را با خود آورد، بـه قوم خويش اعلام كرد كتاب آسمانى آورده ام كه حـاوى دستورات دينى و حلال و حرام هست ،دستوراتى كه خداوند برنامـه كار شما قرار داده ، آن را بگيريد و به احكام آن عمل كنيد.

يهود بـه بهانـه اين كه تكاليف مشكلى براى آنان آورده ، بناى نافرمانى وسركشى گذاشتند، خدا هم فرشتگان را مامور كرد، که تا قطعه عظيمى از كوه طور رابالاى سر آنـها قرار دهند.

 

در ايـن هـنـگـام مـوسـى (ع) اعلام كرد چنانچه پيمان ببنديد و به دستورات خداعمل كنيد و از سركشى و تمرد توبه نماييد اين عذاب و كيفر از شما بر طرف مى شود و گرنـه همـه هلاك خواهيد شد.

آنـها تسليم شدند و تورات را پذيرا گشتند و براى خدا سجده نمودند، درحالى كه هر لحظه انتظار سقوط كوه را بر سر خود مى كشيدند، ولى بـه بركت توبه سرانجام اين عذاب الهى از آنـها دفع شد)).

 

اما درون چگونگى قرار گرفتن كوه بالاى سر بنى اسرائيل : اين احتمال وجوددارد كه قطعه عظيمى از كوه بـه فرمان خدا بر اثر زلزله و صاعقه شديد از جا كنده شد، و از بالاى سر آنـها گذشت بطورى كه چند لحظه ، آن را بر فراز سر خود ديدند وتصور كردند كه بر آنـها فرو خواهد افتاد.

 

2- پيمان اجبارى چه سودى دارد؟.

در پـاسـخ ايـن سـؤال مـى تـوان گفت : هيچ مانعى ندارد كه افراد متمرد و سركش را با تهديد بـه مـجـازات درون بـرابـر حق تسليم كنند، اين تهديد و فشار كه جنبه موقتى دارد، غرور آنـها را درون هم مـى شكند و آنـها را وادار بـه انديشـه و تفكر صحيح مى كند ودر ادامـه راه با اراده و اختيار بـه وظايف خويش عمل مى كند.

و بـه هر حال ، اين پيمان ، بيشتر مربوط بـه جنبه هاى عملى آن بوده هست وگرنـه اعتقاد را نمى توان با اكراه تغيير داد.

(آيه 65).

 

عصيانگران روز شنبه !

اين آيه بـه روح عصيانگرى و نافرمانى حاكم بر يهود و علاقه شديد آنـها بـه امور مادى اشاره مى كند، نـخـسـت مـى گويد: ((قطعا حال كسانى را كه از ميان شما درروز شنبه نافرمانى و گناه كردند دانستيد)) (ولقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت).

 

و نـيـز دانـسـتيد كه ((ما بـه آنـها گفتيم : بـه صورت بوزينـه گان طرد شده اى درآييد وآنـها چنين شدند)) (فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين).

 

(آيـه 66)ـ ((ما اين امر را كيفر و عبرتى براى مردم آن زمان و زمانـهاى بعد قرارداديم)) (فجعلناها نكالا لما بين يديها وما خلفها).

 

((و همچنين پند و اندرزى براى پرهيزكاران)) (وموعظة للمتقين).

شرح اين ماجرا ذيل آيات (163 که تا 166) سوره اعراف خواهد آمد و خلاصه آن چنين هست : ((خداوند بـه يـهـود دسـتـور داده بـود، روز ((شـنـبـه)) را تعطيل كنند،گروهى از آنان كه درون كنار دريا مـى زيـسـتند بـه عنوان آزمايش دستور يافتند از دريا درآن روز ماهى نگيرند، ولى از قضا روزهاى شـنبه كه مى شد، ماهيان فراوانى بر صفحه آب ظاهر مى شدند، آنـها بـه فكر حيله گرى افتادند و با يـكـنـوع كلاه شرعى روز شنبه ازآب ماهى گرفتند، خداوند آنان را بـه جرم اين نافرمانى مجازات كرد و چهره شان را ازصورت انسان بـه حيوان دگرگون ساخت))!.

(آيه 67).

 

ماجراى بنى اسرائيل !

از ايـن آيـه بـه بعد بر خلاف آنچه که تا به حال درون سوره بقره پيرامون بنى اسرائيل خوانده ايم كه همـه بطور فشرده و خلاصه بود، ماجرايى بـه صورت مشروح آمده.

مـاجـرا (آن گـونـه كـه از قـرآن و تـفـاسير بر مى آيد) چنين بود كه يكنفر ازبنى اسرائيل بـه طرز مرموزى كشته مى شود، درحالى كه قاتل بـه هيچ وجه معلوم نيست.

 

در مـيـان قـبـايـل و اسـباط بنى اسرائيل نزاع درگير مى شود، داورى را براى فصل خصومت نزد موسى (ع) مى برند و حل مشكل را از او خواستار مى شوند موسى (ع)با استمداد از لطف پروردگار از طريق اعجازآميزى بـه حل اين مشكل چنانكه درتفسير آيات مى خوانيد مى پردازد.

 

نـخـسـت مى گويد: ((به خاطر بياوريد هنگامى را كه موسى بـه قوم خود گفت بايدى را سر ببريد)) (واذ قال موسى لقومـه ان اللّه يامركم ان تذبحوا بقرة).

 

آنـهـا از روى تـعجب ((گفتند: آيا ما را بـه مسخره گرفته اى))؟! (قالوآ اتتخذناهزوا) ((موسى درون پاسخ آنان گفت : بـه خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم)) (قال اعوذ باللّه ان اكون من الجاهلين).

 

يـعـنـى اسـتـهزا نمودن و مسخره كردن ، كار افراد نادان و جاهل هست ، و پيامبرخدا هرگز چنين نيست.

 

(آيـه 68)ـ پـس از آن كه آنـها اطمينان پيدا كردند استهزايى درون كار نيست و مساله جدى مى باشد ((گفتند: اكنون كه چنين هست از پروردگارت بخواه براى ما مشخص كند كه اين چگونـهى بايد باشد))؟! (قالواادع لنا ربك يبين لنا ماهى).

بـه هـر حال ، موسى درون پاسخ آنـها ((گفت : خداوند مى فرمايد بايد مادهى باشد كه نـه پير و از كـار افتاده و نـه بكر و جوان بلكه ميان اين دو باشد)) (قال انـه يقول انـها بقرة لا فارض ولا بكر عوان بين ذلك).

 

و براى اين كه آنـها بيش از اين مساله را كش ندهند، و با بهانـه تراشى فرمان خدا را بـه تاخير نيندازند درون پـايـان سـخـن خود اضافه كرد: ((آنچه بـه شما دستور داده شده هست انجام دهيد)) (فافعلوا ما تؤمرون).

 

(آيه 69)ـ ولى باز آنـها دست از پرگويى و لجاجت برنداشتند و ((گفتند: ازپروردگارت بخواه كه براى ما روشن كند كه رنگ آن بايد چگونـه باشد))؟! (قالواادع لنا ربك يبين لنا ما لونـها).

 

مـوسـى (ع) درون پـاسـخ ((گـفـت : خـدا مـى فـرمايد: ماده اى باشد زرد يكدست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد)) (قال انـه يقول انـها بقرة صفرآ فاقـع لونـها تسر الناظرين).

 

عـجـب ايـن اسـت كـه باز هم بـه اين مقدار اكتفا نكردند و هر بار با بهانـه جويى كارخود را مشكلتر ساخته ، و دايره وجود چنانى را تنگتر نمودند.

 

(آيه 70)ـ باز ((گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما روشن كند اين چگونـهى بايد باشد))؟ از نظر نوع كار كردن (قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى).

((چرا كه اين براى ما مبهم شده)) (ان البقر تشابه علينا).

((و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد))! (وانا ان شاللّه لمـهتدون).

 

(آيـه 71)ـ مـجـددا ((موسى گفت : خدا مى فرمايد:ى باشد كه براى شخم زدن ، رام نشده ، و براى زراعت آبكشى نكند)) (قال انـه يقول انـها بقرة لاذلـول تثير الا رض ولا تسقى الحرث).

((و از هر عيبى بركنار باشد)) (مسلمة).

 

و حتى ((هيچ گونـه رنگ ديگرى درون آن نباشد)) (لاشية فيها).

در ايـنـجـا كـه گـويـا سؤال ديگرى براى مطرح كردن نداشتند ((گفتند: حالا حق مطلب را ادا كردى))! (قالوا الا ن جئت بالحق).

سـپـس گـاو را با هر زحمتى بود بـه دست آوردند ((و آن را سر بريدند، ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند))! (فذبحوها وما كادوا يفعلون).

 

(آيه 72)ـ قرآن بعد از ذكر ريزه كاريهاى اين ماجر، باز آن را بصورت خلاصه و كلى درون اين آيه و آيه بعد چنين مطرح مى كند: ((به خاطر بياوريد هنگامى كه انسانى را كشتيد، سپس درباره قاتل آن بـه نـزاع پـرداخـتـيـد و خـداوند (با دستورى كه درون آيات بالا آمد) آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار ساخت)) (واذ قتلتم نفسا فاداراتم فيهاواللّه مخرج ما كنتم تكتمون).

 

(آيـه 73)ـ ((سپس گفتيم قسمتى از را بـه مقتول بزنيد)) که تا زنده شود و قاتل خود را معرفى كند (فقلنا اضربوه ببعضها).

((آرى ! خدا اين گونـه مردگان را زنده مى كند)) (كذلك يحيى اللّه الموتى).

((و اين گونـه آيات خود را بـه شما نشان مى دهد که تا تعقل كنيد)) (ويريكم آياته لعلكم تعقلون).

 

(آيـه 74)ـ درون ايـن آيـه بـه مـساله قساوت و سنگدلى بنى اسرائيل پرداخته مى گويد: ((بعد از اين ماجراها و ديدن اين گونـه آيات و معجزات و عدم تسليم دربرابر آنـها دلهاى شما سخت شد همچون سنگ يا سختتر)) (ثم قست قلوبكم من بعدذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة).

چـرا كـه ((پـاره اى از سنگها مى شكافد و از آن نـهرها جارى مى شود)) (وان من الحجارة لما يتفجر منـه الا نـهار).

 

يا لااقل ((بعضى از آنـها شكاف مى خورد و قطرات آب از آن تراوش مى نمايد))(وان منـها لما يشقق فيخرج منـه الم).

و گاه ((پاره اى از آنـها (از فراز كوه) از خوف خدا فرو مى افتد)) (وان منـها لمايهبط من خشية اللّه).

امـا دلـهـاى شـمـا از اين سنگها نيز سخت تر هست ، نـه چشمـه عواطف و علمى ازآن مى جوشد و نـه قطرات محبتى ازآن تراوش مى كند،و نـه هرگز ازخوف خدا مى طپد.

و درون آخـريـن جـمله مى فرمايد: ((خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست))(ومااللّه بغافل عما تعملون).

و ايـن تـهـديـدى اسـت سربسته براى اين جمعيت بنى اسرائيل و تمام كسانى كه خط آنـها را ادامـه مى دهند.

 

نكات آموزنده اين داستان

اين داستان عجيب ، علاوه بر اين كه دليل بر قدرت بى پايان پروردگار بر همـه چيز هست ، دليلى بر مساله معاد نيز مى باشد.

از ايـن گـذشـتـه اين داستان بـه ما درس مى دهد كه سختگير نباشيم که تا خدا بر ماسخت نگيرد بـه علاوه انتخاب براى كشتن شايد براى اين بوده كه بقاياى فكر پرستى و بت پرستى را از مغز آنـها بيرون براند.

(آيه 75).

 

انتظار بيجا !

در ايـن آيـه قـرآن ، مـاجـراى بـنـى اسـرائيـل را رهـا كـرده ، روى سـخن را بـه مسلمانان نموده و نـتـيجه گيرى آموزنده اى مى كند، مى گويد: ((شما چگونـه انتظار داريد كه اين قوم بـه دستورات آيـين شما ايمان بياورند، با اين كه گروهى از آنان سخنان خدا رامى شنيدند و پس از فهم و درك آن را تـحريف مى كردند، درون حالى كه علم و اطلاع داشتند))؟! (افتطمعون ان يؤمنوا لكم وقد كان فريق منـهم يسمعون كلام اللّه ثم يحرفونـه من بعد ما عقلوه وهم يعلمون).

آيه 76ـ شان نزول : درون نزول اين آيه و آيه بعد از امام باقر(ع) چنين نقل كرده اند: ((گروهى از يهود كـه دشـمنى با حق نداشتند هنگامى كه مسلمانان را ملاقات مى كردند از آنچه درون تورات پيرامون صفات پيامبراسلام (ص) آمده بود بـه آنـها خبرمى دادند، بزرگان يهود از اين امر آگاه شدند و آنـها را از ايـن كـار نـهى كردند، و گفتندشما صفات محمد(ص) را كه درون تورات آمده براى آنـها بازگو نكنيد که تا در پيشگاه خدادليلى بر ضد شما نداشته باشند، اين دو آيه نازل شد و به آنـها پاسخ گفت)).

تـفسير: اين آيه پرده از روى حقيقت تلخ ديگرى پيرامون قوم يهود، اين جمعيت حيله گر و منافق بـر مـى دارد و مـى گـويـد: ((پـاكـدلان آنـها هنگامى كه مؤمنان راملاقات مى كنند اظهار ايمان مـى نـمايند)) و صفات پيامبر را كه درون كتبشان آمده هست خبر مى دهند (واذا لقوا الذين آمنوا قالوآ آمنا).

((اما درون پنـهانى و خلوت ، جمعى از آنـها مى گويند: ((چرا مطالبى را كه خداونددر تورات براى شما بـيـان كـرده بـه مـسلمانان مى گوييد))؟ (واذا خلا بعضهم الى بعض قالوا اتحدثونـهم بما فتح اللّه عليكم).

((تا درون قيامت درون پيشگاه خدا بر ضد شما بـه آن استدلال كنند، آيانمى فهميد))؟ (ليحجوكم بـه عند ربكم افلا تعقلون).

از اين آيه بـه خوبى استفاده مى شود كه ايمان اين گروه منافق درون باره خدا آن قدر ضعيف بود كه او را هـمـچـون انسانـهاى عادى مى پنداشتند و تصور مى كردند اگرحقيقتى را از مسلمانان كتمان كنند از خدا نيز مكتوم خواهد ماند!.

(آيـه 77)ـ درون ايـن آيـه بـا صـراحـت مـى گـويـد: ((آيـا اينـها نمى دانند كه خداوند ازاسرار درون وبرونشان آگاه است)) (اولا يعلمون ان اللّه يعلم ما يسرون وما يعلنون).

آيه 78 و 79ـ شان نزول : جمعى از دانشمندان يهود اوصافى را كه براى پيامبراسلام (ص) درون تورات آمـده بود تغيير دادند و اين تغيير بـه خاطر حفظ موقعيت خود و منافعى بود كه همـه سال از ناحيه عوام بـه آنـها مى رسيد.

هـنـگامى كه پيامبراسلام (ص) مبعوث شد، و اوصاف او را با آنچه درون تورات آمده بود مطابق ديدند تـرسـيـدنـد كـه درصـورت روشـن شـدن ايـن واقـعـيـت مـنـافـع آنـها درخطر قرار گيرد، لذا بجاى اوصاف واقعى مذكور درتورات ،صفاتى بر ضد آن نوشتند.

عـوام يـهـود كـه که تا آن زمان كم و بيش صفات واقعى اورا شنيده بودند،از علماى خود مى پرسيدند: آيـااين همان پيامبر موعود نيست كه بشارت ظهور اورا مى داديد؟آنـها آيات تحريف شده تورات را بر آنـها مى خواندند که تا به اين وسيله قانع شوند.

 

تفسير:

نقشـه هاى يهود براى استثمار عوام !

در تعقيب آيات گذشته پيرامون خلافكاريهاى يهود، آيات موردبحث ،جمعيت آنـها را بـه دو گروه مشخص تقسيم مى كند، ((عوام)) و ((دانشمندان حيله گر))مى گويد: ((گروهى از آنـها افرادى هستند كه از دانش بهره اى ندارند، و از كتاب خداجز يك مشت خيالات و آرزوها نمى دانند، و تنـها بـه پندارهايشان دل بسته اند))(ومنـهم اميون لايعلمون الكتاب الا امانى وان هم الا يظنون).

(آيـه 79)ـ دسـتـه اى ديـگـر از دانشمندان آنـها بودند كه حقايق را بـه سود خودتحريف مى كردند چنانكه قرآن مى گويد: ((واى بر آنـها كه مطالب خود را بـه دست خود مى نويسند، و بعد مى گويند اينـها از سوى خداست)) (فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عنداللّه).

((وهـدفشان اين هست كه با اين كار، بهاى كمى بـه دست آورند)) (ليشتروا بـه ثمناقليل) ((واى بر آنـها از آنچه با دست خود مى نويسند)) (فويل لهم مما كتبت ايديهم) ((وواى بر آنـها از آنچه با اين خيانتها بـه دست مى آورند)) (و ويل لهم مما يكسبون).

از جمله هاى اخير اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه آنـها هم وسيله نامقدسى داشتند، و هم نتيجه نادرستى مى گرفتند.

(آيه 80).

 

بلندپروازى و ادعاهاى توخالى !

قـرآن درون ايـنـجـا بـه يكى از گفته هاى بى اساس يهود كه آنان را بـه خود مغرورساخته و سرچشمـه قـسـمـتى از انحرافات آنـها شده بود اشاره كرده و به آن پاسخ ‌مى گويد، نخست مى فرمايد: ((آنـها گـفـتـنـد: هرگز آتش دوزخ ، جز چند روزى بـه مانخواهد رسيد)) (وقالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة).

((بگو آيا پيمانى نزد خدا بسته ايد كه هرگز خداوند از پيمانش تخلف نخواهدكرد يا اين كه چيزى را بـه خـدا نـسـبـت مى دهيد كه نمى دانيد))؟! (قل اتخذتم عنداللّه عهدا فلن يخلف اللّه عهده ام تقولون على اللّه ما لا تعلمون).

اعـتـقاد بـه برترى نژادى ملت يهود، و اين كه آنـها تافته اى جدا بافته اند، وگنـهكارانشان فقط چند روزى كيفر و مجازات مى بينند سپس بهشت الهى براى ابددر اختيار آنان هست اين امتيازطلبى با هـيـچ منطقى سازگار نيست بـه هر حال آيه فوق ، اين پندار غلط را ابطال مى كند و مى گويد اين گفتار شما از دو حال خارج نيست : يا بايد عهد و پيمان خاصى از خدا درون اين زمينـه گرفته باشيد ـكه نگرفته ايدـو يا دروغ و تهمت بـه خدا مى بنديد!.

(آيه 81)ـ درون اين آيه يك قانون كلى و عمومى را كه از هر نظر منطقى هست بيان مى كند مى گويد: ((آرى ! كسانى كه تحصيل گناه كنند و آثار گناه سراسروجودشان را بپوشاند آنـها اهل دوزخند، و هـمـيشـه درون آن خواهند بود)) (بلى من كسب سيئة واحاطت بـه خطيئته فاولئك اصحاب النارهم فيها خالدون).

مـفـهـوم احـاطه گناه اين هست كه انسان آن قدر درون گناه فرو رود كه زندانى براى خود بسازد، زندانى كه منافذ آن بسته باشد.

(آيـه 82)ـ و اما درون مورد مؤمنان پرهيزگار، نيز يك قانون كلى و همگانى وجود دارد چنانكه قرآن مـى گويد: ((كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند آنـها اصحاب بهشتند و جاودانـه درون آن خواهند بود)) (والذين آمنوا وعملواالصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون).

 

نژادپرستى يهودـ

از اين آيات استفاده مى شود كه روح تبعيض نژادى يهود كه امروز نيز درون دنياسرچشمـه بدبختيهاى فـراوان شـده ، از آن زمـان درون يـهـود بـوده اسـت ، و امتيازات موهومى براى نژاد بنى اسرائيل قائل بـوده اند، و متاسفانـه بعد از گذشتن هزاران سال هنوز هم آن روحيه بر آنـها حاكم هست ، و در واقع منشا پيدايش كشور غاصب اسرائيل نيز همين روح نژادپرستى است.

(آيه 83).

 

پيمان شكنان !

در آيـات گذشته نامى از پيمان بنى اسرائيل بـه ميان آمد درون اينج، قرآن مجيديهود را شديدا مورد سـرزنش قرار مى دهد كه چرا اين پيمانـها را شكستند؟ و آنـها رادر برابر اين نقض پيمان بـه رسوايى درون اين جهان و كيفر شديد درون آن جهان تهديدمى كند.

در پـيـمان بنى اسرائيل اين مطالب آمده هست : 1ـ توحيد و پرستش خداونديگانـه ، چنانكه نخستين جـمـلـه آيـه مـى گـويـد: ((بـه يـاد آوريـد زمـانـى را كـه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم جز اللّه (خـداونـديـگانـه) را پرستش نكنيد)) و در برابر هيچ بتى سر تعظيم فرود نياوريد (واذ اخذنا ميثاق بنى اسرآئيل لا تعبدون الا اللّه).

2ـ ((و نسبت بـه پدر و مادر نيكى كنيد)) (وبالوالدين احسانا).

3ـ ((نـسـبـت بـه خـويـشـاوندان و يتيمان و مستمندان نيز بـه نيكى رفتار نماييد))(وذى القربى واليتامى والمساكين).

4ـ ((و با سخنان نيكو با مردم سخن گوييد)) (وقولوا للناس حسنا).

5ـ ((نماز را برپا داريد)) و در همـه حال بـه خدا توجه داشته باشيد (واقيمواالصلوة).

6ـ ((در اداى زكات و حق محرومان ، كوتاهى روا مداريد)) (وآتوا الزكوة).

((امـا شـمـا جز گروه اندكى سرپيچى كرديد، و از وفاى بـه پيمان خود،روى گردان شديد)) (ثم توليتم الا قليلا منكم وانـتم معرضون).

(آيـه 84)ـ هـفـت : و به ياد آريد ((هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم خون يكديگر را نريزيد)) (واذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم).

8ـ ((يكديگر را از خانـه ها و كاشانـه هاى خود بيرون نكنيد)) (ولا تخرجون انـفسكم من دياركم).

9ـ چـنانچه كسى درون ضمن جنگ از شما اسير شد، همـه براى آزادى او كمك كنيد، فديه دهيد و او را آزاد سـازيـد (اين ماده از پيمان از جمله افتؤمنون ببعض الكتاب وتكفرون ببعض كه بعدا خواهد آمد استفاده مى شود).

((شما بـه همـه اين مواد اقرار كرديد و بر اين پيمان گواه بوديد)) (ثم اقررتم وانـتم تشـهدون).

(آيـه 85)ـ ولـى شـمـا بسيارى از مواد اين ميثاق الهى را زير پا گذاشتيد ((شماهمانـها بوديد كه يـكـديگر را بـه قتل مى رسانديد و جمعى از خود را از سرزمينشان آواره مى كرديد)) (ثم انـتم هؤلا تقتلون انـفسكم وتخرجون فريقا منكم من ديارهم).

((و درون انـجـام ايـن گناه و تجاوز بـه يكديگر كمك مى كنيد)) (تظاهرون عليهم بالا ثم والعدوان) اينـها همـه بر ضد پيمانى بود كه با خدا بسته بوديد.

((ولى درون اين ميان هنگامى كه بعضى از آنـها بـه صورت اسيران نزد شما بيايندفديه مى دهيد و آنـها را آزاد مى سازيد)) (وان ياتوكم اسارى تفادوهم).

در حـالى كه بيرون ساختن آنـها از خانـه و كاشانـه شان از آغاز بر شما حرام بود))(وهو محرم عليكم اخراجهم).

و عـجـب ايـن كـه شـمـا درون فـدا و آزاد ساختن اسيران بـه حكم تورات وپيمان الهى استناد مى كنيد ((آيا بـه بعضى از دستورات كتاب الهى ايمان مى آوريد ونسبت بـه بعضى كافر مى شويد))؟! (افتؤمنون ببعض الكتاب وتكفرون ببعض).

((جـزاى كـسـى از شـما كه چنين تبعيضى را درون مورد احكام الهى روا دارد چيزى جز رسوايى درون زندگى اين دنيا نخواهد بود)) (فما جزآ من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوة الدنيا).

((و درون روز رستاخيز بـه اشد عذاب باز مى گردند)) (ويوم القيمة يردون الى اشدالعذاب).

((و خداوند از اعمال شما غافل نيست)) (ومااللّه بغافل عما تعملون).

و همـه آن را دقيقا احصا كرده و بر طبق آن شما را درون دادگاه عدل خودمحاكمـه مى كند.

(آيـه 86)ـ ايـن آيه درون حقيقت انگيزه اصلى اين اعمال ضد و نقيض را بيان كرده مى گويد: ((آنـها كسانى هستند كه زندگى دنيا را بـه قيمت از دست آخرت خريدارى كردند)) (اولئك الذين اشتروالحيوة الدنيا بالا خرة).

و بـه همين دليل ((عذاب آنـها تخفيف داده نمى شود و كسى آنـها را يارى نخواهد كرد)) (فلا يخفف عنـهم العذاب ولاهم ينصرون).

(آيه 87).

 

دلهايى كه درون غلاف هست !

بـاز روى سخن درون اين آيه و آيه بعد بـه بنى اسرائيل هست ، هر چند مفاهيم ومعيارهاى آن عموميت دارد و همگان را درون بر مى گيرد.

نخست مى گويد ((ما بـه موسى كتاب آسمانى (تورات) داديم)) (ولقد آتيناموسى الكتاب).

((و بـعـد از او پيامبرانى پشت سر يكديگر فرستاديم)) (وقفينا من بعده بالرسل)پيامبرانى همچون داود و سليمان و يوشع و زكريا و يحيى و.

((و بـه عـيـسـى بـن مريم دلايل روشن داديم ، و او را بـه وسيله روح القدس تاييدنموديم)) (وآتينا عيسى بن مريم البينات وايدناه بروح القدس).

((ولـى آيـا اين پيامبران بزرگ با اين برنامـه هاى سازنده ، هر كدام مطلبى برخلاف هواى نفس شما آورد، درون بـرابـر او اسـتـكـبار نموديد و زير بار فرمانش نرفتيد))؟!(افكلما جكم رسول بما لاتهوى انـفسكم استكبرتم).

ايـن حـاكـمـيت هوى و هوس بر شما آن چنان شديد بود كه : ((گروهى از آنـها راتكذيب كرديد و گروهى را بـه قتل رسانديد)) (ففريقا كذبتم وفريقا تقتلون).

اگـر تكذيب شما مؤثر مى افتاد و منظورتان عملى مى شد شايد بـه همان اكتفامى كرديد و اگر نـه دست بـه خون پيامبران الهى آغشته مى ساختيد!.

 

روح القدس چيست ؟

مفسران درون باره روح القدس ، تفسيرهاى گوناگونى دارند:

1ـ برخى گفته اند منظور جبرئيل هست ، بنابراين معنى آيه فوق چنين خواهدبود ((خداوند عيسى را بـه وسيله جبرئيل كمك و تاييد كرد)).

امـا جـبرئيل را روح القدس مى گويند بـه خاطر اين كه جنبه روحانيت درفرشتگان مساله روشنى اسـت و اطـلاق كلمـه ((روح)) بر آنـها كاملا صحيح هست ، واضافه كردن آن بـه ((القدس)) اشاره بـه پاكى و قداست فوق العاده اين فرشته است.

2ـ بـعضى ديگر معتقدند ((روح القدس)) همان نيروى غيبى هست كه عيسى (ع)را تاييد مى كرد، و با همان نيروى مرموز الهى مردگان را بـه فرمان خدا زنده مى نمود.

(آيه 88)ـ اين آيه مى گويد: ((آنـها درون برابر دعوت انبيا ـيا دعوت توـ ازروى استهزا گفتند: دلهاى ما درون غلاف است)) و ما از اين سخنان چيزى درك نمى كنيم (وقالوا قلوبنا غلف).

آرى ! هـمـيـن طـور اسـت ، ((خداوند آنـها را بـه خاطر كفرشان لعنت كرده و ازرحمت خويش دور سـاخـتـه اسـت (بـه همين دليل چيزى درك نمى كنند) و كمترايمان مى آورند)) (بل لعنـهم اللّه بكفرهم فقليلا ما يؤمنون).

آيه فوق بيانگر اين واقعيت هست كه انسان بر اثر پيروى از هوسهاى سركش آن چنان از درگاه خدا رانده مى شود و بر قلب او پرده ها مى افتد كه حقيقت كمتر بـه آن راه مى يابد.

 

دلهاى بى خبر و مستور!

يهود درون مدينـه درون برابر تبليغات رسول اكرم (ص) ايستادگى بـه خرج مى دادند،و از پذيرفتن دعوت او امـتـنـاع مـى ورزيـدنـد، هر زمانى بهانـه اى براى شانـه خالى كردن از زير بار دعوت پيامبر(ص) مى تراشيدند كه درون آيه فوق بـه يكى از سخنان آنـها اشاره شده است.

آنـها مى گفتند دلهاى ما درون حجاب و غلاف هست و آنچه بر ما مى خوانى مانمى فهميم !.

مسلما آنـها اين گفته را از روى استهزا و سخريه مى گفتند، اما قرآن مى فرمايد: مطلب همان هست كه آنـها مى گويند، زيرا بـه واسطه كفر و نفاق دلهاى آنـهادر حجابهايى از ظلمت و گناه و كفر قرار گرفته و خداوند آنـها را از رحمت خود دورداشته هست ، و به همين دليل بسيار كم ايمان مى آورند.

آيـه 89 و 90ـ شـان نـزول : از امـام صادق (ع) ذيل اين دو آيه چنين نقل شده كه : يهود درون كتابهاى خـويـش ديـده بودند هجرتگاه پيامبراسلام بين كوه ((عير)) و كوه ((احد)) (دو كوه درون دو طرف مـديـنـه) خـواهـد بـود، يهود از سرزمين خويش بيرون آمدند و در جستجوى سرزمين مـهاجرت رسـول اكـرم (ص) پـرداخـتند، درون اين ميان بـه كوهى بـه نام ((حداد)) رسيدند، گفتند: ((حداد)) هـمـان ((احـد)) اسـت درون همانجا متفرق شدند و هر گروهى درون جايى مسكن گزيدند بعضى درون سرزمين ((تيما)) و بعضى ديگردر ((فدك)) و عده اى درون ((خيبر)).

آنان كه درون ((تيما)) بودند ميل ديدار برادران خويش نمودند، درون اين اثنا عربى عبور مى كرد مركبى را از او كرايه كردند، وى گفت من شما را از ميان كوه ((عير)) و((احد)) خواهم برد، بـه او گفتند: هنگامى كه بين اين دو كوه رسيدى مارا آگاه نما.

مرد عرب هنگامى كه بـه سرزمين مدينـه رسيد اعلام كرد كه اينجا همان سرزمين هست كه بين دو كـوه عـيـر و احد قرار گرفته هست ، سپس اشاره كرد و گفت اين عير هست و آن هم احد، يهود از مـركـب پـيـاده شـدنـد و گفتند: ما بـه مقصودرسيديم ديگر احتياج بـه مركب تو نيست ، و هر جا مى خواهى برو.

آنـهـا درون سـرزمين مدينـه ماندند و اموال فراوانى كسب نمودند اين خبر بـه سلطانى بـه نام ((تبع)) رسـيد با آنـها جنگيد، يهود درون قلعه هاى خويش متحصن شدند،وى آنـها را محاصره كرد و سپس بـه آنـها امان داد، آنـها بـه نزد سلطان آمدند تبع گفت :من اين سرزمين را پسنديده ام و در اين سرزمين خواهم ماند، درون پاسخ وى گفتند:اين چنين نخواهد شد، زيرا اين سرزمين هجرتگاه پيامبرى هست كه جز او كسى نمى تواند بـه عنوان رياست درون اين سرزمين بماند.

تبع گفت : بنابراين ، من از خاندان خويش كسانى را درون اينجا قرار خواهم دادتا آن زمانى كه پيامبر موعود بيايد وى را يارى نمايند، لذا او دو قبيله معروف اوس وخزرج را درون آن مكان ساكن نمود.

ايـن دو قبيله هنگامى كه جمعيت فراوانى پيدا كردند بـه اموال يهود تجاوودند، يهوديان بـه آنـها مى گفتند هنگامى كه محمد(ص) مبعوث گردد شما را ازسرزمين ما بيرون خواهد كرد!.

هنگامى كه محمد(ص) مبعوث شد، اوس و خزرج كه بـه نام انصار معروف شدند بـه او ايمان آوردند و يهود وى را انكار نمودند اين هست معنى آيه ((وكانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا)).

تـفـسـيـر: خـود مـبـلـغ بـوده خـود كـافر شدند! يهود با عشق و علاقه مخصوصى براى ايمان بـه رسـولـخـدا(ص) درون سرزمين مدينـه سكنى گزيده بودند و با بى صبرى درانتظار ظهورش بودند ((ولى هنگامى كه از طرف خداوند كتابى (قرآن) بـه آنـها رسيدكه موافق نشانـه هايى بود كه يهود با خود داشتند با اين كه پيش از اين جريان خود رابه ظهور اين پيامبر(ص) نويد مى دادند و با ظهور ايـن پـيامبر(ص) اميد فتح بردشمنان داشتند آرى ! هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى را كه از قبل شـنـاخـتـه بودند،نزدشان آمد نسبت بـه او كافر شدند)) (ولما جئهم كتاب من عنداللّه مصدق لما معهم وكانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاهم ما عرفوا كفروا به).

((لعنت خداوند بر كافران باد)) (فلعنة اللّه على الكافرين).

آرى ! گـاه انـسـان عـاشقانـه بـه دنبال حقيقتى مى دود، ولى هنگامى كه بـه آن رسيدو آن را مخالف منافع شخصى خود ديد بر اثر هوى پرستى بـه آن پشت پا مى زند.

(آيـه 90)ـ امـا درون حقيقت يهود معامله زيان آورى انجام داده اند، لذا قرآن مى گويد: ((آنـها دربرابر چه بهاى بدى خودرافروختند))؟ (بئس مااشتروا بـه انـفسهم).

((آنـها بـه آنچه خداوند نازل كرده بود بـه خاطر حسد كافر شدند، و معترض بودند چرا خداوند آيات خـود را بر هر كس از بندگان خود بخواهد بـه فضل خويش نازل مى كند)) (ان يكفروا بم انـزل اللّه بغيا ان ينزل اللّه من فضله على من يش من عباده).

و درون پايان آيه مى گويد: ((لذا شعله هاى خشم خداوند يكى بعد از ديگرى آنـها را فرو گرفت و براى كافران مجازات خواركننده اى است)) (فبؤا بغضب على غضب وللكافرين عذاب مـهين).

(آيه 91).

 

تعصبهاى نژادى يهود!

در تفسير آيات گذشته خوانديم كه يهود بـه خاطر اين كه اين پيامبر ازبنى اسرائيل نيست ، و منافع شخصى آنـها را بـه خطر مى اندازد از اطاعت و ايمان بـه او سر باز زدند.

در تـعقيب آن درون اين آيه بـه جنبه تعصبات نژادى يهود كه درون تمام دنيا بـه آن معروفند اشاره كرده ، چـنـيـن مـى گويد: ((هنگامى كه بـه آنـها گفته شود بـه آنچه خداوندنازل فرموده ايمان بياوريد، مى گويند: ما بـه چيزى ايمان مى آوريم كه بر خود ما نازل شده باشد (نـه بر اقوام ديگر) و به غير آن كافر مى شوند)) (واذا قيل لهم آمنوا بم انـزل اللّه قالوا نؤمن بم انـزل علينا ويكفرون بما ورآئه).

آنـهـا نـه بـه انجيل ايمان آوردند و نـه بـه قرآن ، بلكه تنـها جنبه هاى نژادى و منافع خويش را درون نظر مى گرفتند ((در حالى كه اين قرآن حق هست و منطبق بر نشانـه ها وعلامتهايى هست كه درون كتاب خويش خوانده بودند)) (وهوالحق مصدقا لما معهم).

پـس از آن پـرده از روى دروغ آنـان بـرداشـته و مى گويد: اگر بهانـه عدم ايمان شمااين هست كه محمد(ص) از شما نيست بعد چرا بـه پيامبران خودتان درون گذشته ايمان نياورديد؟ ((بگو: بعد چرا آنـهـا را كشتيد اگر راست مى گوييد و ايمان داريد))؟! (قل فلم تقتلون انـبياللّه من قبل ان كنتم مؤمنين).

(آيـه 92) ـ اگـر بـه راسـتـى آنـها بـه تورات ايمان داشتند، توراتى كه قتل نفس را گناه بزرگى مى شمرد نمى بايست پيامبران بزرگ خدا را بـه قتل برسانند.

قـرآن براى روشنتر ساختن دروغ و كذب آنـه، سند ديگرى را بر ضد آنـها افشامى كند و مى گويد: ((موسى آن همـه معجزات و دلايل روشن را براى شما آورد، ولى شما بعد از آن را انتخاب كرديد و با اين كار ظالم و ستمگر بوديد))! (ولقدجكم موسى بالبينات ثم اتخذتم العجل من بعده وانـتم ظالمون).

اگر شما راست مى گوييد و به پيامبر خودتان ايمان داريد بعد اين پرستى بعد از آن همـه دلايل روشن توحيدى چه بود؟.

(آيـه 93)ـ ايـن آيه سند ديگرى بر بطلان اين ادعا بـه ميان مى كشد ومى گويد: ((ما از شما پيمان گـرفتيم و كوه طور را بالاى سرتان قرار داديم و به شماگفتيم دستوراتى را كه مى دهيم محكم بـگـيـريد و درست بشنويد اما آنـها گفتند:شنيديم و مخالفت كرديم)) (واذ اخذنا ميثاقكم ورفعنا فوقكم الطور خذوا م آتيناكم بقوة واسمعوا قالوا سمعنا وعصينا).

((آرى ! دلـهـاى آنـهـا بـه خاطر كفرشان با محبت آبيارى شده بود))!(واشربوا فى قلوبهم العجل بكفرهم).

شـگـفـتـا ! اين چگونـه ايمانى هست كه هم با كشتن پيامبران خدا مى سازد و هم پرستى را اجازه مى دهد، و هم ميثاقهاى محكم الهى را بـه دست فراموشى مى سپرد؟!.

آرى ((اگـر شما مؤمنيد ايمانتان بد دستوراتى بـه شما مى دهد)) (قل بئسمايامركم بـه ايمانكم ان كنتم مؤمنين).

آيه 94ـ

 

تفسير: گروه از خود راضى

از تـاريخ زندگى يهود ـعلاوه بر آيات مختلف قرآن مجيدـ چنين بر مى آيد كه آنـها خود را يك نژاد برتر مى دانستند، و معتقد بودند گل سر سبد جامعه انسانيتند،بهشت بـه خاطر آنـها آفريده شده ! و آتش جهنم با آنـها چندان كارى ندارد! آنـهافرزندان خدا و دوستان خاص او هستند، و خلاصه آنچه خوبان همـه دارند آنـها تنـهادارند!.

قـرآن مـجـيد درون اين آيه و دو آيه بعد بـه اين پندارهاى موهوم پاسخ دندانشكنى مى دهد مى گويد: ((اگر (آنچنان كه شما مدعى هستيد) سراى آخرت نزد خدامخصوص شما هست نـه ساير مردم بعد آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد)) (قل ان كانت لكم الدار الا خرة عنداللّه خالصة من دون الناس فتمنوالموت ان كنتم صادقين).

يهود با گفتن اين سخنـها كه بهشت مخصوص ما هست مى خواستند مسلمانان را نسبت بـه آيينشان دلـسـرد كـنند ولى قرآن پرده از روى دروغ و تزوير آنان برمى دارد، زيرا آنـها بـه هيچ وجه حاضر بـه ترك زندگى دنيا نيستند و اين خود دليل محكمى بر كذب آنـها است.

(آيـه 95)ـ درون اين آيه ، قرآن اضافه مى كند: ((آنـها هرگز تمناى مرگ نخواهندكرد، بـه خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستادند)) (ولن يتمنوه ابدا بما قدمت ايديهم).

((و خداوند از ستمگران ، آگاه است)) (واللّه عليم بالظالمين).

آرى ! آنـهـا مى دانستند درون پرونده اعمالشان چه نقطه هاى سياه و تاريك وجوددارد، آنـها از اعمال زشت و ننگين خود مطلع بودند، خدا نيز از اعمال اين ستمگران آگاه هست ، بنابراين سراى آخرت براى آنـها سراى عذاب و شكنجه و رسوايى هست و بـه همين دليل خواهان آن نيستند.

(آيه 96)ـ اين آيه از حرص شديد آنـها بـه ماديات چنين سخن مى گويد: ((توآنـها را حريصترين مردم بر زندگى مى بينى)) (ولتجدنـهم احرص الناس على حيوة).

((حتى حريصتر از مشركان)) (ومن الذين اشركوا).

حـريص درون اندوختن مال و ثروت ، حريص درون قبضه كردن دني، حريص درانحصارطلبى ، آن چنان علاقه بـه دنيا دارند كه : ((هر يك از آنـها دوست دارد هزارسال عمر كند)) (يود احدهم لو يعمر الـف سنة).

براى جمع ثروت بيشتر يا بـه خاطر ترس از مجازات !.

آرى ! هـر يـك تمناى عمر هزار ساله دارد ((ولى اين عمر طولانى او را از عذاب خداوند باز نخواهد داشت)) (وما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمر).

و اگـر گـمـان كـنند كه خداوند از اعمالشان آگاه نيست ، اشتباه مى كنند ((وخداوند نسبت بـه اعمال آنـها بصير و بينا است)) (واللّه بصير بما يعملون).

آيه 97ـ شان نزول : هنگامى كه پيامبر(ص) بـه مدينـه آمد، روزى ابن صوريا(يكى از علماى يهود) با جـمـعـى از يـهود فدك نزد پيامبراسلام (ص) آمدند، وسؤالات گوناگونى از حضرتش كردند، و نشانـه هايى را كه گواه نبوت و رسالت او بودجستجو نمودند، از جمله گفتند: اى محمد! خواب تو چـگـونـه هست ؟ زيرا بـه مااطلاعاتى درون باره خواب پيامبر موعود داده شده هست فرمود: تنام عيناى وقلبى يقظان ! ((چشم من بـه خواب مى رود اما قلبم بيدار است)) گفتند: راست گفتى اى محمد! و پـس از سؤالات متعدد ديگر، ابن صوريا گفت : يك سؤال باقى مانده كه اگرآن را صحيح جواب دهـى بـه تـو ايـمـان مـى آوريم و از تو پيروى خواهيم كرد، نام آن فرشته اى كه بر تو نازل مى شود چيست ؟ فرمود: جبرئيل است.

((ابـن صـوريـا)) گـفـت : او دشمن ما هست ، دستورهاى مشكل درون باره جهاد وجنگ مى آورد، اما مـيـكـائيـل هميشـه دستورهاى ساده و راحت آورده ، اگر فرشته وحى تو ميكائيل بود بـه تو ايمان مى آورديم !

 

تفسير:

ملت بهانـه جو!

بـررسـى شان نزول اين آيه ، انسان را بار ديگر بـه ياد بهانـه جوييهاى ملت يهودمى اندازد كه از زمان پـيـامـبـر بزرگوار، موسى (ع) تاكنون اين برنامـه را دنبال كرده اند دراينجا تنـها بهانـه اين هست كه چون جبرئيل فرشته وحى تو هست و تكاليف سنگين خدا را ابلاغ مى كند ما ايمان نمى آوريم.

از ايـنـان بـايد پرسيد مگر فرشتگان الهى با يكديگر از نظر انجام وظيفه فرق دارند؟ اصولا مگر آنـها طبق خواسته خودشان عمل مى كنند يا از پيش خود چيزى مى گويند؟.

بـه هر حال قرآن درون پاسخ اين بهانـه جوييها چنين مى گويد: ((به آنـها بگو: هركس دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خداست) چرا كه او بـه فرمان خداقرآن را بر قلب تو نازل كرده است)) (قل من كان عدوا لجبريل فانـه نزله على قلبك باذن اللّه).

((قرآنى كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند)) و هماهنگ با نشانـه هاى آنـها هست (مصدقا لما بين يديه).

((قرآنى كه مايه هدايت و بشارت براى مؤمنان است)) (وهدى وبشرى للمؤمنين).

(آيـه 98)ـ ايـن آيه موضوع فوق را با تاكيد بيشتر توام با تهديد بيان مى كند ومى گويد: ((هر كس دشـمـن خـدا و فـرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد خداوند دشمن اوست ، خدا دشمن كافران است)) (من كان عدوا للّه وملائكته ورسله وجبريل وميكال فان اللّه عدو للكافرين).

اشاره بـه اين كه اينـها قابل تفكيك نيستند: اللّه ، فرشتگان او، فرستادگان او،جبرئيل ، ميكائيل و هر فرشته ديگر، ودر حقيقت دشمنى بايكى دشمنى بابقيه است.

آيه 99ـ شان نزول : ((ابن عباس مفسر معروف ، نقل مى كند: ((ابن صوريا))دانشمند يهودى از روى لـجـاج و عـناد بـه پيامبراسلام (ص) گفت : تو چيزى كه براى ما مفهوم باشد نياورده اى ! و خداوند نشانـه روشنى بر تو نازل نكرده که تا ما از توتبعيت كنيم ، آيه نازل شد و به او صريحا پاسخ گفت.

 

تفسير:

پيمان شكنان يهودـ

نـخـسـت قـرآن بـه اين حقيقت اشاره مى كند كه دلايل كافى و نشانـه هاى روشن و آيات بينات درون اختيار پيامبراسلام (ص) قرار دارد و آنـها كه انكار مى كنند درحقيقت ، پى بـه حقانيت دعوت او و به خاطر اغراض خاصى بـه مخالفت برخاسته اند، مى گويد: ((ما بر تو آيات بينات نازل كرديم و جز فاسقان كسى بـه آنـهاكفر نمى ورزد)) (ولقد انـزلن اليك آيات بينات وما يكفر بـه الا الفاسقون).

(آيه 100)ـ سپس بـه يكى از اوصاف بسيار بد جمعى از يهود، يعنى پيمان شكنى كه گويا با تاريخ آنـها هـمراه هست اشاره كرده ، مى گويد: ((آيا هر بار آنان پيمانى با خدا و پيامبر بستند جمعى از آنـها آن را دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند))؟! (اوكلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منـهم).

آرى ! ((اكثرشان ايمان نمى آورند)) (بل اكثرهم لايؤمنون).

خـداونـد از آنـهـا درون كـوه طور پيمان گرفت كه بـه فرمانـهاى تورات عمل كنند ولى سرانجام اين پيمان را شكستند و فرمان او را زير پا گذاردند.

و نـيز از آنـها پيمان گرفته شده بود كه بـه پيامبر موعود (پيامبراسلام كه بشارت آمدنش درون تورات داده شده بود) ايمان بياورند بـه اين پيمان نيز عمل نكردند.

(آيه 101)ـ درون اين آيه ، تاكيد صريحتر و گوياترى روى همين موضوع داردمى گويد: ((هنگامى كه فـرستاده اى از سوى خدا بـه سراغ آنـها آمد و با نشانـه هايى كه نزد آنـها بود مطابقت داشت ، جمعى از آنـان كـه داراى كـتـاب بـودند كتاب الهى راپشت سر افكندند، آن چنانكه گويى اصلا از آن خبر ندارند)) (ولما جهم رسول من عنداللّه مصدق لما معهم نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب كتاب اللّه ورا ظهورهم كانـهم لا يعلمون).

(آيه 102).

 

سليمان و ساحران بابل !

از احـاديـث چـنـيـن بـر مـى آيد كه درون زمان سليمان پيامبر گروهى درون كشور او بـه عمل سحر و جـادوگـرى پرداختند، سليمان دستور داد تمام نوشته ها و اوراق آنـها راجمع آورى كرده درون محل مخصوصى نگهدارى كنند.

پـس از وفات سليمان گروهى آنـها را بيرون آورده و شروع بـه اشاعه و تعليم سحر كردند، بعضى از اين موقعيت استفاده كرده و گفتند: سليمان اصلا پيامبر نبود،گروهى از بنى اسرائيل هم از آنـها تبعيت كردند و سخت بـه جادوگرى دل بستند، تاآنجا كه دست از تورات نيز برداشتند.

هـنـگـامى كه پيامبراسلام (ص) ظهور كرد و ضمن آيات قرآن اعلام نمودسليمان از پيامبران خدا بوده هست ، بعضى از احبار و علماى يهود گفتند: از محمدتعجب نمى كنيد كه مى گويد سليمان پيامبر هست ؟.

اين گفتار يهود علاوه بر اين كه تهمت و افتراى بزرگى نسبت بـه اين پيامبرالهى محسوب مى شد لازمـه اش تكفير سليمان (ع) بود.

به هر حال اين آيه فصل ديگرى از زشتكاريهاى يهود را معرفى مى كند كه پيامبربزرگ خدا سليمان را بـه سحر و جادوگرى متهم ساختند، مى گويد: ((آنـها ازآنچه شياطين درون عصر سليمان بر مردم مـى خواندند پيروى كردند)) (واتبعوا ما تتلواالشياطين على ملك سليـمان) سپس قرآن بـه دنبال اين سخن اضافه مى كند:((سليمان هرگز كافر نشد)) (وما كفر سليـمان).

او هـرگـز بـه سحر توسل نجست ، و از جادوگرى براى پيشبرد اه خوداستفاده نكرد، ((ولى شياطين كافر شدند، و به مردم تعليم سحر دادند)) (ولكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر) ((14)).

((آنـهـا (يهود) همچنين از آنچه بر دو فرشته بابل ، هاروت و ماروت نازل گرديدپيروى كردند)) (وم انزل على الملكين ببابل هاروت وماروت).

((در حالى كه دو فرشته الهى (تنـها هدفشان اين بود كه مردم را بـه طريق ابطال سحر ساحران آشنا سـازنـد) و لـذا ((بـه هـيـچ كس چيزى ياد نمى دادند، مگر اين كه قبلابه او مى گفتند: ما وسيله آزمـايش تو هستيم ، كافر نشو))! و از اين تعليمات سؤاستفاده مكن (وما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنة فلا تكفر).

خـلاصـه ، ايـن دو فرشته زمانى بـه ميان مردم آمدند كه بازار سحر داغ بود ومردم گرفتار چنگال سـاحـران ، آنـها مردم را بـه طرز ابطال سحر ساحران آشنا ساختندولى از آنجا كه خنثى كردن يك مـطلب (همانند خنثى كردن يك بمب) فرع بر اين هست كه انسان نخست از خود آن مطلب آگاه باشد و بعد طرز خنثى كردن آن را يادبگيرد، ناچار بودند فوت و فن سحر را قبلا شرح دهند.

ولى سؤاستفاده كنندگان يهود همين را وسيله قرار دادند براى اشاعه هر چه بيشتر سحر و تا آنجا پيش رفتند كه پيامبر بزرگ الهى ، سليمان را نيز متهم ساختند كه اگر عوامل طبيعى بـه فرمان او هست يا جن و انس از او فرمان مى برند همـه مولودسحر هست آرى ! اين هست راه و رسم بدكاران كه هميشـه براى توجيه مكتب خود،بزرگان را متهم بـه پيروى از آن مى كنند.

بـه هر حال آنـها از اين آزمايش الهى پيروز بيرون نيامدند ((از آن دو فرشته مطالبى را مى آموختند كه بتوانند بـه وسيله آن ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند))(فيتعلمون منـهما ما يفرقون بـه بين المر وزوجه).

ولى قدرت خداوند مافوق همـه اين قدرتها هست ، ((آنـها هرگز نمى توانند بدون فرمان خدا بـه احدى ضرر برسانند)) (وما هم بضرين بـه من احد الا باذن اللّه).

((آنـهـا قـسـمـتهايى را ياد مى گرفتند كه براى ايشان ضرر داشت و نفع نداشت))(ويتعلمون ما يضرهم ولا ينفعهم).

آرى ! آنـهـا اين برنامـه سازنده الهى را تحريف كردند بـه جاى اين كه از آن بـه عنوان وسيله اصلاح و مبارزه با سحر استفاده كنند، آن را وسيله فساد قرار دادند ((بااين كه مى دانستند هر كسى خريدار ايـن گـونـه متاع باشد بهره اى درون آخرت نخواهدداشت)) (ولقد علموا لمن اشتراه ماله فى الا خرة من خلاق).

((چـه زشـت و ناپسند بود آنچه خود را بـه آن فروختند اگر علم و دانشى مى داشتند)) (ولبئس ما شروا بـه انـفسهم لو كانوا يعلمون).

(آيـه 103)ـ آنـهـا آگـاهـانـه بـه سعادت و خوشبختى خود پشت پا زدند و درگرداب كفر و گناه غـوطه ور شدند ((در حالى كه اگر ايمان مى آوردند و تقوا پيشـه مى كردند پاداشى كه نزد خدا بود براى آنان از همـه اين امور بهتر بود، اگر توجه داشتند)) (ولو انـهم آمنوا واتـقوا لـمـثوبة من عنداللّه خير لو كانوا يعلمون).

 

هيچ كس بدون اذن خدا قادر بر كارى نيست.

در آيات فوق خوانديم كه ساحران نمى توانستند بدون اذن پروردگار بـه كسى زيان برسانند اين بـه آن مـعنى نيست كه جبر و اجبارى درون كار باشد، بلكه اشاره بـه يكى از اصول اساسى توحيد هست كه هـمـه قـدرتـهـا درون ايـن جهان از قدرت پروردگارسرچشمـه مى گيرد، حتى سوزندگى آتش و بـرندگى شمشير بى اذن و فرمان اونمى باشد، چنان نيست كه ساحر بتواند بر خلاف اراده خدا درون عـالـم آفـريـنـش دخـالـت كند و چنين نيست كه خدا را درون قلمرو حكومتش محدود نمايد بلكه اينـهاخواص و آثارى هست كه او درون موجودات مختلف قرار داده ، بعضى از آن حسن استفاده مى كنند و بعضى سؤاستفاده ، و اين آزادى و اختيار كه خدا بـه انسانـها داده نيز وسيله اى هست براى آزمودن و تكامل آنـها.

آيـه 104ـ شـان نـزول : ((ابـن عباس)) نقل مى كند: مسلمانان صدر اسلام هنگامى كه پيامبر(ص) مشغول سخن گفتن بود و بيان آيات و احكام الهى مى كردگاهى از او مى خواستند كمى با تانـى سـخـن بـگـويـد که تا بتوانند مطالب را خوب درك كنند، و سؤالات و خواسته هاى خود را نيز مطرح نمايند، براى اين درخواست جمله ((راعنا)) كه از ماده ((الرعى)) بـه معنى مـهلت هست به كار مى بردند.

ولى يهود همين كلمـه ((راعنا)) را از ماده ((الرعونـه)) كه بـه معنى كودنى وحماقت هست استعمال مى كردند (در صورت اول مفهومش اين هست ((به ما مـهلت بده)) ولى درون صورت دوم اين هست كه ((ما را تحميق كن))!).

در اينجا براى يهود دستاويزى پيدا شده بود كه بااستفاده از همان جمله اى كه مسلمانان مى گفتند، پيامبر يامسلمانان رااستهزاكنند، آيه نازل شد وبراى جلوگيرى از اين سؤاستفاده بـه مؤمنان دستور داد بـه جـاى جـمـلـه ((راعـنـا))، جمله ((انظرنا)) را بـه كار برند كه همان مفهوم را مى رساند، و دستاويزى براى دشمن لجوج نيست.

 

تفسير:

دستاويز بـه دشمن ندهيد؟

بـا تـوجـه بـه آنچه درون شان نزول گفته شد، نخست آيه مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد (هـنـگـامـى كه از پيامبر تقاضاى مـهلت براى درك آيات قرآن مى كنيد)نگوييد راعنا بلكه بگوييد انـظـرنـا چرا كه همان مفهوم را دارد و دستاويزى براى دشمن نيست (ي ايـها الذين آمنوا لا تقولوا راعـنـا وقـولـوا انـظـرنـا) ((و آنـچـه بـه شـمـادسـتـور داده مـى شود بشنويد، و براى كافران و استهزاكنندگان عذاب دردناكى است)) (واسمعوا وللكافرين عذاب اليم).

از ايـن آيه بـه خوبى استفاده مى شود كه مسلمانان بايد درون برنامـه هاى خودمراقب باشند كه هرگز بـهـانـه بـه دست دشمن ندهند، حتى از يك جمله كوتاه كه ممكن هست سوژه اى براى سؤاستفاده دشمنان گردد احتراز جويند.

از اينجا تكليف مسلمانان درون مسائل بزرگتر و بزرگتر روشن مى شود، هم اكنون گاهى اعمالى از مـا سر مى زند كه از سوى دشمنان داخلى ، يا محافل بين المللى سبب تفسيرهاى سؤ و بهره گيرى بـلـندگوهاى تبليغاتى آنان مى شود،وظيفه ما اين هست كه از اين كارها جدا بپرهيزيم و بى جهت بهانـه بـه دست اين مفسدان داخلى و خارجى ندهيم.

(آيـه 105)ـ اين آيه ، پرده از روى كينـه توزى و عداوت گروه مشركان و گروه اهل كتاب نيست بـه مؤمنان برداشته ، مى گويد: ((كافران اهل كتاب و همچنين مشركان دوست ندارند خير و بركتى از سوى خدا بر شما نازل گردد)) (ما يود الذين كفروامن اهل الكتاب ولاالـمشركين ان ينزل عليكم من خير من ربكم).

ولى اين تنـها آرزويى بيش نيست زيرا: ((خداوند رحمت و خير و بركت خويش را بـه هر كس بخواهد اختصاص مى دهد)) (واللّه يختص برحمته من يش) ((وخداوند داراى بخشش و فضل عظيم است)) (واللّه ذوالفضل العظيم).

آرى ! دشـمـنـان از شدت كينـه توزى و حسادت حاضر نبودند اين افتخار وموهبت را بر مسلمانان بـبـيـنـنـد كه پيامبرى بزرگ ، صاحب يك كتاب آسمانى باعظمت از سوى خداوند بر آنـها مبعوث گردد، ولى مگر مى توان جلو فضل ورحمت خدا را گرفت ؟!.

(آيه 106).

 

هدف از نسخ

هدف از نسخ ((15)) باز درون اين آيه سخن از تبليغات سؤ يهود بر ضد مسلمانان است.

آنـها گاه بـه مسلمانان مى گفتند: دين ، دين يهود هست و قبله ، قبله يهود، و لذاپيامبر شما بـه سوى قبله ما (بيت المقدس) نماز مى خواند، اما هنگامى كه حكم قبله تغيير يافت و طبق آيه 144 همين سـوره مـسـلمانان موظف شدند بـه سوى كعبه نمازبگذارند اين دستاويز از يهود گرفته شد، آنـها نـغـمـه تـازه اى ساز كردند و گفتند: اگر قبله اولى صحيح بود بعد دستور دوم چيست ؟ و اگر دستور دوم صحيح هست اعمال گذشته شما باطل هست ؟.

قرآن بـه ايرادهاى آنـها پاسخ مى گويد و قلوب مؤمنان را روشن مى سازد.

مـى گـويد: ((هيچ حكمى را نسخ نمى كنيم ، و يا نسخ آن را بـه تاخير نمى اندازيم مگر بهتر از آن يا همانندش را جانشين آن مى سازيم)) (ما ننسخ من آية او ننسهانات بخير منـه او مثلها).

و اين براى خداوند آسان هست ((آيا نمى دانى كه خدا بر همـه چيز قادر است))(الم تعلم ان اللّه على كل شى قدير).

(آيـه 107)ـ ((آيـا نـمـى دانـى حكومت آسمانـها و زمين از آن خدا است)) (الم تعلم ان اللّه له ملك السموات والا رض).

او حـق دارد هـرگـونـه تـغـيـيـر و تبديلى درون احكامش طبق مصالح بدهد، و اونسبت بـه مصالح بندگانش از همـه آگاهتر و بصيرتر است.

((و آيـا نـمى دانى كه جز خدا سرپرست و ياورى براى شما نيست))؟ (وما لكم من دون اللّه من ولي ولا نصير).

آيـه 108ـ شـان نـزول : از ابـن عـبـاس نـقـل شـده كه : ((وهب بن زيد)) و ((رافع بن حرمله)) نزد رسولخدا(ص) آمدند و گفتند: از سوى خدا نامـه اى بـه عنوان ما بياور تاآن را قرائت كنيم و سپس ايـمـان بـيـاوريم ! و يا نـهرهايى براى ما جارى فرما که تا از توپيروى كنيم ! آيه نازل شد و به آنـها پاسخ گفت.

 

تفسير:

بهانـه هاى بى اساس.

شايد بعد از ماجراى تغيير قبله بود كه جمعى از مسلمانان و مشركان بر اثروسوسه يهود، تقاضاهاى بى مورد و نابجايى از پيامبراسلام (ص) كردند.

خـداونـد بزرگ آنـها را از چنين پرسشـهايى نـهى كرده مى فرمايد: ((آيا شمامى خواهيد از پيامبرتان همان تقاضاهاى نامعقول را بكنيد كه پيش از اين از موسى كردند)) و با اين بهانـه جوييها شانـه از زير بار ايمان خالى كنيد (ام تريدون ان تسئلوارسولكم كما سئل موسى من قبل).

و از آنجا كه اين كار، يك نوع مبادله ((ايمان)) با ((كفر)) هست ، درون پايان آيه اضافه مى كند: ((كسى كـه كـفـر را بـه جاى ايمان بپذيرد، از راه مستقيم گمراه شده است))(ومن يتبدل الكفر بالا يمان فقد ضل سوآ السبيل).

در واقـع قرآن مى خواهد بـه مردم هشدار دهد كه اگر شما دنبال چنين تقاضاهاى نامعقول برويد، بر سرتان همان خواهد آمد كه بر سر قوم موسى آمد.

اشـتباه نشود اسلام هرگز از پرسشـهاى علمى و سؤالات منطقى و همچنين تقاضاى معجزه براى پى بردن بـه حقانيت دعوت پيامبر(ص) جلوگيرى نمى كند چراكه راه درك و فهم و ايمان همينـها است.

(آيه 109).

 

حسودان لجوج !

بسيارى از اهل كتاب مخصوصا يهود بودند كه تنـها بـه اين قناعت نمى كردندكه خود آيين اسلام را نـپـذيرند بلكه اصرار داشتند كه مؤمنان نيز از ايمانشان بازگردند، قرآن بـه انگيزه آنان درون اين امر اشـاره كرده مى گويد: ((بسيارى از اهل كتاب بـه خاطر حسد دوست داشتند شما را بعد از اسلام و ايـمـان بـه كـفـر بـاز گردانند با اين كه حق براى آنـها كاملا آشكار شده است)) (ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انـفسهم من بعد ما تبين لهم الحق).

در اينجا قرآن بـه مسلمانان دستور مى دهد كه درون برابر اين تلاشـهاى انحرافى وويرانگر ((شما آنـها را عـفـو كـنـيـد و گـذشت نماييد که تا خدا فرمان خودش را بفرستد چراكه خداوند بر هر چيزى توانا است)) (فاعفوا واصفحوا حتى ياتى اللّه بامره ان اللّه على كل شى قدير).

(آيه 110)ـ اين آيه دو دستور سازنده مـهم بـه مؤمنان مى دهد يكى درون موردنماز كه رابطه محكمى مـيان انسان و خدا ايجاد مى كند و ديگرى درون مورد زكات كه رمز همبستگى هاى اجتماعى هست و اين هر دو براى پيروزى بر دشمن لازم هست ،مى گويد: ((نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد)) و با اين دو وسيله روح و جسم خودرا نيرومند سازيد (واقيموا الصـلوة وآتوا الزكوة).

سـپـس اضـافه مى كند: تصور نكنيد كارهاى نيكى را كه انجام مى دهيد واموالى را كه درون راه خدا انـفـاق مـى كـنيد از بين مى رود، نـه ((آنچه از نيكيها از پيش مى فرستيد آنـها را نزد خدا (در سراى ديگر) خواهيد يافت)) (وما تقدموا لا نفسكم من خير تجدوه عنداللّه).

((خـداونـد بـه تمام اعمال شما بصير است)) (ان اللّه بما تعملون بصير) او بطوردقيق مى داند كدام عمل را بـه خاطر او انجام داده ايد و كدام يك را براى غير او.

(آيه 111).

 

انحصارطلبان بهشت !

قرآن درون اين آيه اشاره بـه يكى ديگر از ادعاهاى پوچ و نابجاى گروهى ازيهوديان و مسيحيان كرده و سـپـس پـاسـخ دنـدان شكن بـه آنـها مى گويد: ((آنـها گفتند:هيچ كس جز يهود و نصارى داخل بهشت نخواهد شد)) (وقالوا لن يدخل الجـنـة الا من كان هودا او نصارى).

در پـاسـخ ابتدا مى فرمايد: ((اين تنـها آرزويى هست كه دارند)) و هرگز بـه اين آرزونخواهند رسيد (تلك امانيهم).

بعد روى سخن را بـه پيامبر(ص) كرده مى گويد: ((به آنـها بگو هر ادعايى دليلى مى خواهد چنانچه درون اين ادعا صادق هستيد دليل خود را بياوريد)) (قل هاتوابرهانكم ان كنتم صادقين).

(آيـه 112)ـ بعد ازاثبات اين واقعيت كه آنـها هيچ دليلى براين مدعى ندارند وادعاى انحصارى بودن بهشت ، تنـها خواب و خيالى هست كه درون سر مى پرورانند،معيار اصلى و اساسى ورود درون بهشت را بـه صـورت يـك قـانـون كـلى بيان كرده ،مى گويد: آرى ! كسى كه درون برابر خداوند تسليم گردد و نيكوكار باشد پاداش اونزدپروردگارش ثابت است)) (بلى من اسلم وجهه للّه وهو محسن فله اجره عند ربه).

چـنـيـن كسانى نيكوكارى وصف آنـها شده و در عمق جانشان نفوذ كرده هست ،و بنابراين ((چنين كسانى نـه ترسى خواهند داشت و نـه غمگين مى شوند)) (ولاخوف عليهم ولاهم يحزنون).

نـفـى خوف و غم از پيروان خط توحيد، دليلش روشن هست ، چرا كه آنـها تنـهااز خدا مى ترسند، و از هيچ چيز ديگر وحشت ندارند، ولى مشركان خرافى از همـه چيز ترس دارند، از گفته هاى اين و آن ، از فال بد زدن ، از سنتهاى خرافى و از بسيارچيزهاى ديگر.

آيـه 113ـ شـان نـزول : جمعى از مفسران از ابن عباس چنين نقل كرده اند:هنگامى كه گروهى از مـسـيـحـيـان ((نجران)) خدمت رسولخدا(ص) آمدند، عده اى ازعلماى يهود نيز درون آنجا حضور يـافتند، بين آنـها و مسيحيان درون محضر پيامبر(ص)نزاع و مشاجره درون گرفت ، ((رافع بن حرمله)) (يـكـى از يـهـوديان) رو بـه جمعيت مسيحيان كرد و گفت : آيين شما پايه و اساسى ندارد و نبوت عـيسى و كتاب او انجيل را انكار كرد، مردى از مسيحيان نجران نيز عين اين جمله را درون پاسخ آن يهودى تكرار نمود و گفت : آيين يهود پايه و اساسى ندارد، درون اين هنگام آيه نازل شد و هردو دسته را بـه خاطر گفتار نادرستشان ملامت نمود.

 

تفسير:

تضادهاى ناشى از انحصارطلبى.

در آيـات گـذشته گوشـه اى از ادعاهاى بى دليل جمعى از يهود و نصارى راديديم آيه مورد بحث نشان مى دهد كه وقتى پاى ادعاى بى دليل بـه ميان آيدنتيجه اش انحصارطلبى و سپس تضاد است.

مـى گـويد: ((يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتى نزد خدا ندارند، ومسيحيان نيز گفتند: يـهـوديـان هـيـچ مـوقعيتى ندارند و بر باطلند))! (وقالت اليهودليست النصارى على شى وقالت النصارى ليست اليهود على شى).

سـپـس اضافه مى كند: ((آنـها اين سخنان را مى گويند درون حالى كه كتاب آسمانى را مى خوانند))! (وهـم يـتـلـون الـكتاب) يعنى با درون دست داشتن كتابهاى الهى كه مى تواند راهگشاى آنـها درون اين مـسـائل بـاشد اين گونـه سخنان كه سرچشمـه اى جزتعصب و عناد و لجاجت ندارد بسيار عجيب است.

سپس قرآن اضافه مى كند: ((مشركان نادان نيز همان چيزى را مى گفتند كه اينـهامى گويند)) با اين كه اينـها اهل كتابند و آنـها بت پرست (كذلك قال الذين لايعلمون مثل قولهم).

در پـايـان آيه آمده هست ((خداوند داورى اين اختلاف را درون قيامت بـه عهده خواهد گرفت) (فاللّه يحكم بينـهم يوم القيمة فيـما كانوا فيه يختلفون).

آنـجـاست كه حقايق روشنتر مى شود و اسناد و مدارك هر چيز آشكار هست ،كسى نمى تواند حق را منكر شود.

آيـه 114ـ شـان نـزول : شان نزولهايى براى اين آيه نقل شده ، از جمله : درروايتى از امام صادق (ع) مـى خوانيم كه اين آيه درون مورد قريش نازل گرديد، درون آن هنگام كه پيامبر(ص) را از ورود بـه شـهر مكه و مسجدالحرام جلوگيرى مى كردند.

تفسير:.

ستمكارترين مردم.

بـررسـى شـان نـزولـهـاى آيـه نشان مى دهد كه روى سخن درون آيه با سه گروه ،يهود و نصارى و مشركان است.

قـرآن درون بـرابـر ايـن سه گروه و تمام كسانى كه درون راهى مشابه آنـها گام برمى دارند مى گويد: ((چه كسى ستمكارتر هست از آنـها كه از بردن نام خدا درون مساجدالهى جلوگيرى مى كنند و سعى درون ويرانى آنـها دارند))! (ومن اظلم ممن منع مساجداللّه ان يذكر فيها اسمـه وسعى فى خرابها).

سپس درون ذيل اين آيه مى گويد: ((شايسته نيست آنـها جز با ترس و وحشت وارد اين اماكن شوند)) (اولئك ما كان لهم ان يدخلوه الا خئفين).

يـعنى مسلمانان و موحدان جهان بايد آنچنان محكم بايستند كه دست اين ستمگران از اين اماكن مقدس كوتاه گردد.

و درون پـايان آيه مجازات دنيا و آخرت اين ستمكاران را با تعبير تكان دهنده اى بيان كرده ، مى گويد: ((بـراى آنـها درون دنيا رسوايى هست و درون آخرت عذاب عظيم)) (لهم فى الدنيا خزى ولهم فى الا خرة عذاب عظيم).

در حـقـيـقت هر عملى كه نتيجه آن تخريب مساجد و از رونق افتادن آن باشدنيز مشمول همين حكم است.

آيـه 115ـ شـان نـزول : ابـن عـباس مى گويد: اين آيه مربوط بـه تغيير قبله هست ،هنگامى كه قبله مـسـلـمـانـان از بيت المقدس بـه كعبه تغيير يافت يهود درون مقام انكاربرآمدند و به مسلمانان ايراد كـردند كه مگر مى شود قبله را تغيير داد؟ آيه نازل شد وبه آنـها پاسخ داد كه شرق و غرب جهان از آن خدا است.

 

تفسير:.

به هر سو رو كنيد خدا آنجاست !.

در آيه قبل سخن از ستمگرانى بود كه مانع از مساجد الهى مى شدند، و درتخريب آن مى كوشيدند اين آيه دنباله همين سخن هست ، مى گويد: ((مشرق ومغرب از آن خداست ، و به هر طرف رو كنيد خدا آنجاست)) (وللّه المشرق والمغرب فاينـما تولوا فثم وجه اللّه).

مـنـظور از مشرق و مغرب درون آيه فوق اشاره بـه دو سمت خاص نيست بلكه اين تعبير كنايه از تمام جهات است.

چـنـيـن نيست كه اگر شما را از رفتن بـه مساجد و پايگاههاى توحيد مانع شوند،راه بندگى خدا بـسـتـه شـود، مـگـر جـايـى هست كه از خدا خالى باشد، اصولا خدامكان ندارد و لذا درون پايان آيه مى فرمايد: ((خداوند نامحدود و بى نياز و دانا است))(ان اللّه واسع عليم).

(آيه 116).

خرافات يهود و نصارى و مشركان !.

ايـن عقيده خرافى كه خداوند داراى فرزندى هست هم مورد قبول مسيحيان هست ، هم گروهى از يـهـود، و هم مشركان آيه شريفه براى كوبيدن اين خرافه چنين مى گويد: ((آنـها گفتند: خداوند فـرزندى براى خود انتخاب كرده هست ، پاك و منزه هست او از اين نسبتهاى ناروا)) (وقالوا اتخذاللّه ولدا سبحانـه).

خـدا چـه نـيـازى دارد كه فرزندى براى خود برگزيند؟ آيا نيازمند هست ؟احتياج بـه كمك دارد؟ احتياج بـه بقا نسل دارد؟ ((براى او هست آنچه درون آسمانـها وزمين است)) (بل له ما فى السموات والا رض).

((و همگان درون برابر او خاضعند)) (كل له قانتون).

(آيـه 117)ـ او نـه تـنـها مالك همـه موجودات عالم هستى هست ، بلكه ((ايجادكننده همـه آسمانـها و زمين اوست)) (بديع السموات والا رض).

و حتى بدون نقشـه قبلى و بدون احتياج بـه وجود ماده ، همـه آنـها را ابداع فرموده است.

او چه نيازى بـه فرزند دارد درون حالى كه : ((هرگاه فرمان وجود چيزى را صادركند بـه او مى گويد: موجود باش ، و آن فورا موجود مى شود))! (واذا قضى امرا فانمايقول له كن فيكون).

اين جمله از حاكميت خداوند درون امر خلقت سخن مى گويد.

دلايل نفى فرزند.

اين سخن كه خداوند فرزندى دارد بدون شك زاييده افكار ناتوان انسانـهايى هست كه خدا را درون همـه چيز با وجود محدود خودشان مقايسه مى كردند.

انـسان بـه دلايل مختلفى نياز بـه وجود فرزند دارد: از يكسو عمرش محدوداست و براى ادامـه نسل تولد فرزند لازم است.

از سوى ديگر قدرت او محدود هست ، و مخصوصا بـه هنگام پيرى و ناتوانى نياز بـه معاونى دارد كه بـه او درون كارهايش كمك كند.

ازسـوى سـوم جـنـبه هاى عاطفى ، وروحيه انس طلبى ، ايجاب مى كند كه انسان مونسى درمحيط زندگى خود داشته باشدكه آن هم بـه وسيله فرزندان تامين مى گردد.

بـديهى هست هيچ يك از اين امور درون مورد خداوندى كه آفريننده عالم هستى و قادر بر همـه چيز و ازلى و ابدى هست مفهوم ندارد.

به علاوه داشتن فرزند لازمـه اش جسم بودن هست كه خدا از آن نيز منزه مى باشد.

(آيه 118).

 

بهانـه ديگر: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟!.

بـه تـنـاسـب بهانـه جوييهاى يهود، درون اين آيه سخن از گروه ديگرى ازبهانـه جويان هست كه ظاهرا همان مشركان عرب بودند، مى گويد: ((افراد بى اطلاع گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟ و چرا آيه و نشانـه اى بر خود ما نازل نمى شود))؟ (وقال الذين لايعلمون لو لا يكلمنا اللّه او تاتين آية).

قـرآن درون پـاسـخ اين ادعاهاى لجوجانـه و خودخواهانـه مى گويد: ((پيشينيان آنـهانيز همين گونـه سـخنان داشتند، دلها و افكارشان مشابه هست ، ولى ما آيات و نشانـه هارا (به مقدار كافى) براى آنـها كـه حـقـيـقت جو و اهل يقين هستند روشن ساختيم))(كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قدبينا الا يات لقوم يوقنون).

اگـر بـه راسـتـى منظور آنـها درك حقيقت و واقعيت هست ، همين آيات را كه برپيامبراسلام (ص) نـازل كـرديـم نـشـانـه روشـنى بر صدق گفتار او هست ، چه لزومى داردكه بر هر يك يك از افراد مـسـتقيما و مستقلا آياتى نازل شود؟ و چه معنى دارد كه من اصرار كنم بايد خدا مستقيما با خود من سخن بگويد؟!.

(آيـه 119)ـ درون ايـن آيـه روى سـخـن را بـه پيامبر كرده و وظيفه او را درون برابردرخواست معجزات اقـتـراحـى و بهانـه جوييهاى ديگر مشخص مى كند مى گويد: ((ماتو را بـه حق براى بشارت و انذار (مردم جهان) فرستاديم)) (انا ارسلناك بالحق بشيراونذيرا).

تو وظيفه دارى دستورات ما را براى همـه مردم بيان كنى ، معجزات را بـه آنـهانشان دهى و حقايق را بـا مـنـطق تبيين نمايى ، و اين دعوت بايد توام با تشويق نيكوكاران ، و بيم بدكاران ، باشد اين وظيفه تو است.

((امـا اگـر گـروهى از آنـها بعد از انجام اين رسالت ايمان نياوردند تو مسؤول گمراهى دوزخيان نيستى)) (ولاتسئل عن اصحاب الجحيم).

آيـه 120ـ شـان نـزول : از ابـن عباس نقل شده كه : يهود مدينـه و نصاراى نجران انتظار داشتند كه پـيـامـبـراسـلام (ص) همواره درون قبله با آنـها موافقت كند، هنگامى كه خداوند قبله مسلمانان را از بيت المقدس بـه سوى كعبه گردانيد آنـها از پيامبر(ص)مايوس شدند (و شايد درون اين ميان بعضى از طوايف مسلمانان ايراد مى كردند كه نبايد كارى كرد كه باعث رنجش يهود و نصارى گردد).

آيـه نـازل شـد و بـه پـيـامـبـر اعلام كرد كه اين گروه از يهود ونصارى نـه با هماهنگى درون قبله ونـه باچيزديگرازتوراضى نخواهند شد، جزاين كه آيين آنـهارادربست بپذيرى.

 

تفسير:

جلب رضايت اين گروه ممكن نيست

از آنـجـا كـه درون آيـه قبل سلب مسؤوليت از پيامبر(ص) درون برابر گمراهان لجوج مى كند، قرآن درون ادامـه هـمـيـن بحث بـه پيامبراسلام (ص) مى گويد: اصرار بر جلب رضايت يهود و نصارى نداشته بـاش ، چه اين كه ((آنـها هرگز از تو راضى نخواهند شدمگر اين كه بطور كامل تسليم خواسته هاى آنـهـا و پـيرو آيينشان شوى)) (ولن ترضى عنك اليهود ولاالنصارى حتى تتبـع ملتهم) تو وظيفه دارى ((به آنـها بگويى كه هدايت ، تنـها هدايت الهى است)) (قل ان هدى اللّه هو الهدى).

هدايتى كه آميخته با خرافات و افكار منحط افراد نادان نشده است.

سـپـس اضافه مى كند: ((اگر تسليم تعصبها و هوسها و افكار كوتاه آنـها شوى بعد از آن كه درون پرتو وحـى الهى حقايق براى تو روشن شده ، هيچ سرپرست و ياورى از ناحيه خدا براى تو نخواهد بود)) (ولئن اتبعت اهوئهم بعد الذى جئك من العلم مالك من اللّه من ولي ولا نصير).

آيـه 121ـ شـان نـزول : بـعـضـى از مـفـسران معتقدند كه اين آيه درون باره افرادى كه با ((جعفربن ابـيـطـالـب)) از حـبشـه آمدند و از كسانى بودند كه درون آنجا بـه او پيوستند نازل شد، آنـها چهل نفر بودند، سى و دو نفر اهل حبشـه ، و هشت نفر از راهبان شام كه ((بحيرا)) راهب معروف نيز جز آنان بود.

بـعـضـى ديـگـر مـعتقدند كه آيه درون باره افرادى از يهود همانند ((عبداللّه بن سلام))و ((سعيدبن عمرو)) و ((تمام بن يهودا)) و امثال آنـها نازل شده كه اسلام را پذيرفتند و به راستى مؤمن شدند.

تـفسير: از آنجا كه جمعى از حق طلبان يهود و نصارى ، دعوت پيامبراسلام (ص) را لبيك گفتند و ايـن آيـين را پذيرا شدند، قرآن بعد از مذمت گروه سابق از اينـها بـه نيكى ياد مى كند و مى گويد: ((كـسانى كه كتاب آسمانى را بـه آنـهاداديم و از روى دقت آن را تلاوت كرده و حق تلاوتش را (كه تـفـكـر و انـديـشـه و سـپس عمل است) ادا كردند بـه پيامبراسلام (ص) ايمان مى آورند)) (الـذين آتيناهم الكتاب يتلونـه حق تلاوته اولئك يؤمنون به) ((و آنـها كه نسبت بـه آن كافر شدند بـه خودشان ظلم كردند، همان زيانكارانند)) (ومن يكفر بـه فاولئك هم الخاسرون).

 

جلب رضايت دشمن ، حسابى دارد.

درست هست كه انسان بايد با نيروى جاذبه اخلاق دشمنان را بـه سوى حق دعوت كند، ولى اين درون مـقـابل افراد انعطاف پذير هست ، اما كسانى كه هرگز تسليم حرف حق نيستند، نبايد درون فكر جلب رضايت آنـها بود، اينجا هست كه اگر ايمان نياوردند بايد گفت : بـه جهنم ! و بيهوده نبايد وقت صرف آنـها كرد.

 

حق تلاوت چيست ؟

ايـن تـعـبـيـر پـرمعنايى هست در حديثى از امام صادق (ع) درون تفسير اين آيه مى خوانيم كه فرمود: ((مـنـظـور ايـن هست كه آيات آن را با دقت بخوانند و حقايق آن رادرك كنند و به احكام آن عمل بـنمايند، بـه وعده هاى آن اميدوار، و از وعيدهاى آن ترسان باشند، از داستانـهاى آن عبرت گيرند، بـه اوامرش گردن نـهند و نواهى آن رابپذيرند، بـه خدا سوگند منظور حفظ كردن آيات و خواندن حـروف و تلاوت سوره هاو يادگرفتن اعشار و اخماس ((16)) آن نيست ـ آنـها حروف قرآن را حفظ كردند اماحدود آن را ضايع ساختند، منظور تنـها اين هست كه درون آيات قرآن بينديشند و به احكامش عمل كنند، چنانكه خداوند مى فرمايد: اين كتابى هست پر بركت كه ما برتو نازل كرديم که تا در آياتش تدبر كنند)).

(آيـه 122) ـ بـار ديـگـر خـداونـد روى سخن را بـه بنى اسرائيل كرده مى فرمايد:((اى بنى اسرائيل بـه خـاطـر بـيـاوريـد نعمتهايى را كه بـه شما ارزانى داشتم و نيز بـه خاطربياوريد كه من شما را بر جـهـانـيـان (بر تمام مردمى كه درون آن زمان زندگى مى كردند)برترى بخشيدم)) (يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انـعمت عليكم وانى فضلتكم على العالمين).

(آيه 123)ـ ولى از آنجا كه هيچ نعمتى بدون مسؤوليت نخواهد بود، بلكه خداوند درون برابر بخشيدن هـر مـوهـبـتـى تـكـلـيف و تعهدى بر دوش انسان مى گذارد دراين آيه بـه آنـها هشدار مى دهد و مـى گـويد: ((از آن روز بترسيد كه هيچ كس از ديگرى دفاع نمى كند)) (واتقوا يوما لاتجزى نفس عـن نـفس شيئا) ((و چيزى بـه عنوان غرامت و يا فديه كه بلاگردان آنـها باشد پذيرفته نمى شود)) (ولا يقبل منـها عدل).

((و هيچ شفاعتى (جز بـه اذن پروردگار) او را سود ندهد)) (ولاتنفعها شفاعة).

و اگـر فـكـر مـى كـنـيد كسى درون آنجا ـجز خداـ مى تواند انسان را كمك كند اشتباه هست چرا كه ((هيچ كس درون آنجا يارى نمى شود)) (ولاهم ينصرون).

(آيه 124).

 

((امامت)) اوج افتخار ابراهيم (ع)

از ايـن آيـات بـه بعد سخن از ابراهيم قهرمان توحيد و بناى خانـه كعبه واهميت اين كانون توحيد و عبادت هست كه ضمن هيجده آيه اين مسائل را برشمرده است.

هـدف از ايـن آيات درون واقع سه چيز هست : نخست اين كه مقدمـه اى براى مساله تغيير قبله هست ، و ديـگـر اين كه يهود و نصارى ادعا مى كردند ما وارثان ابراهيم و آيين او هستيم و اين آيات مشخص مى سازد كه آنـها که تا چه حد از آيين ابراهيم بيگانـه اند.

سـوم ايـن كه مشركان عرب نيز پيوند ناگسستنى ميان خود و ابراهيم قائل بودند، بايد بـه آنـها نيز فهمانده شود كه برنامـه شما هيچ ارتباطى با برنامـه اين پيامبربزرگ بت شكن ندارد.

در ايـن آيـه بـه مـهمترين فرازهاى زندگى ابراهيم (ع) اشاره كرده ، مى گويد:((به خاطر بيارويد هـنگامى را كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگون آزمود و او راعهده آزمايش بـه خوبى برآمد)) (واذابتلى ابرهيم ربه بكلمات فاتـمـهـن).

خداوند مى بايد جايزه اى بـه او بدهد ((فرمود: من تو را امام و رهبر و پيشواى مردم قرار دادم)) (قال انى جاعلك للناس اماما).

((ابراهيم تقاضا كرد كه از دودمان من نيز اى قرار ده)) که تا اين رشته نبوت وامامت قطع نشود و قائم بـه شخص من نباشد (قال ومن ذريتى).

امـا خـداوند درون پاسخ او ((فرمود: پيمان من ، يعنى مقام امامت ، بـه ظالمان هرگز نخواهد رسيد)) (قال لاينال عهدى الظالمين).

تقاضاى تو را پذيرفتيم ، ولى تنـها آن دسته از ذريه تو كه پاك و معصوم باشندشايسته اين مقامند!.

از آيـه فـوق اجـمالا چنين استفاده مى شود: مقام امامتى كه بـه ابراهيم بعد ازپيروزى درون همـه اين آزمونـها بخشيده شد فوق مقام نبوت و رسالت بود اين حقيقت اجمالا درون حديث پر معنى و جالبى از امـام صادق (ع) نقل شده ، آنجا كه مى فرمايد:((خداوند ابراهيم را بنده خاص خود قرار داد پيش از آن كه پيامبرش قرار دهد، وخداوند او را بـه عنوان نبى انتخاب كرد پيش از آن كه او را رسول خود سازد، و او رارسول خود انتخاب كرد پيش از آن كه او را بـه عنوان خليل خود برگزيند، و او راخليل خـود قـرار داد پيش از آن كه او را امام قرار دهد، هنگامى كه همـه اين مقامات راجمع كرد فرمود: مـن تـو را امام مردم قرار دادم ، اين مقام بـه قدرى درون نظر ابراهيم بزرگ جلوه كرد كه عرض نمود: خداوندا! از دودمان من نيز اى انتخاب كن ،فرمود: پيمان من بـه ستمكاران آنـها نمى رسد يعنى شخص سفيه هرگز امام افراد باتقوا نخواهد شد)).

 

نكته ها:

منظور از ((كلمات)) چيست ؟

از بررسى آيات قرآن چنين استفاده مى شود كه مقصود از ((كلمات))(جمله هايى كه خداوند ابراهيم را بـه آن آزمود) يك سلسله وظايف سنگين ومشكل بوده كه خدا بر دوش ابراهيم گذارده بود.

ايـن دسـتورات عبارت بودند از: بردن فرزند بـه قربانگاه و آمادگى جدى براى قربانى او بـه فرمان خدا!.

بردن زن و فرزند و گذاشتن آنـها درون سرزمين خشك و بى آب و گياه مكه !.

قـيـام درون بـرابـر بـت پـرستان بابل و شكستن بتها و دفاع بسيار شجاعانـه درون آن محاكمـه تاريخى و قـرارگرفتن درون دل آتش ! مـهاجرت از سرزمين بت پرستان و پشت پازدن بـه زندگى خود، و مانند اينـها كه هريك آزمايشى بسيار سنگين بود، اما او باقدرت و نيروى ايمان از عهده همـه آنـها بر آمد و اثبات كرد شايستگى مقام ((امامت))را دارد.

 

فرق نبوت و امامت و رسالت :

بـطـورى كـه از آيات و احاديث بر مى آيد كسانى كه از طرف خدا ماموريت داشتند داراى مقامات مختلفى بودند:

مقام نبوت.

يعنى دريافت وحى از خداوند، بنابراين ((نبى)) كسى هست كه وحى بر او نازل مى شود.

مقام رسالت.

يـعـنـى مـقـام ابـلاغ وحـى و تبليغ و نشر احكام خداوند و تربيت نفوس از طريق تعليم و آگاهى بـخـشيدن ، بنابراين رسول كسى هست كه موظف هست در حوزه ماموريت خود بـه تلاش و كوشش برخيزد، و براى يك انقلاب فرهنگى و فكرى وعقيدتى تلاش نمايد.

مقام امامت

يعنى رهبرى و پيشوايى خلق ، درون واقع امام كسى هست كه با تشكيل يك حكومت الهى سعى مى كند احكام خدا را عملا اجرا و پياده نمايد.

بـه عـبـارت ديـگـر وظـيفه امام اجراى دستورات الهى هست در حالى كه وظيفه رسول ابلاغ اين دستورات مى باشد.

 

امامت يا آخرين سيرتكاملى ابراهيم.

مقام امامت ، مقامى هست بالاتر و حتى برتر از نبوت و رسالت ، اين مقام نيازمند شايستگى فراوان درون جـمـيـع جـهـات هست كه ابراهيم بعد از امتحان شايستگى از طرف خداوند دريافت داشت و اين آخرين حلقه سير تكاملى ابراهيم بود.

(آيه 125).

 

عظمت خانـه خدا!

بـعـد از اشـاره بـه مقام والاى ابراهيم درون آيه قبل ، درون اين آيه بـه بيان عظمت خانـه كعبه كه بـه دست ابـراهـيـم سـاخـته و آماده شد پرداخته ، مى فرمايد: ((به خاطربياوريد هنگامى را كه خانـه كعبه را ((مـثـابة)) (محل بازگشت و توجه) مردم قرار داديم و مركز امن و امان)) (واذ جعلنا البيت مثابة للناس وامنا).

از آنـجـا كه خانـه كعبه مركزى بوده هست براى موحدان كه همـه سال بـه سوى آن رو مى آوردند، نـه تنـها از نظر جسمانى كه از نظر روحانى نيز بازگشت بـه توحيد وفطرت نخستين مى كردند، از اين رو بـه عنوان ((مثابة)) معرفى شده ، اما اين كه خانـه كعبه از طرف پروردگار بـه عنوان يك پناهگاه و كانون امن و امان اعلام شده ،مى دانيم : درون اسلام مقررات شديدى براى اجتناب از هرگونـه نزاع و كـشـمـكـش وجـنـگ و خـونـريزى درون اين سرزمين مقدس وضع شده هست ، بطورى كه نـه تنـها افـرادانـسـان بـلكه حيوانات و پرندگان نيز درون آنجا درون امن و امان بـه سر مى برند و اين درحقيقت اجابت يكى از درخواستهايى هست كه ابراهيم از خداوند كرد.

سـپـس اضـافه مى كند: ((از مقام ابراهيم نمازگاهى براى خود انتخاب كنيد))(واتخذوا من مقام ابرهيم مصلى) و آن همان مقام معروف ابراهيم هست كه محلى هست در نزديكى خانـه كعبه و حجاج بعد از انجام طواف بـه نزديك آن مى روند ونماز طواف بجا مى آورند.

سـپس اشاره بـه پيمانى كه از ابراهيم و فرزندش اسماعيل درون باره طهارت خانـه كعبه گرفته هست مـى فرمايد: و مى گويد: ((ما بـه ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانـه مرا براى طواف كنندگان و مـجـاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان (نمازگزاران) پاكيزه دارند)) (وعهدن الى ابرهيم واسمعيل ان طهرا بيتى للطئفين والعاكفين والركع السجود).

مـنظور از طهارت و پاكيزگى درون اينجا پاك ساختن ظاهرى و معنوى اين خانـه توحيد از هرگونـه آلودگى است.

 

چرا خانـه خدا!

در آيه فوق از خانـه كعبه بـه عنوان ((بيتى)) (خانـه من) تعبير شده درون حالى كه روشن هست خداوند نـه جـسـم اسـت و نـه نياز بـه خانـه دارد، منظور از اين اضافه همان ((اضافه تشريفى)) هست به اين مـعـنـى كـه بـراى بـيـان شـرافـت و عـظمت چيزى آن را بـه خدا نسبت مى دهند، ماه رمضان را ((شـهراللّه)) و خانـه كعبه را ((بيت اللّه)) مى گويند.

(آيـه 126) ـ خـواسـتـه هاى ابراهيم از پيشگاه پروردگار ! درون اين آيه ابراهيم دو درخواست مـهم از پروردگار براى ساكنان اين سرزمين مقدس مى كند كه بـه يكى از آنـها درون آيه قبل نيز اشاره شد.

قرآن مى گويد: ((به خاطر بياوريد هنگامى كه ابراهيم عرض كرد پروردگارا!اين سرزمين را شـهر امنى قرار ده)) (واذ قال ابرهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا).

دومين تقاضايش اين هست كه : ((اهل اين سرزمين را ـنـها كه بـه خدا و روزبازپسين ايمان آورده اندـ از ثمرات گوناگون روزى ببخش)) (وارزق اهله من الثمرات من آمن منـهم باللّه واليوم الا خر).

جالب اين كه ابراهيم نخست تقاضاى ((امنيت)) و سپس درخواست ((مواهب اقتصادى)) مى كند، و ايـن خـود اشـاره اى اسـت بـه اين حقيقت كه که تا امنيت درون شـهر ياكشورى حكمفرما نباشد فراهم كردن يك اقتصاد سالم ممكن نيست !.

خداوند درون پاسخ اين تقاضاى ابراهيم چنين ((فرمود: اما آنـها كه راه كفر راپوييده اند بهره كمى (از اين ثمرات بـه آنـها خواهم داد)) و بطور كامل محروم نخواهم كرد! (قال ومن كفر فامتعه قليل).

امـا درون سـراى آخرت ((آنـها را بـه عذاب آتش مى كشانم و چه بد سرانجامى دارند)) (ثم اضطره الى عذاب النار وبئس المصير).

(آيه 127).

 

ابراهيم خانـه كعبه را بنا مى كند!

از آيـات مـخـتـلف قرآن و احاديث و تواريخ اسلامى بخوبى استفاده مى شودكه خانـه كعبه پيش از ابـراهيم ، حتى از زمان آدم بر پا شده بود، سپس درون طوفان نوح فرو ريخت و بعد بـه دست ابراهيم و فـرزنـدش اسـمـاعيل تجديد بنا گرديد اتفاقاتعبيرى كه درون اين آيه بـه چشم مى خورد نيز همين مـعنى را مى رساند آنجا كه مى گويد: ((بياد آوريد هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانـه (كـعـبـه) را بـالامـى بـردنـد، و مـى گفتند: پروردگارا! از ما بپذير تو شنوا و دانايى)) (واذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت واسمعيل ربنا تقبل منا انك انـت السميع العليم).

اين تعبير مى رساند كه شالوده هاى خانـه كعبه وجود داشته و ابراهيم واسماعيل پايه ها را بالا بردند.

در دو آيه بعد ابراهيم و فرزندش اسماعيل ، پنج تقاضاى مـهم از خداوندجهان مى كنند.

(آيـه 128)ـ نـخـسـت عـرضـه مى دارند: ((پروردگارا! ما را تسليم فرمان خودت قرار ده)) (ربنا واجعلنا مسلمين لك).

بـعـد تـقـاضا مى كنند: ((از دودمان ما نيز امتى مسلمان و تسليم درون برابر فرمانت قرار ده)) (ومن ذريتن امة مسلمة لك).

سـپس تقاضا مى كنند: ((طرز پرستش و عبادت خودت را بـه ما نشان ده ، و ما رااز آن آگاه ساز)) (وارنا مناسكنا).

تا بتوانيم آن گونـه كه شايسته مقام تو هست عبادتت كنيم.

بـعـد از خدا تقاضاى توبه كرده ، مى گويند: ((توبه ما را بپذير و رحمتت رامتوجه ما گردان كه تو تواب و رحيمى)) (وتب علينا انك انـت التواب الرحيم).

(آيـه 129)ـ پـنـجـمين تقاضاى آنـها اين هست كه : ((پروردگارا! درون ميان آنـهاپيامبرى از خودشان مبعوث كن)) (ربنا وابعث فيهم رسولا منـهم).

((تـا آيـات تو را بر آنـها بخواند و كتاب و حكمت بـه آنان بياموزد و آنـها را پاكيزه كند)) (يتلوا عليهم آياتك ويعلمـهم الكتاب والحكمة ويزكيهم).

((چرا كه تو توانا هستى و بر تمام اين كارها قدرت دارى)) (انك انـت العزيزالحكيم).

 

پيامبرى از ميان خود آنـها.

ايـن تـعـبـير كه رهبران و مربيان انسان بايد از نوع خود او باشند، با همان صفات و غرايز بشرى ، که تا بـتوانند از نظر جنبه هاى عملى ، سرمشقهاى شايسته اى باشند، بديهى هست اگر از غير جنس بشر بـاشند نـه آنـها مى توانند درده، نيازه،مشكلات ، و گرفتاريهاى مختلف انسانـها را درك كنند و نـه انسانـها مى توانند از آنـهاسرمشق بگيرند.

(آيه 130).

 

ابراهيم انسان نمونـه !.

در آيـات گذشته بعضى از خدمات ابراهيم و خواسته ها و تقاضاهاى او كه جامع جنبه هاى مادى و معنوى بود مورد بررسى قرار گرفت.

از مجموع اين بحثها بـه خوبى استفاده شد كه مكتب اين پيامبر بزرگ مى تواندبه عنوان يك مكتب انسان ساز مورد استفاده همگان قرار گيرد.

بـراسـاس هـمين مطلب درون اين آيه چنين مى گويد: ((چه كسى جز افرادى كه خود را بـه سفاهت افـكـنده اند از آيين پاك ابراهيم روى گردان خواهد شد)) (ومن يرغب عن ملة ابرهيم الا من سفه نفسه).

آيـا اين سفاهت نيست كه انسان ، آيينى را كه هم آخرت درون آن هست و هم دني، رها كرده و به سراغ برنامـه هايى برود كه دشمن خرد و مخالف فطرت وتباه كننده دين و دنيا هست !.

سپس اضافه مى كند: ((ما ابراهيم را (بخاطر اين امتيازات بزرگش) برگزيديم واو درون جهان ديگر از صالحان است)) (ولقد اصطفيناه فى الدنيا وانـه فى الا خرة لمن الصالحين).

(آيـه 131)ـ ايـن آيه بـه عنوان تاكيد بـه يكى ديگر از ويژگيهاى برگزيده ابراهيم كه درون واقع ريشـه بقيه صفات او هست اشاره كرده مى گويد: ((به خاطر بياوريدهنگامى را كه پروردگار بـه او گفت : درون برابر فرمان من تسليم باش ، او گفت : درون برابرپروردگار جهانيان تسليم شدم)) (اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين).

(آيـه 132)ـ وصـيـت و سـفارشى كه درون آخرين ايام عمر خود بـه فرزندانش نمود آن نيز نمونـه بود، چـنانكه قرآن مى گويد: ((ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را دربازپسين لحظات عمر بـه اين آيين پاك توحيدى وصيت كردند)) (ووصى بـه ابرهيم بنيه ويعقوب).

هـركـدام بـه فرزندان خود گفتند: ((فرزندان من ! خداوند اين آيين توحيد رابراى شما برگزيده است)) (يا بنى ان اللّه اصطفى لكم الدين).

((بـنـابـرايـن جـز بـر ايـن آيـين رهسپار نشويد و جز با قلبى مملو از ايمان و تسليم جهان را وداع نگوييد)) (فلا تموتن الا وانـتم مسلمون).

آيـه 133ـ شان نزول : اعتقاد جمعى از يهود اين بود كه ((يعقوب)) بـه هنگام مرگ ، فرزندان خويش را بـه دينى كه هم اكنون يهود بـه آن معتقدند (با تمام تحريفاتش) توصيه كرد، خداوند درون رد اعتقاد آنان اين آيه را نازل فرمود.

 

تفسير:

همـه مسؤول اعمال خويشند

چنانكه درون شان نزول آيه خوانديم جمعى از منكران اسلام مطلب نادرستى را بـه يعقوب پيامبر خدا نسبت مى دادند.

قرآن براى رد اين ادعاى بى دليل مى گويد: ((مگر شما بـه هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد حاضر بوديد)) كه چنان توصيه اى را بـه فرزندانش كرد (ام كنتم شـهدآ اذ حضر يعقوب الموت).

آرى ! آنـچـه شـما بـه او نسبت مى دهيد نبود، آنچه بود اين بود كه : ((در آن هنگام از فرزندان خود پرسيد، بعد از من چه چيز را مى پرستيد))؟ (اذ قال لبنيه ماتعبدون من بعدى).

آنـهـا درون پـاسـخ گـفـتند: ((خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل واسحاق را مى پرستيم خداوند يگانـه يكتا)) (قالوا نعبد الهك واله آبئك ابرهيم واسمعيل واسحق الها واحدا).

((و ما درون برابر فرمان او تسليم هستيم)) (ونحن له مسلمون).

(آيه 134)ـ اين آيه گويا پاسخ بـه يكى از اشتباهات يهود هست ، چرا كه آنـها بسيارروى مساله نياكان و افتخار آنـها و عظمتشان درون پيشگاه خدا تكيه مى كردند.

قرآن مى گويد: ((آنـها امتى بودند كه درون گذشتند، و اعمالشان مربوط بـه خودشان هست ، و اعمال شما نيز مربوط بـه خود شما است)) (تلك امة قد خلت لهاما كسبت ولكم ما كسبتم).

((و شـما هرگز مسؤول اعمال آنـها نخواهيد بود)) همان گونـه كه آنـها مسؤول اعمال شما نيستند (ولا تسئلون عما كانوا يعملون).

بنابراين بـه جاى اين كه تمام هم خود را مصروف بـه تحقيق و مباهات وافتخار نسبت بـه نياكان خود كنيد درون اصلاح عقيده و عمل خويش بكوشيد.

آيه 135ـ شان نزول : درون شان نزول اين آيه و دو آيه بعد از ابن عباس چنين نقل شده كه : چند نفر از علماى يهود و مسيحيان نجران با مسلمان بحث و گفتگوداشتند، هر يك از اين دو گروه خود را اولى و سزاوارتر بـه آيين حق مى دانست وديگرى را نفى مى كرد، يهوديان مى گفتند: موسى پيامبر مـا از هـمـه پيامبران برتراست و كتاب ما تورات بهترين كتاب هست ، عين همين ادعا را مسيحيان داشـتـنـد كـه مـسـيـح بهترين راهنما و انجيل برترين كتب آسمانى هست ، و هر يك از پيروان اين دومذهب مسلمانان را بـه مذهب خويش دعوت مى كردند، اين سه آيه نازل شد و به آنـها پاسخ گفت.

 

تفسير:.

تنـها ما بر حقيم !

خودپرستى و خودمحورى معمولا سبب مى شود كه انسان حق را درخودش منحصر بداند، همـه را بـر بـاطـل بـشمرد و سعى كند ديگران را بـه رنگ خود درآورد چنانكه قرآن درون اين آيه مى گويد: ((اهل كتاب گفتند: يهودى يا مسيحى شويد تاهدايت يابيد))! (وقالوا كونوا هودا اونصارى تهتدوا).

بـگـو آيـيـنـهاى تحريف يافته هرگز نمى تواند موجب هدايت بشر گردد ((بلكه پيرو آيين خالص ابراهيم گرديد که تا هدايت شويد و او هرگز از مشركان نبود)) (قل بل ملة ابرهيم حنيفا وما كان من المشركين).

(آيـه 136)ـ ايـن آيـه بـه مـسلمانان دستور مى دهد كه بـه مخالفان خود((بگوييد: ما بـه خدا ايمان آورده ايم ، و به آنچه از ناحيه او بر ما نازل شده و به آنچه برابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران اسباط بنى اسرائيل نازل گرديد وهمچنين بـه آنچه بـه موسى و عيسى و پيامبران ديگر از نـاحـيـه پـروردگـارشان داده شده ايمان داريم)) (قولوا آمنا باللّه وم انزل الينا وم انزل الى ابرهيم واسمعيل واسحق ويعقوب والا سباط وم اوتى موسى وعيسى وم اوتى النبيون من ربهم).

((مـا هـيـچ فـرقى ميان آنـها نمى گذاريم و در برابر فرمان حق تسليم هستيم))(لانفرق بين احد منـهم ونحن له مسلمون) هدف همـه آنـها يك چيز بيشتر نبود و آن هدايت بشر درون پرتو توحيد خالص و حـق و عـدالـت ، هـر چـنـد هر يك از آنـها درمقطعهاى خاص زمانى خود وظايف و ويژگيهايى داشتند.

(آيـه 137)ـ سـپس اضافه مى كند: ((اگر آنـها بـه همين امور كه شما ايمان آورده ايد ايمان بياورند هـدايـت يـافـتـه اند)) (فان آمنوا بمثل م آمنتم بـه فقد اهتدوا) ((واگر سرپيچى كنند از حق جدا شده اند)) (وان تولوا فانـما هم فى شقاق).

و درون پـايـان آيـه بـه مـسـلـمـانان دلگرمى مى دهد كه از توطئه هاى دشمنان نـهراسند مى گويد: ((خـداونـد دفـع شـر آنـها را از شما مى كند و او شنونده و دانا است))سخنانشان را مى شنود و از توطئه هاشان آگاه هست (فسيكفيكهم اللّه وهو السميع العليم).

(آيه 138).

 

رنگهاى غير خدايى را بشوييد!

به دنبال دعوتى كه درون آيات سابق از عموم پيروان اديان ، دائر بـه تبعيت ازبرنامـه هاى همـه انبيا شده بود، درون اين آيه ، بـه همـه آنـها فرمان مى دهد كه ((تنـها رنگ خدايى را بپذيريد)) كه همان رنگ ايمان و توحيد خالص هست (صبغة اللّه).

و بـه ايـن ترتيب قرآن فرمان مى دهد همـه رنگهاى نژادى و قبيلگى و سايررنگهاى تفرقه انداز را از ميان بردارند و همگى بـه رنگ الهى درآيند.

سـپس اضافه مى كند: ((چه رنگى از رنگ خدايى بهتر هست ؟ و ما منحصرا اورا پرستش مى كنيم)) (ومن احسن من اللّه صبغة ونحن له عابدون).

(آيـه 139)ـ و از آنـجـا كـه يـهود و غير آنـها گاه با مسلمانان بـه محاجه و گفتگو برمى خاستند و مـى گـفـتـنـد: تمام پيامبران از ميان جمعيت ما برخاسته ، و دين ماقديمى ترين اديان و كتاب ما كهنترين كتب آسمانى هست ، اگر محمد نيز پيامبر بودبايد از ميان ما مبعوث شده باشد!.

قرآن خط بطلان بـه روى همـه اين پندارها كشيده ، نخست بـه پيامبر مى گويد:((به آنـها بگو: آيا درون بـاره خـداونـد بـا مـا گفتگو مى كنيد؟ درون حالى كه او پروردگار ما وپروردگار شما است)) (قل اتحجوننا فى اللّه وهو ربنا وربكم).

ايـن را نيز بدانيد كه ((ما درون گرو اعمال خويشيم و شما هم درون گرو اعمال خود))و هيچ امتيازى براى هيچ كس جز درون پرتو اعمالش نمى باشد) (ولن اعمالنا ولكم اعمالكم).

بـا اين تفاوت كه ((ما با اخلاص او را پرستش مى كنيم و موحد خالصيم)) امابسيارى از شما توحيد را بـه شرك آلوده كرده اند (ونحن له مخلصون).

(آيـه 140)ـ ايـن آيـه بـه قسمت ديگرى از اين ادعاهاى بى اساس پاسخ گفته مى فرمايد: ((آيا شما مى گوييد: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباطهمگى يهودى يا نصرانى بوده اند)))؟ (ام تقولون ان ابرهيم واسمعيل واسحق ويعقوب والا سباط كانوا هودا او نصارى).

 

((آيا شما بهتر مى دانيد يا خدا))؟! (قل انـتم اعلم ام اللّه).

خدا بهتر از همـه كس مى داند كه آنـها ، نـه يهودى بودند، و نـه نصرانى.

شما هم كم و بيش مى دانيد و اگر هم ندانيد باز بدون اطلاع ، چنين نسبتى رابه آنـها تهمت هست و گناه ، و كتمان حقيقت ((و چه كسى ستمكارتر از آن كسى هست كه شـهادت الهى را كه نزد او هست كتمان كند))؟ (ومن اظلم ممن كتم شـهادة عنده من اللّه).

 

(آيه 141)ـ درون اين آيه بـه گونـه ديگرى بـه آنـها پاسخ مى گويد، مى فرمايد: بـه فرض اين كه همـه اين ادعـاهـا درسـت بـاشـد ((آنـهـا گـروهى بودند كه درون گذشتند وپرونده اعمالشان بسته شد، و دورانشان سپرى گشت و اعمالشان متعلق بـه خودشان است)) (تلك امة قد خلت لها ما كسبت).

((و شـمـا هـم مـسؤول اعمال خويش هستيد و هيچ گونـه مسؤوليتى درون برابراعمال آنـها نداريد)) (ولكم ما كسبتم ولا تسئلون عما كانوا يعملون).

 

آغاز جز دوم قرآن مجيد.

(آيه 142) .

ماجراى تغيير قبيله !.

اين آيه و چند آيه بعد بـه يكى از تحولات مـهم تاريخ اسلام اشاره مى كند.

توضيح اين كه : پيامبر اسلام (ص) مدت سيزده سال بعد از بعثت درون مكه ، وچند ماه بعد از هجرت درون مـديـنـه بـه امر خدا بـه سوى ((بيت المقدس)) نماز مى خواند،ولى بعد از آن قبله تغيير يافت و مسلمانان مامور شدند بـه سوى ((كعبه)) نماز بگذارند.

 

يـهـود از ايـن مـاجـرا سـخت ناراحت شدند و طبق شيوه ديرينـه خود بـه بهانـه جويى و ايرادگيرى پـرداخـتند چنانكه قرآن درون اين آيه مى گويد: ((بزودى بعضى از سبك مغزان مردم مى گويند چه چيز آنـها (مسلمانان) را از قبله اى كه بر آن بودندبرگردانيد))؟ (سيقول السفه من الناس ما وليهم عن قبلتهم التى كانوا عليها).

 

اگـر قـبله اول صحيح بود اين تغيير چه معنى دارد؟ و اگر دومى صحيح هست چرا سيزده سال و چند ماه بـه سوى بيت المقدس نماز خوانديد؟!.

خـداونـد بـه پـيـامبرش دستور مى دهد: ((به آنـها بگو شرق و غرب عالم از آن خداست ، هركس را بخواهد بـه راه راست هدايت مى كند)) (قل للّه المشرق والمغرب يهدى من يش الى صراط مستقيم).

ايـن يك دليل قاطع و روشن درون برابر بهانـه جويان بود كه بيت المقدس و كعبه وهمـه جا ملك خدا اسـت ، اصـلا خـدا خـانـه و مـكـانى ندارد، مـهم آن هست كه تسليم فرمان او باشيد و تغيير قبله درون حقيقت مراحل مختلف آزمايش و تكامل هست و هريك مصداقى هست از هدايت الهى.

 

آيه 143ـ تفسير:

امت وسط

در اين آيه بـه قسمتى از فلسفه و اسرار تغيير قبله اشاره شده هست نخست مى گويد: ((همان گونـه (كـه قـبله شما يك قبله ميانـه است) شما را نيز يك امت ميانـه قرار داديم)) (وكذلك جعلناكم امة وسطا).

قـبـلـه مـسلمانان ، قبله ميانـه هست زيرا مسيحيان براى ايستادن بـه سوى محل تولد عيسى كه درون بيت المقدس بود ناچار بودند بـه سمت مشرق بايستند.

ولـى يهود كه بيشتر درون شامات و بابل و مانند آن بـه سر مى بردند رو بـه سوى بيت المقدس كه براى آنان تقريبا درون سمت غرب بود مى ايستادند.

امـا ((كـعـبه)) كه نسبت بـه مسلمانان آن روز (مسلمانان مدينـه) درون سمت جنوب و ميان مشرق و مغرب قرار داشت يك خط ميانـه محسوب مى شد.

جالب اين كه توجه خاص مسلمانان بـه تعيين سمت كعبه سبب شد كه علم هيئت و جغرافيا درون آغاز اسلام درميان مسلمانان بـه سرعت رشدكند، زيراكه محاسبه سمت قبله درون نقاط مختلف روى زمين بدون آشنايى با اين علوم امكان نداشت.

سـپـس اضـافـه مـى كـند: ((هدف اين بود كه شما گواه بر مردم باشيد و پيامبر هم گواه بر شما باشد)) (لتكونوا شـهدآ على الناس ويكون الرسول عليكم شـهيدا).

يعنى شما با داشتن اين عقايد و تعليمات ، امتى نمونـه هستيد همانطور كه پيامبر درون ميان شما يك فرد نمونـه است.

سپس بـه يكى ديگر از اسرار تغيير قبله اشاره كرده مى گويد: ((ما آن قبله اى راكه قبلا بر آن بودى (بـيـت الـمقدس) تنـها براى اين قرار داديم كه افرادى كه ازرسولخدا پيروى مى كنند از آنـها كه بـه جـاهـلـيت باز مى گردند باز شناخته شوند)) (وماجعلنا القبلة التى كنت عليه الا لنعلم من يتبـع الرسول ممن ينقلب على عقبيه).

سـپس اضافه مى كند: ((اگرچه اين كار جز براى كسانى كه خداوند هدايتشان كرده دشوار بود)) (وان كانت لكبيرة الا على الذين هدى اللّه).

آرى ! تـا هـدايـت الـهى نباشد، آن روح تسليم مطلق درون برابر فرمان او فراهم نمى شود و از آنجا كه دشـمـنـان وسوسه گر يا دوستان نادان ، فكر مى كردند با تغييرقبله ممكن هست اعمال و عبادات سابق ما باطل باشد، و اجر ما بر باد رود، درون آخرآيه اضافه مى كند: ((خدا هرگز ايمان (نماز) شما را ضـايـع نمى گرداند، زيرا خداوندنسبت بـه همـه مردم رحيم و مـهربان است)) (وما كان اللّه ليضيع ايمانكم ان اللّه بالناس لرؤف رحيم).

دسـتـورهـاى او هـمچون نسخه هاى طبيب هست يك روز اين نسخه نجاتبخش هست ، و روز ديگر نـسـخه ديگر، هر كدام درون جاى خود نيكو هست ، و ضامن سعادت و تكامل ، بنابراين تغيير قبله نبايد هـيـچ گونـه نگرانى براى شما نسبت بـه نمازها وعبادات گذشته يا آينده ايجاد نمايد كه همـه آنـها صحيح بوده و هست.

 

اسرار تغيير قبله

از آنـجـا كـه خانـه كعبه درون آن زمان كانون بتهاى مشركان بود، دستور داده شدمسلمانان موقتا بـه سوى بيت المقدس نماز بخوانند و به اين ترتيب صفوف خود رااز مشركان جدا كنند.

امـا هـنـگـامى كه بـه مدينـه هجرت كردند و تشكيل حكومت و ملتى دادند وصفوف آنـها از ديگران كـاملا مشخص شد، ديگر ادامـه اين وضع ضرورت نداشت دراين هنگام بـه سوى كعبه قديمى ترين مركز توحيد و پرسابقه ترين كانون انبيابازگشتند.

 

بـديهى هست هم نماز خواندن بـه سوى بيت المقدس براى آنـها كه خانـه كعبه راسرمايه معنوى نژاد خود مى دانستند مشكل بود، و هم بازگشت بـه سوى كعبه بعد ازبيت المقدس بعد از عادت كردن بـه قبله نخست.

مـسلمانان بـه اين وسيله درون بوته آزمايش قرار گرفتند، که تا آنچه از آثار شرك دروجودشان هست در ايـن كـوره داغ بسوزد، و پيوندهاى خود را از گذشته شرك آلودشان ببرند و روح تسليم مطلق درون برابر فرمان حق درون وجودشان پيدا گردد.

(آيه 144).

 

همـه جا رو بـه سوى كعبه كنيد!

در ايـن آيه كه فرمان تغيير قبله درون آن صادر گرديده نخست مى فرمايد: ((مانگاههاى انتظارآميز تو را بـه آسمان (مركز نزول وحى) مى بينيم)) (قد نرى تقلب وجهك فى السم).

((اكـنـون تـو را بـه سـوى قـبله اى كه از آن راضى خواهى بود باز مى گردانيم))(فلنولينك قبلة ترضيها).

((هـم اكـنـون صـورت خـود را بـه سـوى مـسجدالحرام و خانـه كعبه بازگردان)) (فول وجهك شطرالمسجد الحرام).

نـه تنـها درون مدينـه ، ((هر جا باشيد، روى خود را بـه سوى مسجدالحرام كنيد))(وحيث ماكنتم فولوا وجوهكم شطره).

جالب اين كه تغيير قبله يكى از نشانـه هاى پيامبراسلام (ص) درون كتب پيشين ذكر شده بود، چه اين كه آنـها خوانده بودند كه او بـه سوى دو قبله نماز مى خواند(يصلى الى القبلتين)).

لـذا قـرآن اضـافـه مى كند: ((كسانى كه كتاب آسمانى بـه آنـها داده شده هست ،مى دانند اين فرمان حقى هست از ناحيه پروردگارشان)) (وان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انـه الحق من ربهم).

و درون پايان اضافه مى كند: ((خداوند از اعمال آنـها غافل نيست)) (وما اللّه بغافل عما يعملون).

يـعـنـى آنـها بـه جاى اين كه اين تغيير قبله را بـه عنوان يك نشانـه صدق او كه دركتب پيشين آمده معرفى كنند، كتمان كرده و به عكس روى آن جنجال بـه راه انداختند، خد، هم از اعمالشان آگاه هست ، و هم از نياتشان.

(آيه 145).

 

آنـهـا بـه هيچ قيمت راضى نمى شوند ! درون تفسير آيه قبل خوانديم كه اهل كتاب مى دانستند تغيير قـبـلـه از بـيـت الـمـقدس بـه سوى كعبه نـه تنـها ايرادى برپيامبراسلام (ص) نيست ، بلكه از جمله نشانـه هاى حقانيت او هست ، ولى تعصبهانگذاشت آنـها حق را بپذيرند.

لـذا قـرآن درون اين آيه با قاطعيت مى گويد: ((سوگند كه اگر هر گونـه آيه و نشانـه ودليلى براى (ايـن گروه از) اهل كتاب بياورى از قبله تو پيروى نخواهند كرد)) (ولئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آية ما تبعوا قبلتك).

بعدا اضافه مى كند: ((تو نيز هرگز تابع قبله آنـها نخواهى شد)) (وم انـت بتابـع قبلتهم).

يـعـنـى اگر آنـها تصور مى كنند با اين قال و غوغاها بار ديگر قبله مسلمانان تغييرخواهد كرد كور خوانده اند، اين قبله هميشگى و نـهايى مسلمين است.

سـپس مى افزايد: و آنـها نيز آنچنان درون عقيده خود متعصبند كه ((هيچ يك ازآنـها پيرو قبله ديگرى نيست)) (وما بعضهم بتابـع قبلة بعض).

نـه يهود از قبله نصارى پيروى مى كنند و نـه نصارى از قبله يهود.

و باز براى تاكيد و قاطعيت بيشتر بـه پيامبر اخطار مى كند كه ((اگر بعد از اين آگاهى كه از ناحيه خـدا بـه تو رسيده تسليم هوسهاى آنان شوى و از آن پيروى كنى مسلما از ستمگران خواهى بود)) (ولئن اتبعت اهوآئهم من بعد ما جئك من العلم انك اذا لمن الظالمين).

(آيه 146).

 

آنـهـا بـه خوبى او را مى شناسند !در تعقيب بحثهاى گذشته پيرامون لجاجت و تعصب گروهى از اهـل كـتـاب ،ايـن آيـه مـى گـويد: ((علماى اهل كتاب پيامبراسلام را بـه خوبى همچون فرزندان خودمى شناسند)) (الذين آتيناهم الكتاب يعرفونـه كما يعرفون ابنئهم).

و نام و نشان و مشخصات او را درون كتب مذهبى خود خوانده اند.

((ولى گروهى از آنان سعى دارند آگاهانـه حق را كتمان كنند)) (وان فريقا منـهم ليكتمون الحق وهم يعلمون).

(آيـه 147)ـ سـپس بـه عنوان تاكيد بحثهاى گذشته پيرامون تغيير قبله ، يااحكام اسلام بطوركلى مـى فـرمـايـد: ((اين فرمان حقى هست كه از سوى پروردگار تواست و هرگز از ترديد كنندگان نباش)) (الحق من ربك فلا تكونن من الممترين).

 

و بـا ايـن جـمـلـه پيامبر را دلدارى مى دهد و تاكيد مى كند درون برابر سمپاشيهاى دشمنان ذره اى ترديد، چه درون مساله تغيير قبله و چه درون غير آن بـه خود راه ندهد.

(آيه 148).

 

هر امتى قبله اى دارد!

ايـن آيـه درون حقيقت پاسخى بـه قوم يهود هست كه ديديم سر و صداى زيادى پيرامون موضوع تغيير قـبله بـه راه انداخته بودند، مى گويد: ((هر گروه و طايفه اى قبله اى دارد كه خداوند آن را تعيين كرده است)) (ولكل وجهة هو موليها).

در طـول تـاريـخ انبيا قبله هاى مختلفى بوده ، قبله همانند اصول دين نيست كه تغييرناپذير باشد، بـنـابراين زياد درون باره قبله گفتگو نكنيد و به جاى آن ((در اعمال خيرو نيكيها بر يكديگر سبقت جوييد)) (فاستبقوا الخيرات) ـ اين مضمون درون آيه 177همين سوره نيز آمده است.

سـپـس بـه عـنوان يك هشدار بـه خرده گيران ، وتشويق نيكوكاران مى فرمايد: ((هرجاباشيد خداوند همـه شما را حاضر خواهد كرد)) (اينما تكونوا يات بكم اللّه جميعا).

در آن دادگاه بزرگ رستاخيز كه صحنـه نـهايى پاداش و كيفر است.

و از آنـجـا كـه مـمـكن هست براى بعضى اين جمله عجيب باشد كه چگونـه خداوند ذرات خاكهاى پـراكـنـده انـسـانـها را هر جا كه باشد جمع آورى مى كند و لباس حيات نوينى بر آنـها مى پوشاند؟ بلافاصله مى گويد: ((و خداوند بر هر كارى قدرت دارد)) (ان اللّه على كل شى قدير).

(آيه 149).

 

تنـها از خدا بترس !

اين آيه و آيه بعد همچنان مساله تغيير قبله و پى آمدهاى آن را دنبال مى كند.

نـخست روى سخن را بـه پيامبر(ص) كرده و به عنوان يك فرمان مؤكدمى گويد: ((از هر جا (و از هـر شـهر و ديار) خارج شدى (به هنگام نماز) روى خود رابه جانب مسجدالحرام كن)) (ومن حيث خرجت فول وجهك شطرالمسجد الحرام).

و بـاز بـه عنوان تاكيد بيشتر اضافه مى كند: ((اين فرمان دستور حقى هست ازسوى پروردگارت)) (وانـه للحق من ربك).

و درون پـايـان اين آيه بـه عنوان تهديدى نسبت بـه توطئه گران و هشدارى بـه مؤمنان مى گويد: ((و خدا از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست)) (ومااللّه بغافل عماتعملون).

 

(آيـه 150)ـ درون ايـن آيـه ، حـكـم عـمومى توجه بـه مسجدالحرام را درون هر مكان و هر نقطه اى تكرار مى كند، مى گويد: ((از هر جا خارج شدى و به هر نقطه روى آوردى ، صورت خود را بـه هنگام نماز متوجه مسجدالحرام كن)) (ومن حيث خرجت فول وجهك شطرالمسجدالحرام).

درست هست كه روى سخن درون اين جمله بـه پيامبر(ص) هست ولى مسلمامنظور عموم نمازگزاران مـى بـاشـد، ولى درون جمله بعد براى تاكيد و تصريح اضافه مى كند: ((و هر جا شما بوده باشيد روى خود را بـه سوى آن كنيد)) (وحيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره).

 

سپس درون ذيل همين آيه بـه سه نكته مـهم اشاره مى كند:.

كوتاه شدن زبان مخالفان !

مى گويد: ((اين تغيير قبله بخاطر آن صورت گرفت كه مردم حجتى بر ضدشما نداشته باشند)) (لئلا يكون للناس عليكم حجة).

هـرگـاه ايـن تـغـيـير قبله صورت نمى گرفت از يكسو زبان يهود بـه روى مسلمانان باز مى شد و مـى گـفتند: ما درون كتب خود خوانده ايم كه نشانـه پيامبر موعود اين هست كه بـه سوى دو قبله نماز مـى خواند و اين نشانـه درون محمد(ص) نيست ، و از سوى ديگر مشركان ايراد مى كردند كه او مدعى اسـت بـراى احـيا آيين ابراهيم آمده ، بعد چرا خانـه كعبه ر، كه پايه گزارش ابراهيم هست فراموش نموده ، اما حكم تغيير قبله موقت بـه قبله دائمى ، زبان هر دو گروه را بست.

ولى از آنجا كه هميشـه افراد بهانـه جو و ستمگرى هستند كه درون برابر هيچ منطقى تسليم نمى شوند، استثنايى براى اين موضوع قائل شده ، مى گويد: ((مگركسانى از آنـها كه ستم كرده اند)) (الا الذين ظلموا منـهم).

ايـن بـهـانـه جويان بـه حق شايسته نام ستمگر و ظالمند، چرا كه هم بر خود ستم مى كنند و هم بر مردم كه سد راه هدايت آنـها مى شوند.

2ـ از آنجا كه عنوان كردن اين گروه لجوج را با نام ((ستمگر)) ممكن بود دربعضى توليد وحشت كند مى گويد: ((از آنـها هرگز نترسيد، و تنـها از من بترسيد)) (فلاتخشوهم واخشونى).

اين يكى از اصول كلى و اساسى تربيت توحيدى اسلامى هست كه از هيچ چيزى و هيچ كس جز خدا نبايد ترس داشت.

3ـ تكميل نعمت خداوند بـه عنوان آخرين هدف براى تغيير قبله ذكر شده ،مى فرمايد: اين بخاطر آن بود كه شماراتكامل بخشم واز قيد تعصب برهانم ((ونعمت خود را بر شما تمام كنم که تا هدايت شويد)) (ولا تم نعمتى عليكم ولعلكم تهتدون).

(آيه 151).

 

برنامـه هاى رسول اللّه !

خداوند درون آخرين جمله از آيه قبل يكى از دلايل تغيير قبله را تكميل نعمت خود بر مردم و هدايت آنـان بـيـان كـرد، درون اين آيه با ذكر كلمـه ((كما)) اشاره بـه اين حقيقت مى كند كه تغيير قبله تنـها نـعـمت خدا بر شما نبود، بلكه نعمتهاى فراوان ديگرى بـه شما داده هست ((همان گونـه كه رسولى درون ميان شما از نوع خودتان فرستاديم)) (كم ارسلنا فيكم رسولا منكم).

او از نـوع بشر هست و تنـها بشر مى تواند مربى و رهبر و سرمشق انسانـها گردد واز دردها و نيازها و مسائل او آگاه باشد كه اين خود نعمت بزرگى است.

بعد از ذكر اين نعمت بـه چهار نعمت ديگر كه از بركت اين پيامبر، عايدمسلمين شد اشاره مى كند:.

1ـ ((آيات ما را بر شما مى خواند)) (يتلوا عليكم آياتنا).

2ـ ((و شما را پرورش مى دهد)) و بر كمالات معنوى و مادى شما مى افزايد(ويزكيكم).

3ـ ((و كتاب و حكمت بـه شما مى آموزد)) (ويعلمكم الكتاب والحكمة).

گرچه ((تعليم)) بطور طبيعى مقدم بر ((تربيت))است ، اما قرآن مجيد براى اثبات اين حقيقت كه هدف نـهايى ((تربيت)) هست غالبا آن را مقدم بر تعليم آورده است.

4ـ ((و آنچه را نمى دانستيد بـه شما ياد مى دهد)) (ويعلمكم مالم تكونواتعلمون).

(آيـه 152)ـ ايـن آيـه بـه مردم اعلام مى كند كه جا دارد شكر اين نعمتهاى بزرگ را بجا آورند و با بـهـره گيرى صحيح از اين نعمته، حق شكر او را ادا كنند،مى فرمايد: ((مرا ياد كنيد که تا شما را ياد كنم و شكر مرا بـه جا آوريد و كفران نكنيد))(فاذكرونى اذكركم واشكرولى ولاتكفرون).

جـمـله ((مرا ياد كنيد که تا شما را ياد كنم)) اشاره بـه يك اصل تربيتى هست يعنى بـه ياد من باشيد، بـه يـاد ذات پـاكـى كـه سـرچـشمـه تمام خوبيها و نيكيها هست ، توجه شمابه اين ذات پاك شما را درون فعاليتها مخلصتر، مصمم تر، نيرومندتر، و متحدترمى سازد.

هـمـان گونـه كه منظور از ((شكرگزارى و عدم كفران)) آن هست كه هر نعمتى رادرست بـه جاى خود مصرف كنيد و در راه همان هدفى كه براى آن آفريده شده ايدبه كار گيريد.

 

ذكر خدا چيست ؟

مـسلم هست منظور از ذكر خدا تنـها يادآورى بـه زبان نيست ، كه زبان ترجمان قلب هست ، بـه همين دلـيل درون احاديث متعددى از پيشوايان اسلام نقل شده هست كه منظور از ذكر خدا يادآورى عملى اسـت ، درون حـديـثى از پيامبر(ص) مى خوانيم كه بـه على (ع) وصيت فرمود و از جمله وصايايش اين بـود: ((سه كار هست كه اين امت توانايى انجام آن را (بطور كامل) ندارند، مواسات و برابرى با برادر ديـنـى درون مـال ، واداى حـق مردم با قضاوت عادلانـه نسبت بـه خود و ديگران ، و خدا را درون هر حال يادكردن ، منظور سبحان اللّه والحمدللّه ولااله الا اللّه واللّه اكبرنيست ، بلكه منظور اين هست هنگامى كه كار حرامى درون مقابل او قرار مى گيرد از خدا بترسد و آن را ترك گويد)).

(آيه 153).

 

استقامت و توجه بـه خدا!

در آيـات گذشته سخن از تعليم و تربيت و ذكر و شكر بود و در اين آيه سخن از صبر و پايدارى كه بـدون آن ، مـفـاهيم گذشته هرگز تحقق نخواهد يافت نخست مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از صبر و نماز كمك بگيريد)) (يا ايـها الذين آمنوا استعينوا بالصبر والصلوة).

وبـا ايـن دونـيـرو (اسـتـقـامـت وتـوجـه بـه خـدا) بـه جـنـگ مـشـكـلات وحوادث سخت برويد كه پيروزى ازآن شماست ((زيرا خداوند با صابران است)) (ان اللّه مع الصابرين).

 

به عكس آنچه بعضى تصور مى كنند، ((صبر)) هرگز بـه معنى تحمل بدبختيها وتن بـه ذلت و تسليم درون برابر عوامل شكست نيست ، بلكه صبر و شكيبايى بـه معنى پايدارى و استقامت درون برابر هر مشكل و هر حادثه است.

مـوضـوع ديـگـرى كه درون آيه بالا بـه عنوان يك تكيه گاه مـهم درون كنار صبر، معرفى شده ((صلوة)) (نـماز) هست ، لذا درون احاديث اسلامى مى خوانيم : ((هنگامى كه على (ع) با مشكلى روبرو مى شد بـه نـمـاز بـرمـى خـاسـت و پـس از نـمـاز بـه دنبال حل مشكل مى رفت و اين آيه را تلاوت مى فرمود: ((واستعينوا بالصبر والصلوة)).

 

بنابراين آيه فوق درون حقيقت بـه دو اصل توصيه مى كند يكى اتكاى بـه خداوندكه نماز مظهر آن هست و ديگرى مساله خوديارى و اتكاى بـه نفس كه بـه عنوان صبراز آن ياد شده است.

آيه 154ـ شان نزول : از ابن عباس نقل شده كه : اين آيه درون باره كشته شدگان ميدان جنگ بدر نازل گـرديـد، آنـهـا چـهـارده تن بودند، شش نفر از مـهاجران ، و هشت نفر از انصار، بعد از پايان جنگ عده اى تعبير مى كردند فلان كس مرد، آيه نازل شد وبا صراحت آنـها را از اطلاق كلمـه ((ميت)) بر شـهيدان نـهى كرد.

تفسير:

شـهيدان زنده اند!

بـه دنـبـال مـساله صبر واستقامت دراين آيه ، سخن از حيات جاويدان شـهيدان مى گويد كه پيوند نزديكى با استقامت و صبرشان دارد.

نـخست مى گويد: ((هرگز بـه آنـها كه درون راه خدا كشته مى شوند و شربت شـهادت مى نوشند مرده مگوييد)) (ولاتقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه اموات).

سپس براى تاكيد بيشتر اضافه مى كند: ((بلكه آنـها زندگانند، اما شما درك نمى كنيد!)) (بل احيا ولكن لاتشعرون).

اصـولا درون هر نـهضتى گروهى راحت طلب وترسو خود را كنار مى كشند وعلاوه بر اين كه خودشان كارى انجام نمى دهند سعى درون دلسرد كردن ديگران دارند.

گـروهى از اين قماش مردم درون آغاز اسلام بودند كه هرگاه كسى از مسلمانان درميدان جهاد بـه افتخار شـهادت نائل مى آمد مى گفتند: فلانى مرد! و با اظهار تاسف از مردنش ، ديگران را مضطرب مى ساختند.

خـداوند درون پاسخ اين گفته هاى مسموم با صراحت مى گويد: شما حق نداريدكسانى را كه درون راه خـدا جان مى دهند مرده بخوانيد آنـها زنده اند، زنده جاويدان ، و ازروزيهاى معنوى درون پيشگاه خدا بـهـره مـى گـيـرند، اما شما كه درون چهارديوارى محدودعالم ماده محبوس و زندانى هستيد اين حقايق را نمى توانيد درك كنيد.

ضـمـنـا از ايـن آيـه مـوضـوع بقاى روح و زندگى برزخى انسانـها (زندگى بعد ازمرگ و قبل از رستاخيز) بـه روشنى اثبات مى شود.

شـرح بـيـشـتـر درون باره اين موضوع و همچنين مساله حيات جاويدان شـهيدان وپاداش مـهم ومقام والاى كشتگان راه خدا درسوره آل عمران ذيل آيه169 خواهد آمد.

(آيه 155).

 

جهان صحنـه آزمايش الهى هست !

بعد از ذكر مساله شـهادت درون راه خد، و زندگى جاويدان شـهيدان ، درون اين آيه بـه مساله ((آزمايش و چـهره هاى گوناگون آن اشاره مى كند مى فرمايد: ((بطور مسلم ماهمـه شما را با امورى همچون تـرس و گـرسـنگى و زيان مالى و جانى و كمبود ميوه هاآزمايش مى كنيم)) (ولنبلونكم بشى من الخوف والجوع ونقص من الا موال والا نفس ولـثمرات).

 

و از آنـجـا كـه پـيروزى درون اين امتحانات جز درون سايه مقاومت و پايدارى ممكن نيست درون پايان آيه مى فرمايد: ((و بشارت ده صابران و پايداران را)) (وبشرالصابرين).

آنـها هستند كه از عهده اين آزمايشـهاى سخت بـه خوبى بر مى آيند و بشارت پيروزى متعلق بـه آنـها هست ، اما سست عهدان بى استقامت از بوته اين آزمايشـهاسيه روى درون مى آيند.

 

(آيـه 156)ـ اين آيه صابران را معرفى كرده مى گويد: ((آنـها كسانى هستند كه هرگاه مصيبتى بـه آنـها رسد مى گويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم))(الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا للّه وانا اليه راجعون).

تـوجـه بـه ايـن واقـعيت كه همـه از او هستيم اين درس را بـه ما مى دهد كه از زوال نعمتها هرگز ناراحت نشويم ، چرا كه همـه اين مواهب بلكه خود ما تعلق بـه او داريم ،يك روز مى بخشد و روز ديگر از ما باز مى گيرد و هر دو صلاح ما است.

 

و تـوجـه بـه ايـن واقـعيت كه ما همـه بـه سوى او باز مى گرديم بـه ما اعلام مى كندكه اينجا سراى جـاويـدان نـيست ، زوال نعمتها و كمبود مواهب و يا كثرت و وفور آنـهاهمـه زودگذر هست ، و همـه ايـنـها وسيله اى هست براى پيمودن مراحل تكامل ، توجه بـه اين دو اصل اساسى اثر عميقى درون ايجاد روح استقامت و صبر دارد.

 

بـديهى هست منظور از گفتن جمله انا للّه وانا اليه راجعون تنـها ذكر زبانى آن نيست ، بلكه توجه بـه حقيقت و روح آن هست كه يك دنيا توحيد و ايمان درون عمق آن نـهفته است.

(آيه 157)ـ درون اين آيه الطاف بزرگ الهى را براى صابران و سخت كوشان كه ازعهده اين امتحانات بـزرگ برآمده اند بازگو مى كند و مى گويد: ((اينـها كسانى هستندكه لطف و رحمت خدا و درود الهى بر آنـها است)) (واولئك عليهم صلوات من ربهم ورحمـة).

ايـن الطاف و رحمتها آنـها را نيرو مى بخشد كه درون اين راه پرخوف و خطرگرفتار اشتباه و انحراف نشوند، لذا درون پايان آيه مى فرمايد: ((و آنـها هستند هدايت يافتگان)) (واولئك هم المـهتدون).

 

نكته ها:

چرا خدا مردم را آزمايش مى كند؟.

در زمينـه مساله آزمايش الهى بحث فراوان هست ، نخستين سؤالى كه بـه ذهن مى رسد اين هست كه مگر آزمايش براى اين نيست كه اشخاص يا چيزهايى مبهم وناشناخته را بشناسيم و از ميزان جهل و نـادانـى خـود بكاهيم ؟ اگر چنين هست خداوندى كه علمش بـه همـه چيز احاطه دارد و از اسرار درون و بـرون هـمـه كس وهمـه چيز آگاه هست ، غيب آسمان و زمين را با علم بى پايانش مى داند، چرا امتحان مى كند؟ مگر چيزى بر او مخفى است.

در پـاسـخ ايـن سؤال بايد گفت : مفهوم آزمايش و امتحان درون مورد خداوند باآزمايشـهاى ما بسيار متفاوت است.

آزمـايـشـهـاى مـا بـراى شـناخت بيشتر و رفع ابهام و جهل هست ، اما آزمايش الهى درون واقع همان ((پـرورش و تربيت)) هست همان گونـه كه فولاد را براى استحكام بيشتر درون كوره مى گدازند که تا به اصطلاح آبديده شود، آدمى را نيز درون كوره حوادث سخت پرورش مى دهد که تا مقاوم گردد.

سربازان را براى اين كه از نظر جنگى نيرومند و قوى شوند بـه مانورها وجنگهاى مصنوعى مى برند و در بـرابـر انـواع مـشـكلات تشنگى ، گرسنگى ، گرما وسرم، حوادث دشوار، موانع سخت ، قرار مى دهند که تا ورزيده و آبديده شوند و اين است.

 

رمز آزمايشـهاى الهى !.

2.آزمايش خدا همگانى است.

از آنـجا كه نظام حيات درون جهان هستى نظام تكامل و پرورش هست و تمامى موجودات زنده مسير تـكـامـل را مـى پـيـمـايند، همـه مردم از انبيا گرفته که تا ديگران طبق اين قانون عمومى مى بايست آزمايش شوند و استعدادات خود را شكوفا سازند.

گـرچـه امـتحانات الهى متفاوت هست ، گاهى با وفور نعمت و كاميابيها و گاه بـه وسيله حوادث سـخـت و نـاگـوار، بعضى مشكل ، بعضى آسان و قهرا نتايج آنـها نيز باهم فرق دارد، اما بـه هر حال آزمايش براى همـه هست.

 

3ـ.رمز پيروزى درون امتحان.

حـال كـه هـمـه انسانـها درون يك امتحان گسترده الهى شركت دارند، راه موفقيت درون اين آزمايشـها چيست ؟ درون پاسخ بايد بگوييم :.

نخستين و مـهمترين گام براى پيروزى همان هست كه درون جمله كوتاه و پرمعنى وبشر الصابرين درون آيـه فوق آمده هست ، اين جمله با صراحت مى گويد: رمزپيروزى درون اين راه ، صبر و پايدارى هست و بـه همين دليل بشارت پيروزى را تنـها بـه صابران و افراد با استقامت مى دهد.

ديـگـر ايـن كـه توجه بـه گذرا بودن حوادث اين جهان و سختيها و مشكلاتش واين كه اين جهان گـذرگـاهى بيش نيست عامل ديگرى براى پيروزى محسوب مى شود كه درون جمله انا للّه وانا اليه راجعون (ما از آن خدا هستيم و به سوى خدا بازمى گرديم) آمده است.

 

آيـه 158ـ شـان نزول : درون بسيارى از روايات كه از طرق شيعه و اهل تسنن آمده ، چنين مى خوانيم كـه : درون عـصر جاهليت مشركان درون بالاى كوه ((صفا)) بتى نصب كرده بودند بـه نام ((اساف)) و بر كـوه ((مروه)) بت ديگر بـه نام ((نائله)) و به هنگام سعى از اين دو كوه بالا مى رفتند و آن دو بت را بـه عـنـوان تبرك با دست خود مسح مى كردند، مسلمانان بخاطر اين موضوع از سعى ميان صفا و مروه كراهت داشتند وفكر مى كردند درون اين شرايط سعى صفا و مروه كار صحيحى نيست ، آيه نازل شد وبه آنـها اعلام داشت كه صفا و مروه از شعائر خداوند هست اگر مردم نادان آنـها راآلوده كرده اند دليل بر اين نيست كه مسلمانان فريضه سعى را ترك كنند.

 

تفسير:

اعمال جاهلان نبايد مانع كار مثبت گرددـ.

اين آيه با توجه بـه شرايط خاص روانى كه درون شان نزول گفته شد نخست بـه مسلمانان خبر مى دهد كه : ((صفا و مروه از شعائر و نشانـه هاى خداست)) (ان الصفاوالمروة من شعئر اللّه).

و از اين مقدمـه چنين نتيجه گيرى مى كند: ((كسى كه حج خانـه خدا يا عمره رابجا آورد گناهى بر او نيست كه بـه اين دو طواف كند)) (فمن حج البيت او اعتمر فلاجناح عليه ان يطوف بهما).

هرگز نبايد اعمال بى رويه مشركان كه اين شعائر الهى را با بتها آلوده كرده بودند از اهميت اين دو مكان مقدس بكاهد.

و درون پـايـان آيه مى فرمايد: ((كسانى كه كار نيك بـه عنوان اطاعت خدا انجام دهند خداوند شاكر و عليم است)) (ومن تطوع خيرا فان اللّه شاكر عليم).

در برابر اطاعت و انجام كار نيك بـه وسيله پاداش نيك از اعمال بندگان تشكرمى كند، و از نيتهاى آنـها بـه خوبى آگاه هست ، مى داند چه كسانى بـه بتها علاقه مندندو چه كسانى از آن بيزار.

 

صفا و مروه.

((صـفـا)) و ((مروه)) نام دو كوه كوچك درون مكه هست كه امروز بر اثر توسعه مسجدالحرام درون ضلع شرقى مسجد درون سمتى كه حجرالاسود و مقام حضرت ابراهيم قرار دارد، مى باشد.

و درون لغت ، صفا بـه معنى سنگ محكم و صافى هست كه با خاك و شن آميخته نباشد و مروه بـه معنى سنگ محكم و خشن است.

((شـعـائراللّه)) علامتهايى هست كه انسان را بـه ياد خدا مى اندازد و خاطره اى ازخاطرات مقدس را درون نظرها تجديد مى كند.

 

جنبه تاريخى صفا و مروه.

با اين كه ابراهيم (ع) بـه سن پيرى رسيده بود ولى فرزندى نداشت از خدادرخواست اولاد نمود، درون همان سن پيرى از كنيزش هاجر فرزندى بـه او عطا شد كه نام وى را((اسماعيل)) گذارد.

هـمـسـر اول او ((سـازه)) نـتوانست تحمل كند كه ابراهيم از غير او فرزند داشته باشد خداوند بـه ابراهيم دستور داد که تا مادر و فرزند را بـه مكه كه درون آن زمان بيابانى بى آب و علف بود ببرد و سكنى دهد.

ابـراهـيـم فـرمـان خـدا را امتثال كرد و آنـها را بـه سرزمين مكه برد، همين كه خواست تنـها از آنجا بـرگـردد هـمسرش شروع بـه گريه كرد كه يك زن و يك كودك شيرخوار درون اين بيابان بى آب و گياه چه كند؟.

اشكهاى سوزان او كه با اشك كودك شيرخوار آميخته مى شد قلب ابراهيم راتكان داد، دست بـه دعا برداشت و گفت : ((خداوندا! من بخاطر فرمان تو، همسر وكودكم را درون اين بيابان سوزان و بدون آب و گياه تنـها مى گذارم ، که تا نام تو بلند و خانـه تو آباد گردد)) اين را گفت و با آنـها درون ميان اندوه و عشقى عميق وداع گفت.

 

طولى نكشيد غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير درون او خشكيد،بى تابى كودك شيرخوار و نـگـاهـهـاى تضرع آميز او، مادر را آنچنان مضطرب ساخت كه تشنگى خود را فراموش كرد و براى بـه دسـت آوردن آب بـه تلاش و كوشش برخاست ، نخست بـه كنار كوه ((صفا)) آمد، اثرى از آب درون آنجا نديد، برق سرابى ازطرف كوه ((مروه)) نظر او را جلب كرد و به گمان آب بـه سوى آن شتافت و در آنـجـا نيزخبرى از آب نبود، از آنجا همين برق را بر كوه ((صفا)) ديد و به سوى آن بازگشت وهـفت بار اين تلاش و كوشش براى ادامـه حيات و مبارزه با مرگ تكرار شد، درون آخرين لحظات كه طفل شيرخوار شايد آخريق دقايق عمرش را طى مى كرد از نزديك پاى او ـبا نـهايت تعجب ـ چشمـه زمزم جوشيدن گرفت ! مادر و كودك از آن نوشيدند و ازمرگ حتمى نجات يافتند.

 

كـوه صـفـا و مروه بـه ما درسى مى دهد كه : براى احياى نام حق و به دست آوردن عظمت آيين او همـه حتى كودك شيرخوار بايد که تا پاى جان بايستند.

سعى صفا و مروه بـه ما مى آموزد درون نوميديها بسى اميدهاست.

سعى صفا و مروه بـه ما مى گويد: قدر اين آيين و مركز توحيد را بدانيد،افرادى خود را تاپرتگاه مرگ رساندند که تا اين مركز توحيد را امروز براى شماحفظ كردند.

به همين دليل خداوند بر هر فردى از زائران خانـه اش واجب كرده با لباس ووضع مخصوص و عارى از هرگونـه امتياز و تشخص هفت مرتبه براى تجديد آن خاطره ها بين اين دو كوه را بپيمايد.

كـسـانـى كـه درون اثر كبر و غرور حاضر نبودند حتى درون معابر عمومى قدم بردارندو ممكن نبود درون خـيـابـانـهـا بـه سـرعـت راه بـروند درون آنجا بايد بخاطر امتثال فرمان خداگاهى آهسته و زمانى ((هروله كنان)) با سرعت پيش بروند و بنا بـه روايات متعدد،اينجا مكانى هست كه دستوراتش براى بيدار كردن متكبران هست !.

آيـه 159ـ شـان نـزول : از ابـن عباس چنين نقل شده كه : چند نفر از مسلمانان همچون ((معاذبن جـبـل)) و ((سـعدبن معاذ)) و ((خارجة بن زيد)) سؤالاتى از دانشمندان يهود پيرامون مطالبى از تورات (كه ارتباط با ظهور پيامبر(ص) داشت) كردند، آنـهاواقع مطلب را كتمان كرده و از توضيح خوددارى كردند اين آيه درون باره آنـها نازل شد، و مسؤوليت كتمان حق را بـه آنـها گوشزد كرد.

 

تفسير:

كتمان حق ممنوع !

گـرچـه روى سخن درون اين آيه طبق شان نزول ، بـه علماى يهود هست ، ولى اين معنى مفهوم آيه را كه يك حكم كلى درون باره كتمان كنندگان حق بيان مى كند محدودنخواهد كرد.

آيـه شـريفه ، اين افراد را با شديدترين لحنى مورد سرزنش قرار داده مى گويد:((كسانى كه دلايل روشـن و وسـائل هـدايـت را كه نازل كرده ايم بعد از بيان آن براى مردم درون كتاب آسمانى ، كتمان مـى كـنـنـد خـدا آنـهـا را لـعنت مى كند (نـه فقط خدا) بلكه همـه لعنت كنندگان نيز آنـها را لعن مى كنند)) (ان الذين يكتمون م انـزلنا من البينات والهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنـهم اللّه ويلعنـهم اللا عنون).

 

در حـقـيـقـت ((كـتمان حق)) عملى هست كه خشم همـه طرفداران حق را برمى انگيزد و مسلما منحصر بـه كتمان آيات خدا و نشانـه هاى نبوت نيست ، بلكه اخفاى هر چيزى كه مردم را مى تواند بـه واقـعيتى برساند درون مفهوم وسيع اين كلمـه درج هست ، حتى گاهى سكوت درون جايى كه بايد سخن گفت و افشاگرى كرد،مصداق كتمان حق مى شود.

 

(آيـه 160)ـ و از آنجا كه قرآن بـه عنوان يك كتاب هدايت هيچ گاه روزنـه اميدو راه بازگشت را بـه روى مـردم نمى بندد و آنـها را هر قدر آلوده بـه گناه باشند ازرحمت خدا مايوس نمى كند، درون اين آيه راه نجات و جبران درون برابر اين گناه بزرگ راچنين بيان مى كند: ((مگر آنـها كه توبه كنند و به سـوى خـدا بـاز گردند و در مقام جبران و اصلاح اعمال خود برآيند، و حقايقى را كه پنـهان كرده بـودنـد بـراى مـردم آشكارسازند من اين گونـه افراد را مى بخشم و رحمت خود را كه از آنـها قطع كـرده بـودم تـجـديـد مـى كنم ، چرا كه من بازگشت كننده و مـهربانم)) (الا الذين تابوا واصلحوا وبينوافاولئك اتوب عليهم وانـا التواب الرحيم).

جـالـب اين كه نمى گويد شما توبه كنيد که تا توبه شما را پذيرا شوم ، مى گويد:((شما بازگرديد من نـيـز باز مى گردم)) و اين دلالت بر نـهايت محبت و كمال مـهربانى پروردگار نسبت بـه توبه كاران مى كند.

 

كتمان حق درون احاديث اسلامى

در احـاديث اسلامى نيز شديدترين حملات متوجه دانشمندان كتمان كننده حقايق شده ، از جمله پـيامبراسلام (ص) مى فرمايد: ((هرگاه از دانشمندى چيزى را كه مى داند سؤال كنند و او كتمان نمايد روز قيامت افسارى از آتش بر دهان او مى زنند))!.

در حديث ديگرى مى خوانيم كه از اميرمؤمنان على (ع) پرسيدند: ((بدترين خلق خدا بعد از ابليس و فرعون كيست ؟)).

امام درون پاسخ فرمود: ((آنـها دانشمندان فاسدند كه باطل را اظهار و حق راكتمان مى كنند و همانـها هـسـتند كه خداوند بزرگ درون باره آنـها فرموده : لعن خدا و لعن همـه لعنت كنندگان بر آنـها خواهد بود))!.

(آيه 161).

 

آنـها كه كافر مى ميرند!

در آيات گذشته ، نتيجه كتمان حق را ديديم ، اين آيه و آيه بعد درون تكميل آن اشاره بـه افراد كافرى مى كند كه بـه اجابت و كتمان و كفر و تكذيب حق که تا هنگام مرگ ادامـه مى دهند، نخست مى گويد: ((كـسـانـى كـه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند،لعنت خدا و فرشتگان و همـه مردم بر آنـها خواهد بود)) (ان الذين كفروا وماتوا وهم كفار اولئك عليهم لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين).

 

ايـن گـروه نيز همانند كتمان كنندگان حق گرفتار لعن خدا و فرشتگان و مردم مى شوند با اين تفاوت كه چون که تا آخر عمر بر كفر، اصرار ورزيده اند طبعا راه بازگشتى بر ايشان باقى نمى ماند.

(آيه 162)ـ سپس اضافه مى كند: ((آنـها جاودانـه درون اين لعنت الهى و لعنت فرشتگان و مردم خواهند بود، بى آن كه عذاب خدا از آنـها تخفيف يابد و يا مـهلت وتاخيرى بـه آنـها داده شود)) (خالدين فيها لا يخفف عنـهم العذاب ولاهم ينظرون).

 

(آيـه 163)ـ و از آنـجـا كـه اصـل تـوحيد بـه همـه اين بدبختيها پايان مى دهد دراين آيه مى گويد: ((معبود شما خداوند يگانـه است)) (والهكم اله واحد).

بـاز بـراى تـاكـيـد بـيشتر اضافه مى كند: ((هيچ معبودى جز او نيست ، و هيچ كس غير او شايسته پرستش نمى باشد)) (لااله الا هو).

 

و درون آخـريـن جـمـلـه بـه عـنوان دليل مى فرمايد: ((او خداوند بخشنده مـهربان است)) (الرحمن الرحيم).

 

آرى ! كـسـى كـه از يـكـسو رحمت عامش همگان را فراگرفته و از ديگر سو براى مؤمنان رحمت ويژه اى قرار داده ، شايسته عبوديت هست نـه آنـها كه سر که تا پا نيازند ومحتاج.

(آيه 164).

 

جلوه هاى ذات پاك او درون پهنـه هستى !

از آنـجا كه درون آيه قبل سخن از توحيد پروردگار بـه ميان آمد اين آيه شريفه درواقع دليلى هست بر همين مساله اثبات وجود خدا و توحيد و يگانگى ذات پاك او.

مقدمتا بايد بـه اين نكته توجه داشت كه همـه جا ((نظم و انسجام)) دليل بروجود علم و دانش هست ، و همـه جا ((هماهنگى)) دليل بر وحدت و يگانگى است.

روى ايـن اصل ، ما بـه هنگام برخورد بـه مظاهر نظم درون جهان هستى از يكسو،و هماهنگى و وحدت عـمـل اين دستگاههاى منظم از سوى ديگر، متوجه مبد علم و قدرت يگانـه و يكتايى مى شويم كه اين همـه آوازه ها از اوست.

در ايـن آيه بـه شش بخش از آثار نظم درون جهان هستى كه هر كدام آيت ونشانـه اى از آن مبد بزرگ هست اشاره شده :

 

1ـ ((در آفرينش آسمان و زمين)) (ان فى خلق السموات والا رض).

امـروز دانـشـمـنـدان بـه ما مى گويند: هزاران هزار كهكشان درون عالم بالا وجوددارد كه منظومـه شمسى ما جزئى از يكى از اين كهكشانـها هست ، تنـها درون كهكشان ماصدها ميليون خورشيد و ستاره درخـشان وجود دارد كه روى محاسبات دانشمندان درون ميان آنـها ميليونـها سياره مسكونى هست با ميلياردها موجودزنده !، وه چه عظمت و چه قدرتى ؟!.

 

2ـ ((و نيز درون آمد و شد شب و روز)) (واختلاف الليل والنـهار).

آرى ! اين دگرگونى شب و روز، و اين آمد و رفت روشنايى و تاريكى با آن نظم خاص و تدريجيش كه دائما از يكى كاسته و بر ديگرى افزوده مى شود، و به كمك آن فصول چهارگانـه بوجود مى آيد، و درخـتـان و گـيـاهـان و مـوجـودات زنده مراحل تكاملى خود را درون پرتو اين تغييرات تدريجى ، گام بـه گام طى مى كنند، اينـهانشانـه ديگرى از ذات و صفات متعالى او هستند.

 

3ـ ((و كشتيهايى كه درون درياها بـه سود مردم بـه حركت درمى آيند)) (والفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس).

آرى ! انـسـان بـه وسـيـلـه كـشتيهاى بزرگ و كوچك ، صحنـه اقيانوسها و درياها رامى نوردد، وبه اين وسيله بـه نقاط مختلف زمين ، براى انجام مقاصد خود سفرمى كند.

 

4ـ ((و آبـى كـه خداوند از آسمان فرو فرستاده و به وسيله آن ، زمينـهاى مرده رازنده كرده و انواع جـنـبـندگان را درون آن گسترده است)) (وم انـزل اللّه من السم من ما فاحيا بـه الا رض بعد موتها وبث فيها من كل دابة).

آرى ! دانـه هاى حياتبخش باران و قطرات پرطراوت و با بركت كه با نظام خاصى ريزش مى كند و آن همـه موجودات و جنبدگانى كه از اين مايع بى جان ، جان مى گيرند همـه پيام آور قدرت و عظمت او هستند.

 

5ـ ((و حركت و وزش منظم باده)) (وتصريف الرياح).

كـه نـه تـنـهـا بـر دريـاهـا مى وزند و كشتيها را حركت مى دهند، بلكه گاهى گرده هاى نر را بر قـسمتهاى ماده گياهان مى افشانند و به تلقيح و بارورى آنـها كمك مى كنند، بذرهاى گوناگون را مـى گـسـتـرانـنـد، و ميوه ها بـه ما هديه مى كنند و زمانى باجابه جا كردن هواى مسموم و فاقد اكسيژن شـهرها بـه بيابانـها و جنگله، وسائل تصفيه و تهويه را براى بشر فراهم مى سازند.

آرى ! وزش بادها با اين همـه فوايد و بركات ، نشانـه ديگرى از حكمت و لطف بى پايان او است.

 

6ـ ((و ابرهايى كه درون ميان زمين و آسمان معلقند)) (والسحاب المسخر بين السم والا رض).

ايـن ابـرهـاى متراكم كه بالاى سر ما درون گردشند و ميلياردها تن آب را بر خلاف قانون جاذبه درون ميان زمين و آسمان ، معلق نگاه داشته ، خود نشانـه اى از عظمت اويند.

آرى ! هـمـه اينـها ((نشانـه ها و علامات ذات پاك او هستند اما براى مردمى كه عقل و هوش دارند و مى انديشند)) (لايات لقوم يعقلون).

نـه براى بى خبران سبك مغز و چشم داران بى بصيرت و گوش داران كر!.

(آيه 165).

 

بيزارى پيشوايان كفر از پيروان خود!.

در ايـن آيـه روى سخن متوجه كسانى هست كه از دلايل وجود خدا چشم پوشيده و در راه شرك و بـت پـرستى و تعدد خدايان گام نـهاده اند، سخن از كسانى هست كه درون مقابل اين معبودان پوشالى سر تعظيم فرود آورده و به آنـها عشق مى ورزند، عشقى كه تنـها شايسته خداوند هست كه منبع همـه كمالات و بخشنده همـه نعمتها است.

نخست مى گويد: ((بعضى از مردم معبودهايى غير خدا براى خود انتخاب مى كنند)) (ومن الناس من يتخذ من دون اللّه انـدادا).

نـه فقط بتها را معبود خود انتخاب كرده اند بلكه ((آنچنان بـه آنـها عشق مى ورزند كه گويى بـه خدا عشق مى ورزند)) (يحبونـهم كحب اللّه).

((امـا كسانى كه ايمان بـه خدا آورده اند عشق و علاقه بيشترى بـه او دارند))(والذين آمنوآ اشد حبا للّه).

عشق مؤمنان از عقل و علم معرفت سرچشمـه مى گيرد اما عشق كافران ازجهل و خرافه و خيال ! بـه همين دليل ثبات و دوامى ندارد.

لـذا درون ادامـه آيه مى فرمايد: ((اين ظالمان هنگامى كه عذاب الهى را مشاهده مى كنند و مى دانند كه تمام قدرتها بـه دست خدا هست و او داراى مجازات شديداست)) (ولو يرى الذين ظلموآ اذ يرون العذاب ان القوة للّه جميعا وان اللّه شديدالعذاب).

 

(آيـه 166)ـ دراين هنگام پرده هاى جهل وغرور وغفلت ازمقابل چشمانشان كنار مى رود و به اشتباه خـود پى مى برند و اعتراف مى كنند كه انسانـهاى منحرفى بوده اند، ولى از آنجا كه هيچ تكيه گاه و پـناهگاهى ندارند از شدت بيچارگى بى اختياردست بـه دامن معبودان و رهبران خود مى زنند اما ((در ايـن هـنـگـام رهـبـران گـمراه آنـهادست رد بـه سينـه آنان مى كوبند و از پيروان خود تبرى مـى جـويـنـد)) (اذ تـبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعوا) منظور از معبودها درون اينجا انسانـهاى جبار و خودكامـه وشياطينى هستند كه اين مشركان ، خود را دربست درون اختيارشان گذاردند.

((و درون هـمـيـن حـال عـذاب الهى را با چشم خود مى بينند و دستشان از همـه جاكوتاه مى شود)) (وراوا العذاب وتقطعت بهم الا سباب).

 

(آيـه 167)ـ اما اين پيروان گمراه كه بى وفايى معبودان خود را چنين آشكارامى بينند براى تسلى دل خـويـشـتـن مـى گـويند: ((اى كاش ما بار ديگر بـه دنيا بازمى گشتيم که تا از آنـها تبرى جوييم ، هـمـان گونـه كه آنـها امروز از ما تبرى جستند))! (وقال الذين اتبعوا لو ان لنا كرة فنتبرا منـهم كما تبرؤا منا).

اما چه سود كه كار از كار گذشته و بازگشتى بـه سوى دنيا نيست.

و درون پايان آيه مى فرمايد: آرى ! ((اين چنين خداوند اعمالشان را بـه صورت مايه حسرت بـه آنـها نشان مى دهد)) (كذلك يريهم اللّه اعمالهم حسرات عليهم).

اما حسرتى بيهوده ، چرا كه نـه موقع عمل هست و نـه جاى جبران !.

((و آنـها هرگز از آتش دوزخ خارج نخواهند شد)) (وماهم بخارجين من النار).

 

آيـه 168ـ شـان نـزول : از ابـن عـبـاس نـقـل شـده كه : بعضى از طوايف عرب همانند ((ثقيف)) و ((خـزاعـه)) و غـيـر آنـها قسمتى از انواع زراعت و حيوانات را بدون دليل بر خود حرام كرده بودند (حتى تحريم آن را بـه خدا نسبت مى دادند) آيه نازل شد و آنـها را از اين عمل ناروا بازداشت.

 

تفسير:

گامـهاى شيطان !

درآيـات گـذشـتـه نـكوهش شديدى از شرك وبت پرستى شده بود، يكى از انواع شرك اين هست كه انسان غير خدا را قانونگذار بداند، آيه شريفه اين عمل را يك كارشيطانى معرفى كرده ، مى فرمايد: ((اى مـردم از آنچه درون زمين هست حلال وپاكيزه بخوريد)) (ي ايـها الناس كلوا مما فى الا رض حلالا طيبا).

((و از گامـهاى شيطان پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شما است)) (ولاتتبعوا خطوات الشيطان انـه لكم عدو مبين).

(آيـه 169)ـ ايـن آيـه دلـيل روشنى بر دشمنى سرسختانـه شيطان كه جزبدبختى و شقاوت انسان هدفى ندارد بيان كرده ، مى گويد: ((او شما را فقط بـه انواع بديها و زشتيها دستور مى دهد)) (انما يامركم بالسؤ والفحش).

((فـحـشا)) بـه معنى هركارى هست كه از حد اعتدال خارج گردد وصورت ((فاحش))به خود بگيرد، بنابراين شامل تمامى منكرات و قبايح واضح و آشكار مى گردد.

((و نيز شما را وادار مى كند كه بـه خدا افترا ببنديد، و چيزهايى را كه نمى دانيدبه او نسبت دهيد)) (وان تقولوا على اللّه مالا تعلمون).

 

انحرافات تدريجى

جمله ((خطوات الشيطان)) (گامـهاى شيطان) گويا اشاره بـه يك مساله دقيق تربيتى دارد، و آن اين كه انحرافها و تبهكاريها غالبا بطور تدريج درون انسان نفوذمى كند، وسوسه هاى شيطان معمول، انـسـان را قـدم بـه قدم و تدريجا درون پشت سرخود بـه سوى پرتگاه مى كشاند، اين موضوع منحصر بـه شيطان اصلى نيست ، بلكه تمام دستگاههاى شيطانى و آلوده براى پياده كردن نقشـه هاى شوم خود از هـمـيـن روش ((خـطوات)) (گام بـه گام) استفاده مى كنند، لذا قرآن مى گويد: از همان گام اول بايد بـه هوش بود و با شيطان همراه نشد!

(آيه 170).

 

تقليد كوركورانـه از نياكان !

در ايـن جا اشاره بـه منطق سست مشركان درون مساله تحريم بى دليل غذاهاى حلال ، و يا بت پرستى ، كرده مى گويد: ((هنگامى كه بـه آنـها گفته شود از آنچه خدانازل كرده پيروى كنيد مى گويند ما از آنچه پدران و نياكان خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم)) (واذا قيل لهم اتبعوا م انـزل اللّه قالوا بل نتبـع م الـفينا عليه آبائنا).

قـرآن بلافاصله اين منطق خرافى و تقليد كوركورانـه از نياكان را با اين عبارت كوتاه و رسا محكوم مى كند: ((آيا نـه اين هست كه پدران آنـها چيزى نمى فهميدند وهدايت نيافتند))؟! (اولو كان آبؤهم لايعقلون شيئا ولا يهتدون).

يـعـنى اگر نياكان آنـها دانشمندان صاحبنظر و افراد هدايت يافته اى بودند جاى اين بود كه از آنـها تبعيت شود، اما پيشينيان آنـها نـه خود مردى آگاه بودند، نـه رهبر وهدايت كننده اى آگاه داشتند، و مى دانيم تقليدى كه خلق را بر باد مى دهد همين تقليد نادان از نادان هست كه ((اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد))!.

(آيـه 171)ـ درون ايـن آيـه بـه بيان اين مطلب مى پردازد كه چرا اين گروه درون برابراين دلايل روشن انعطافى نشان نمى دهند؟ و همچنان بر گمراهى و كفر اصرارمى ورزند؟ مى گويد: ((مثال تو درون دعوت اين قوم بى ايمان بـه سوى ايمان و شكستن سد تقليدهاى كوركورانـه همچون كسى هست كه گـوسفندان و حيوانات را (براى نجات از خطر) صدا مى زند ولى آنـها جز سر و صدا چيزى را درك نمى كنند)) (ومثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لايسمع الا دع وندآ).

و درون پايان آيه براى تاكيد و توضيح بيشتر اضافه مى كند: ((آنـها كر و لال و نابيناهستند و لذا چيزى درك نمى كنند))! (صم بكم عمى فهم لايعقلون).

و بـه همين دليل آنـها تنـها بـه سنتهاى غلط و خرافى پدران خود چسبيده اند واز هر دعوت سازنده اى رويگردانند!.

(آيه 172).

 

طيبات و خبائث !

از آنـجـا كـه قرآن درون مورد انحرافات ريشـه دار از روش تاكيد و تكرار درون لباسهاى مختلف استفاده مـى كـند، درون اين آيه و آيه بعد بار ديگر بـه مساله تحريم بى دليل پاره اى از غذاهاى حلال و سالم درون عـصر جاهليت بـه وسيله مشركان باز مى گردد،منتهى روى سخن را درون اينجا بـه مؤمنان مى كند، مى فرمايد: ((اى افراد با ايمان ازنعمتهاى پاكيزه كه بـه شما روزى داده ايم بخوريد)) (ي ايـها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم).

((و شكر خدا را بجا آوريد اگر او را مى پرستيد)) (واشكروا للّه ان كنتم اياه تعبدون).

اين نعمتهاى پاك و حلال كه ممنوعيتى ندارد و موافق طبع و فطرت سالم انسانى هست براى شما آفريده شده هست چرا از آن استفاده نكنيد؟!.

(آيـه 173)ـ درون ايـن آيـه بـراى روشن ساختن غذاهاى حرام و ممنوع و قطع كردن هرگونـه بهانـه چـنين مى گويد: ((خداوند تنـها گوشت مردار، خون ، گوشت خوك ، و گوشت هر حيوانى را كه بـه هـنـگـام ذبح نام غير خدا بر آن گفته شود تحريم كرده است)) (انما حرم عليكم الميتة والدم ولحم الخنزير وم اهل بـه لغيراللّه).

و از آنـجـا كه گاه ضرورتهايى پيش مى آيد كه انسان براى حفظ جان خويش مجبور بـه استفاده از بـعـضـى غـذاهـاى حرام مى شود قرآن درون ذيل آيه آن را استثنا كرده و مى گويد: ((ولى كسى كه مـجبور شود (براى نجات جان خويش از مرگ) از آنـهابخورد گناهى بر او نيست ، بـه شرط اين كه ستمگر و متجاوز نباشد))! (فمن اضطرغير باغ ولا عاد فلا اثم عليه).

بـه ايـن تـرتـيب براى اين كه اضطرار بهانـه و دستاويزى براى زياده روى درخوردن غذاهاى حرام نشود با دو كلمـه ((غير باغ)) (يعنى طلب لذت كردن) و ((لاعاد)) (يعنى متجاوز از حد ضرورت) گـوشـزد مـى كـند كه اين اجازه تنـها براى كسانى هست كه خواهان لذت از خوردن اين محرمات نباشند و از مقدار لازم كه براى نجات از مرگ ضرورى هست تجاوز نكنند.

و درون پايان آيه مى فرمايد: ((خداوند غفور و رحيم است)) (ان اللّه غفور رحيم).

همان خداوندى كه اين گوشتها را تحريم كرده با رحمت خاصش درون مواردضرورت اجازه استفاده از آن را داده است ((17)).

آيه 174ـ شان نزول : بـه اتفاق همـه مفسران اين آيه و دو آيه بعد درون مورداهل كتاب نازل شده هست ، و به گفته بسيارى مخصوصا بـه علماى يهود نظر دارد كه پيش از ظهور پيامبراسلام (ص) صفات و نـشـانـه هـاى او را مطابق آنچه درون كتب خوديافته بودند براى مردم بازگو مى كردند، ولى بعد از ظهور پيامبر(ص) و مشاهده گرايش مردم بـه او ترسيدند كه اگر همان روش سابق را ادامـه دهند مـنـافـع آنـهـا بـه خطربيفتد و هدايا و ميهمانيهايى كه براى آنـها ترتيب مى دادند از دست برود!، لـذااوصـاف پيامبر(ص) را كه درون تورات نازل شده بود كتمان كردند، اين سه آيه نازل شدو سخت آنـها را نكوهش كرد.

 

تفسير:

باز هم نكوهش از كتمان حق

ايـن آيـه تـاكـيـدى اسـت بـر آنچه درون آيه 159 همين سوره درون زمينـه كتمان حق گذشت نخست مـى گـويـد: ((كـسـانـى كـه كـتمان مى كنند كتابى را كه خدا نازل كرده و آن را بـه بهاى كمى مى فروشند آنـها درون حقيقت جز آتش چيزى نمى خورند))! (ان الذين يكتمون م انـزل اللّه من الكتاب ويشترون بـه ثمنا قليلا اولئك ما ياكلون فى بطونـهم الا النار).

آرى ! هدايا و اموالى را كه از اين راه تحصيل مى كنند آتشـهاى سوزانى هست كه درون درون وجود آنان وارد مى شود.

سـپـس بـه يـك مـجـازات مـهـم معنوى آنـها كه از مجازات مادى بسيار دردناكتراست پرداخته ، مـى گـويـد: ((خـداونـد روز قـيـامت با آنـها سخن نمى گويد، و آنان راپاكيزه نمى كند، و عذاب دردناكى درون انتظارشان است))! (ولا يكلمـهم اللّه يوم القيمة ولا يزكيهم ولهم عذاب اليم).

يـكـى از بـزرگـترين مواهب الهى درون جهان ديگر اين هست كه خدا با مردم باايمان از طريق لطف سـخـن مـى گويد يعنى با قدرت بى پايانش امواج صوتى را درفضا مى آفريند بـه گونـه اى كه قابل درك و شنيدن باشد و يا از طريق الهام و با زبان دل با بندگان خاصش سخن مى گويد.

(آيه 175)ـ اين آيه وضع اين گروه را مشخص تر مى سازد و نتيجه كارشان رادر اين معامله زيانبار چـنين بازگو مى كند: ((اينـها كسانى هستند كه گمراهى را باهدايت و عذاب را با آمرزش مبادله كرده اند)) (اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى والعذاب بالمـغفرة).

و بـه اين ترتيب از دو سو گرفتار زيان خسران شده اند.

لـذا درون پـايـان آيـه اضافه مى كند، راستى عجيب هست كه ((چقدر درون برابر آتش خشم و غضب خدا جسور و خونسردند))؟! (فما اصبرهم على النار).

(آيه 176)ـ درون اين آيه مى گويد: ((اين تهديدها و و عده هاى عذاب كه براى كتمان كنندگان حق بـيـان شده هست به خاطر اين هست كه خداوند كتاب آسمانى قرآن را بـه حق و توام با دلايل روشن نـازل كـرده تـا جاى هيچ گونـه شبهه و ابهامى براى كسى باقى نماند)) (ذلك بان اللّه نزل الكتاب بالحق).

با اين حال گروهى بخاطر حفظ منافع كثيف خويش دست بـه توجيه وتحريف مى زنند و در كتاب آسمانى اختلافها بوجود مى آورند.

((چـنـيـن كـسـانـى كه اختلاف درون كتاب آسمانى مى كنند بسيار از حقيقت دورند))(وان الذين اختلفوا فى الكتاب لفى شقاق بعيد).

آيه 177ـ شان نزول : چون تغيير قبله سر و صداى زيادى درون ميان مردم بخصوص يهود و نصارى بـه راه انـداخـت ، يهود كه بزرگترين سند افتخار خود (پيروى مسلمين از قبله آنان) را از دست داده بـودنـد زبان بـه اعتراض گشودند، كه قرآن درون آيه142 با جمله (سيقول السفه) بـه آن اشاره كرده اسـت آيـه فـوق نـازل گـرديد و تاييدكرد كه اين همـه گفتگو درون مساله قبله صحيح نيست بلكه مـهم تر از قبله مسائل ديگرى هست كه معيار ارزش انسانـهاست و بايد بـه آنـها توجه شود و آن مسائل را دراين آيه شرح داده است.

 

تفسير:

ريشـه و اساس همـه نيكيها

در تفسير آيات تغيير قبله گذشت كه مخالفين اسلام از يك سو و تازه مسلمانان از سوى ديگر چه سر و صدايى پيرامون تغيير قبله بـه راه انداختند.

ايـن آيـه روى سـخن را بـه اين گروهها كرده ، مى گويد: ((نيكى تنـها اين نيست كه بـه هنگام نماز صورت خود را بـه سوى شرق و غرب كنيد و تمام وقت خود را صرف اين مساله نماييد)) (ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب).

قرآن سپس بـه بيان مـهمترين اصول نيكيها درون ناحيه ايمان و اخلاق و عمل ضمن بيان شش عنوان پرداخته چنين مى گويد: ((بلكه نيكى (نيكوكار) كسانى هستند كه بـه خدا و روز آخر و فرشتگان و كـتـابـهـاى آسـمانى و پيامبران ايمان آورده اند)) (ولكن البر من آمن باللّه واليوم الا خر والملائكة والكتاب والنبيين).

پـس از ايـمان بـه مساله انفاق و ايثار و بخششـهاى مالى اشاره مى كند، ومى گويد: ((مال خود را با تمام علاقه اى كه بـه آن دارند بـه خويشاوندان و يتيمان ومستمندان و واماندگان درون راه ، و سائلان و بـردگـان مـى دهـنـد)) (وآتـى المال على حبه ذوى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل والسئلين وفى الرقاب) بدون شك گذشتن از مال و ثروت براى همـه كس كار آسانى نيست چرا كه حـب آن تـقـريـبا درهمـه دلها هست ، و تعبير على حبه نيز اشاره بـه همين حقيقت هست كه آنـها درون برابراين خواسته دل براى رضاى خدا مقاومت مى كنند.

سـو مـيـن اصـل از اصـول نـيـكـيـها را بر پا داشتن نماز مى شمرد و مى گويد: ((آنـهانماز را بر پا مى دارند)) (واقام الصلوة).

چـهـارمـيـن بـرنـامـه آنـها را اداى زكات و حقوق واجب مالى ذكر كرده ، مى گويد:((آنـها زكات را مى پردازند)) (وآتى الزكوة).

بسيارند افرادى كه درون پاره اى از موارد حاضرند بـه مستمندان كمك كنند امادر اداى حقوق واجب سـهل انگار مى باشند، و به عكس گروهى غير از اداى حقوق واجب بـه هيچ گونـه كمك ديگرى تن درون نمى دهند، آيه فوق نيكوكار را كسى مى داندكه درون هر دو ميدان انجام وظيفه كند.

پنجمين ويژگى آنـها را وفاى بـه عهد مى شمرد، و مى گويد: ((كسانى هستند كه بـه عهد خويش بـه هنگامى كه پيمان مى بندند وفا مى كنند)) (والموفون بعهدهم اذاعاهدوا).

چـرا كـه سرمايه زندگى اجتماعى اعتماد متقابل افراد جامعه هست ، لذا درروايات اسلامى چنين مـى خـوانـيـم كـه مـسلمانان موظفند سه برنامـه را درون مورد همـه انجام دهند، خواه طرف مقابل ، مسلمان باشد يا كافر، نيكوكار باشد يا بدكار، و آن سه عبارتند از: وفاى بـه عهد، اداى امانت و احترام بـه پدر و مادر.

و بـالاخره ششمين و آخرين برنامـه اين گروه نيكوكار را چنين شرح مى دهد:((كسانى هستند كه درون هـنگام محروميت و فقر، و به هنگام بيمارى و درد، و همچنين درون موقع جنگ با دشمن ، صبر و اسـتـقـامـت بـه خرج مى دهند، و در برابر اين حوادث زانو نمى زنند)) (والصابرين فى الباس والضرآ وحين الباس).

و درون پـايـان آيه بـه عنوان جمع بندى و تاكيد بر شش صفت عالى گذشته مى گويد: ((آنـها كسانى هستند كه راست مى گويند و آنان پرهيزكارانند)) (اولئك الذين صدقوا واولئك هم المتـقون).

راسـتـگـويـى آنـهـا از ايـنجا روشن مى شود كه اعمال و رفتارشان از هر نظر بااعتقاد و ايمانشان هـمـاهـنگ هست ، و تقوا و پرهيزكاريشان از اينجا معلوم مى شود كه آنـها هم وظيفه خود را درون برابر ((اللّه)) و هـم درون بـرابـر نيازمندان و محرومان و كل جامعه انسانى و هم درون برابر خويشتن خويش انجام مى دهند.

جـالب اين كه شش صفت برجسته فوق هم شامل اصول اعتقادى و اخلاقى و هم برنامـه هاى عملى است.

آيه 178ـ شان نزول : عادت عرب جاهلى بر اين بود كه اگر كسى از قبيله آنـهاكشته مى شد تصميم مـى گرفتند که تا آنجا كه قدرت دارند از قبيله قاتل بكشند، و اين فكر که تا آنجا پيش رفته بودكه حاضر بـودنـد بخاطر كشته شدن يك فرد تمام طايفه قاتل را نابود كنند اين آيه نازل شد و حكم عادلانـه قصاص را بيان كرد.

ايـن حكم اسلامى ، درون واقع حد وسطى بود ميان دو حكم مختلف كه آن زمان وجود داشت بعضى قـصـاص را لازم مى دانستند و بعضى تنـها ديه را لازم مى شمردند، اسلام قصاص را درون صورت عدم رضايت اولياى مقتول ، و ديه را بـه هنگام رضايت طرفين قرار داد.

 

تفسير:

قصاص مايه حيات شماست !

از ايـن آيـه بـه بعد يك سلسله از احكام اسلامى مطرح مى شود نخست ازمساله حفظ احترام خونـها آغـاز مـى كـند، و خط بطلان بر آداب و سنن جاهلى مى كشد، مؤمنان را مخاطب قرار داده چنين مـى گـويـد: ((اى كـسـانى كه ايمان آورده ايدحكم قصاص درون مورد كشتگان بر شما نوشته شده است)) (ي ايـها الذين آمنواكتب عليكم القصاص فى القتلى).

انـتـخـاب واژه ((قـصاص)) نشان مى دهد كه اوليا مقتول حق دارند نسبت بـه قاتل همان را انجام دهند كه او مرتكب شده.

ولـى بـه اين مقدار قناعت نكرده ، درون دنباله آيه مساله مساوات را با صراحت بيشتر مطرح مى كند و مـى گويد: ((آزاد درون برابر آزاد، درون برابر ، و زن درون برابرزن)) (الـحر بالـحر والعبد بالعبد والا نـثى بالا نـثى).

البته اين مساله دليل بر برترى خون مرد نسبت بـه زن نيست و توضيح آن خواهد آمد.

سپس براى اين كه روشن شود كه مساله قصاص حقى براى اولياى مقتول هست و هرگز يك حكم الـزامـى نـيـست ، و اگر مايل باشند مى توانند قاتل را ببخشند وخونبها بگيرند، يا اصلا خونبها هم نگيرند، اضافه مى كند: ((اگر كسى از ناحيه برادردينى خود مورد عفو قرار گيرد (و حكم قصاص بـا رضـايت طرفين تبديل بـه خونبهاگردد) بايد از روش پسنديده اى پيروى كند (و براى پرداخت ديه طرف را درون فشارنگذارد) و او هم درون پرداختن ديه كوتاهى نكند)) (فمن عفى له من اخيه شى فاتباع بالمعروف وادآ اليه باحسان).

در پايان آيه براى تاكيد و توجه بـه اين امر كه تجاوز از حد از ناحيه هركس بوده باشد مجازات شديد دارد مى گويد: ((اين تخفيف و رحمتى هست از ناحيه پروردگارتان ، و كسى كه بعد از آن از حـد خـود تـجـاوز كـند عذاب دردناكى درون انتظار اواست)) (ذلك تخفيف من ربكم ورحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم).

ايـن دسـتـور عـادلانـه ((قـصـاص)) و ((عـفو)) از يكسو روش فاسد عصر جاهليت راكه همچون دژخيمان عصر فض، گاه درون برابر يك نفر صدها نفر را بـه خاك و خون مى كشيدند محكوم مى كند.

و از سـوى ديـگـر راه عـفـو را بـه روى مردم نمى بندد، و از سوى سوم مى گويدبعد از برنامـه عفو وگـرفـتـن خـونـبها هيچ يك ازطرفين حق تعدى ندارند، برخلاف اقوام جاهلى كه اولياى مقتول گاهى بعد از عفو و حتى گرفتن خونبها قاتل را مى كشتند!.

امـا جنايتكارانى كه بـه جنايت خود افتخار مى كنند و از آن ندامت و پشيمانى ندارند نـه شايسته نام برادرند و نـه مستحق عفو و گذشت !.

(آيه 179)ـ اين آيه با يك عبارت كوتاه و بسيار پرمعنى پاسخ بسيارى ازسؤالات را درون زمينـه مساله قصاص بازگو مى كند و مى گويد: ((اى خردمندان ! قصاص براى شما مايه حيات و زندگى هست ، باشد كه تقوا پيشـه كنيد)) (ولكم فى القصاص حيوة ي اولى الا لباب لعلكم تتقون).

ايـن آيـه آن چـنـان جالب هست كه بـه صورت يك شعار اسلامى درون اذهان همگان نقش بسته ، و به خـوبى نشان مى دهد كه قصاص اسلامى بـه هيچ وجه جنبه انتقامجويى ندارد از يكسو ضامن حيات جـامـعـه اسـت ، زيـرا اگـر حكم قصاص بـه هيچ وجه وجود نداشت و افراد سنگدل احساس امنيت مـى كردند جان مردم بى گناه بـه خطر مى افتاد همان گونـه كه درون كشورهايى كه حكم قصاص بـه كلى لغوشده آمار قتل و جنايت بـه سرعت بالا رفته است.

و از سوى ديگر مايه حيات قاتل هست ، چرا كه او را از فكر آدمكشى تاحدزيادى باز مى دارد و كنترل مى كند.

 

آيا خون مرد رنگينتر هست ؟

مـمـكن هست بعضى ايراد كنند كه درون آيات قصاص دستور داده شده كه نبايد((مرد)) بخاطر قتل ((زن)) مـورد قـصـاص قرار گيرد، مگر خون مرد از خون زن رنگينتراست ؟ درون پاسخ بايد گفت : مـفهوم آيه اين نيست كه مرد نبايد درون برابر زن قصاص شود، بلكه اولياى زن مقتول مى توانند مرد جنايتكار را بـه قصاص برسانند بـه شرطآن كه نصف مبلغ ديه را بپردازند.

تـوضـيـح اين كه : مردان غالبا درون خانواده عضو مؤثر اقتصادى هستند و مخارج خانواده را متحمل مى شوند، بنابراين تفاوت ميان از بين رفتن ((مرد)) و ((زن)) از نظراقتصادى و جنبه هاى مالى بر كسى پوشيده نيست ، لذا اسلام با قانون پرداخت نصف مبلغ ديه درون مورد قصاص مرد، رعايت حقوق هـمـه افـراد را كـرده و از ايـن خـلااقـتـصـادى و ضربه نابخشودنى ، كه بـه يك خانواده مى خورد جـلـوگـيـرى نـموده هست اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه بـه بهانـه لفظ ((تساوى)) حقوق افراد ديگرى مانندفرزندان شخصى كه مورد قصاص قرار گرفته پايمال گردد.

(آيه 180).

 

وصيتهاى شايسته !

در آيات گذشته سخن از مسائل جانى و قصاص درون ميان بود، درون اين آيه و دوآيه بعد بـه قسمتى از احـكـام وصايا كه ارتباط با مسائل مالى دارد مى پردازد و به عنوان يك حكم الزامى مى گويد: ((بر شـمـا نـوشـتـه شـده هنگامى كه مرگ يكى از شمافرا رسد اگر چيز خوبى (مالى) از خود بجاى گـذارده وصـيـت بـطور شايسته براى پدرو مادر و نزديكان كند)) (كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين والا قربين بالمعروف).

و درون پايان آيه اضافه مى كند ((اين حقى هست بر ذمـه پرهيزكاران)) (حقا على الـمـتقين).

جالب اين كه درون اينجا بـه جاى كلمـه ((مال)) كلمـه ((خير)) گفته شده است.

اين تعبير نشان مى دهد كه اسلام ثروت و سرمايه اى را كه از طريق مشروع بـه دست آمده باشد و در مسير سود و منفعت اجتماع بكار گرفته شود خير و بركت مى داند و بر افكار نادرست آنـها كه ذات ثروت را چيز بدى مى دانند خط بطلان مى كشد.

ضـمنا اين تعبير اشاره لطيفى بـه مشروع بودن ثروت هست ، زيرا اموال نامشروعى كه انسان از خود بـه يادگار مى گذارد خير نيست بلكه شر و نكبت است.

(آيه 181)ـ هنگامى كه وصيت جامع تمام ويژگيهاى بالا باشد، از هر نظرمحترم و مقدس هست ، و هـرگونـه تغيير و تبديل درون آن ممنوع و حرام هست ، لذا اين آيه مى گويد: ((كسى كه وصيت را بعد از شنيدنش تغيير دهد گناهش بر كسانى هست كه آن را تغيير مى دهند)) (فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمـه على الذين يبدلونـه).

و اگـر گـمان كنند كه خداوند از توطئه هايشان خبر ندارد سخت درون اشتباهند((خداوند شنوا و دانا است)) (ان اللّه سميع عليم).

آيـه فـوق اشـاره بـه اين حقيقت هست كه خلافكاريهاى ((وصى)) (كسى كه عهده دار انجام وصايا اسـت) هـرگـز اجـر و پاداش وصيت كننده را از بين نمى برد، او بـه اجر خود رسيده ، تنـها گناه بر گردن وصى هست كه تغييرى درون كميت يا كيفيت و يااصل وصيت داده است.

(آيـه 182)ـ که تا به اينجا اين حكم اسلامى كاملا روشن شد كه هرگونـه تغيير و تبديل درون وصيتها بـه هـر صـورت و بـه هـر مـقـدار باشد گناه هست ، اما از آنجا كه هر قانونى استثنايى دارد، درون اين آيه مـى گويد: ((هرگاه وصى بيم انحرافى درون وصيت كننده داشته باشد ـخواه اين انحراف ناآگاهانـه بـاشد يا عمدى و آگاهانـه ـ و آن را اصلاح كند گناهى بر او نيست (و مشمول قانون تبديل وصيت نمى باشد) خداوند آمرزنده و مـهربان است)) (فمن خاف من موص جنفا او اثما فاصلح بينـهم فلا اثم عليه ان اللّه غفور رحيم).

 

1-فلسفه وصيت :

از قـانـون ارث تـنـها يك عده از بستگان آن هم روى حساب معينى بهره مندمى شوند درون حالى كه شـايـد عـده ديگرى از فاميل ، و احيانا بعضى از دوستان وآشنايان نزديك ، نياز مبرمى بـه كمكهاى مالى داشته باشند.

و نـيـز درون مـورد بـعضى از وارثان گاه مبلغ ارث پاسخگوى نياز آنـها نيست ، لذا دركنار قانون ارث قانون وصيت را قرار داده و به مسلمانان اجازه مى دهد نسبت بـه يك سوم از اموال خود (براى بعد از مرگ) خويش تصميم بگيرند.

از ايـنـهـا گذشته گاه انسان مايل هست كارهاى خيرى انجام دهد، اما درون زمان حياتش بـه دلايلى مـوفـق نـشده ، منطق عقل ايجاب مى كند براى انجام اين كارهاى خير لااقل براى بعد از مرگش محروم نماند مجموع اين امور موجب شده هست كه قانون وصيت درون اسلام تشريع گردد.

در روايـات اسـلامـى تـاكـيـدهـاى فـراوانـى درون زمينـه وصيت شده از جمله ، درحديثى از پيامبر اسلام (ص) مى خوانيم : ((كسى كه بدون وصيت از دنيا برود مرگ اومرگ جاهليت است)).

 

عدالت درون وصيت :

در روايـات اسلامى تاكيدهاى فراوانى روى ((عدم جور)) و ((عدم ضرار)) درون وصيت ديده مى شود كـه از مـجموع آن استفاده مى شودهمان اندازه كه وصيت كار شايسته و خوبى هست تعدى درون آن مـذمـوم و از گـناهان كبيره هست در حديثى از امام باقر(ع) مى خوانيم كه فرمود: ((كسى كه درون وصـيـتش عدالت را رعايت كند همانند اين هست كه همان اموال را درون حيات خود درون راه خداداده بـاشـد و كـسـى كه درون وصيتش تعدى كند نظر لطف پروردگار درون قيامت از او برگرفته خواهد شد)).

 

آيه 183ـ تفسير:

روزه سرچشمـه تقواـ

بـه دنـبال چند حكم مـهم اسلامى درون اينجا بـه بيان يكى ديگر از اين احكام كه از مـهمترين عبادات مـحـسوب مى شود مى پردازد و آن روزه هست ، و با همان لحن تاكيدآميز گذشته مى گويد: ((اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد، روزه بر شما نوشته شده هست آن گونـه كه بر امتهايى كه قبل از شما بودند، نوشته شده بود)) (يا ايـها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم).

و بـلافـاصـلـه فلسفه اين عبادت انسان ساز و تربيت آفرين را درون يك جمله كوتاه اما بسيار پرمحتوا چنين بيان مى كند: ((شايد پرهيزكار شويد)) (لعلكم تتقون).

(آيـه 184)ـ درون ايـن آيـه بـراى اين كه باز از سنگينى روزه كاسته شود چنددستور ديگر را درون اين زمـيـنـه بـيـان مـى فـرمـايـد، نخست مى گويد: ((چند روز معدودى رابايد روزه بداريد)) (اياما معدودات).

ديگر اين كه : ((كسانى كه از شما بيمار يا مسافر باشند و روزه گرفتن براى آنـهامشقت داشته باشد از ايـن حكم معافند و بايد روزهاى ديگر را بجاى آن روزه بگيرند)) (فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر).

سوم : ((كسانى كه با نـهايت زحمت بايد روزه بگيرند (مانند پيرمردان وپيرزنان و بيماران مزمن كه بـهـبـودى بـراى آنـهـا نـيست) لازم نيست مطلقا روزه بگيرند،بلكه بايد بجاى آن كفاره بدهند، مسكينى را اطعام كنند)) (وعلى الذين يطيقونـه فدية طعام مسكين).

((و آن كس كه مايل باشد بيش از اين درون راه خدا اطعام كند براى او بهتر است))(فمن تطوع خيرا فهو خير له).

و بـالاخره درون پايان آيه اين واقعيت را بازگو مى كند كه : ((روزه گرفتن براى شمابهتر هست اگر بدانيد)) (وان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون).

 

و اين جمله تاكيد ديگرى بر فلسفه روزه است

(آيـه 185)ـ ايـن آيـه زمـان روزه و قـسـمـتـى از احكام و فلسفه هاى آن را شرح مى دهد، نخست مى گويد: ((آن چند روز معدود را كه بايد روزه بداريد ماه رمضان است)) (شـهر رمضان).

((همان ماهى كه قرآن درون آن نازل شد)) (الذى انـزل فيه القرآن).

((هـمـان قرآنى كه مايه هدايت مردم ، و داراى نشانـه هاى هدايت ، و معيارهاى سنجش حق و باطل است)) (هدى للناس وبينات من الهدى والفرقان).

سپس بار ديگر حكم مسافران و بيماران را بـه عنوان تاكيد بازگو كرده ،مى گويد: ((كسانى كه درون ماه رمضان درون حضر باشند بايد روزه بگيرند، اما آنـها كه بيماريا مسافرند روزهاى ديگر را بجاى آن روزه مى گيرند)) (فمن شـهد منكم الشـهر فليصمـه ومن كان مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر).

در قـسـمـت آخـر آيه بار ديگر بـه فلسفه تشريع روزه پرداخته ، مى گويد:((خداوند راحتى شما را مى خواهد و زحمت شما را نمى خواهد)) (يريداللّه بكم اليسر ولا يريدبكم العسر).

سپس اضافه مى كند: ((هدف آن هست كه شما تعداد اين روزها را كامل كنيد))(ولتكملوا العدة).

و درون آخـرين جمله مى فرمايد: ((تا خدا را بخاطر اين كه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد، و شايد شكر نعمتهاى او را بگذاريد)) (ولتكبروا اللّه على ما هديكم ولعلكم تشكرون).

 

1-اثرات تربيتى ، اجتماعى و بهداشتى روزه.

از فـوايـد مـهم روزه اين هست كه روح انسان را ((تلطيف))، و اراده انسان را((قوى))، و غرايز او را ((تعديل)) مى كند.

روزه دار بـايد درون حال روزه با وجود گرسنگى و تشنگى از غذا و آب وهمچنين لذت جنسى چشم بپوشد، و عملا ثابت كند كه او همچون حيوان درون بنداصطبل و علف نيست ، او مى تواند زمام نفس سركش را بـه دست گيرد، و بر هوسها وشـهوات خود مسلط گردد.

در حقيقت بزرگترين فلسفه روزه همين اثر روحانى و معنوى آن است.

خلاصه روزه انسان را از عالم حيوانيت ترقى داده و به جهان فرشتگان صعودمى دهد،جمله ((لعلكم تتقون)) (باشدكه پرهيزكارشويد)اشاره بـه همـه اين حقايق است.

و نيز حديث معروف الصوم جنة من النار: ((روزه سپرى هست در برابر آتش دوزخ)) اشاره بـه همين موضوع است.

و نـيـز درون حـديـث ديـگرى از پيامبر(ص) مى خوانيم : ((بهشت درى دارد بـه نام ((ريان)) (سيراب شده) كه تنـها روزه داران از آن وارد مى شوند.

اثر اجتماعى روزه ـ بر كسى پوشيده نيست روزه يك درس مساوات وبرابرى درون ميان افراد اجتماع اسـت درون حـديـث مـعـروفى از امام صادق (ع) نقل شده كه ((هشام بن حكم)) از علت تشريع روزه پرسيد، امام (ع) فرمود: ((روزه بـه اين دليل واجب شده كه ميان فقير و غنى مساوات برقرار گردد، و ايـن بـخـاطـر آن هست كه غنى طعم گرسنگى را بچشد و نسبت بـه فقير اداى حق كند، چرا كه اغـنـيا معمولا هر چه را بخواهند براى آنـها فراهم هست ، خدا مى خواهد ميان بندگان خود مساوات باشد،و طعم گرسنگى و درد و رنج را بـه اغنيا بچشاند که تا به ضعيفان و گرسنگان رحم كنند)).

 

اثر بهداشتى و درمانى روزه

در طب امروز و همچنين طب قديم ، اثر معجزه آساى ((امساك)) درون درمان انواع بيماريها بـه ثبوت رسيده ، زيرا مى دانيم : عامل بسيارى از بيماريه، زياده روى درون خوردن غذاهاى مختلف هست ، چون مـواد اضـافى ، جذب نشده بـه صورت چربيهاى مزاحم درون نقاط مختلف بدن ، يا چربى و قند اضافى درون خـون بـاقى مى ماند،اين مواد اضافى درون لابلاى عضلات بدن درون واقع لجنزارهاى متعفنى براى پـرورش انـواع مـيـكـروبهاى بيماريهاى عفونى هست ، و در اين حال بهترين راه براى مبارزه بااين بيماريها نابود كردن اين لجنزارها از طريق امساك و روزه هست !.

روزه زبـالـه هـا و مـواد اضـافـى و جذب نشده بدن را مى سوزاند، و در واقع بدن را ((خانـه تكانى)) مى كند.

در حديث معروفى پيغمبر(ص) اسلام مى فرمايد: ((صوموا تصحوا)): ((روزه بگيريد که تا سالم شويد)).

ودرحديث معروف ديگر نيزاز پيغمبر(ص) رسيده هست (الـمعدة بيت كل دا والحمية راس كل دوا): ((معده خانـه تمام دردها هست و امساك بالاترين داروها))!

 

روزه درون امتهاى پيشين

از تورات و انجيل فعلى نيز بر مى آيد كه روزه درون ميان يهود و نصارى بوده واقوام و ملل ديگر هنگام مـواجـه شـدن بـا غم و اندوه روزه مى گرفته اند، و نيز از تورات بر مى آيد كه موسى (ع) چهل روز روزه داشته هست ، و همچنين بـه هنگام توبه وطلب خشنودى خداوند، يهود روزه مى گرفتند.

حضرت مسيح نيز چنانكه از ((انجيل)) استفاده مى شود، چهل روز، روزه داشته.

به اين ترتيب اگر قرآن مى گويد ((كما كتب على الذين من قبلكم)) (همان گونـه كه بر پيشينيان نـوشـته شد) شواهد تاريخى فراوانى دارد كه درون منابع مذاهب ديگرـحتى بعد از تحريف ـ بـه چشم مى خورد.

 

3ـامتياز ماه مبارك رمضان

ايـن كـه ماه رمضان براى روزه گرفتن انتخاب شده درون آيه مورد بحث نكته برترى آن چنين بيان شده كه قرآن درون اين ماه نازل گرديده ، و در روايات اسلامى نيزچنين آمده هست كه همـه كتابهاى بـزرگ آسـمـانـى ((تـورات))، ((انـجيل))، ((زبور))،((صحف)) و ((قرآن)) همـه درون اين ماه نازل شده اند.

امـام صـادق (ع) مـى فـرمـايـد: ((تورات)) درون ششم ماه مبارك رمضان ، ((انجيل)) دردوازدهم و ((زبور)) درون هيجدهم و ((قرآن مجيد)) درون شب قدر نازل گرديده است.

بـه ايـن ترتيب ماه رمضان همواره ماه نزول كتابهاى بزرگ آسمانى و ماه تعليم و تربيت بوده هست برنامـه تربيتى روزه نيز بايد با آگاهى هر چه بيشتر و عميقتر ازتعليمات آسمانى هماهنگ گردد، که تا جسم وجان آدمى رااز آلودگى گناه شستشو دهد.

آيـه 186ـ شـان نـزول : كسى از پيامبر(ص) پرسيد: آيا خداى ما نزديك هست تا آهسته با او مناجات كـنـيـم ؟ يـا دور اسـت تـا بـا صداى بلند او را بخوانيم ؟ آيه نازل شد (و بـه آنـها پاسخ داد كه خدا بـه بندگانش نزديك است).

 

تفسير:

سلاحى بـه نام دعا و نيايش

از آنجا كه يكى از وسائل ارتباط بندگان با خدا مساله دعا و نيايش هست دراين آيه روى سخن را بـه پيامبر كرده ، مى گويد: ((هنگامى كه بندگانم از تو درون باره من سؤال كنند بگو من نزديكم)) (واذا سالك عبادى عنى فانى قريب).

نزديكتر از آنچه تصور كنيد، نزديكتر از شما بـه خودتان ، و نزديكتر از شريان گردنـهايتان ، چنانكه درون جاى ديگر مى خوانيم : ونحن اقرب اليه من حبل الوريد(سوره ق ، آيه 16).

سپس اضافه مى كند: ((من دعاى دعاكننده را بـه هنگامى كه مرا مى خوانداجابت مى كنم)) (اجيب دعوة الداع اذا دعان).

((بنابراين بايد بندگان من دعوت مرا بپذيرند)) (فليستجيبوا لى).

((و بـه من ايمان آورند)) (وليؤمنوا بى).

((باشد كه راه خود را پيدا كنند و به مقصد برسند)) (لعلهم يرشدون).

جالب اين كه درون اين آيه خداوند هفت مرتبه بـه ذات پاك خود اشاره كرده وهفت بار بـه بندگان ! و از اين نـهايت پيوستگى و قرب و ارتباط، محبت خود را نسبت بـه آنان مجسم ساخته هست !.

((دعا)) يكنوع خودآگاهى و بيدارى دل و انديشـه و پيوند باطنى با مبد همـه نيكيها و خوبيهاست.

((دعا)) يكنوع عبادت و خضوع و بندگى هست ، و انسان بـه وسيله آن توجه تازه اى بـه ذات خداوند پيدا مى كند، و همانطور كه همـه عبادات اثر تربيتى دارد((دعا)) هم داراى چنين اثرى خواهد بود.

و ايـن كـه مى گويند: ((دعا فضولى درون كار خداست ! و خدا هر چه مصلحت باشد انجام مى دهد)) تـوجـه نـدارنـد كـه مواهب الهى بر حسب استعدادها و لياقتهاتقسيم مى شود، هر قدر استعداد و شايستگى بيشتر باشد سهم بيشترى از آن مواهب نصيب انسان مى گردد.

لـذا مـى بـيـنـيم امام صادق (ع) مى فرمايد: ان عنداللّه عزوجل منزلة لا تنال الا بمسالة : ((در نزد خداوند مقاماتى هست كه بدون دعا كسى بـه آن نمى رسد))!.

دانشمندى مى گويد: ((وقتى كه ما نيايش مى كنيم خود را بـه قوه پايان ناپذيرى كه تمام كائنات را بـه هم پيوسته هست متصل و مربوط مى سازيم)).

آيـه 187ـ شـان نـزول : از روايـات اسـلامـى چـنين استفاده مى شود كه درون آغازنزول حكم روزه ، مـسـلـمـانـان تـنـها حق داشتند قبل از خواب شبانـه ، غذا بخورند،چنانچه كسى درون شب بـه خواب مى رفت سپس بيدار مى شد خوردن و آشاميدن براو حرام بود.

و نيز درون آن زمان آميزش با همسران درون روز و شب ماه رمضان مطلقا تحريم شده بود.

يكى از ياران پيامبر(ص) بـه نام ((مطعم بن جبير)) كه مرد ضعيفى بود با اين حال روزه مى داشت ، هنگام افطار وارد خانـه شد، همسرش رفت براى افطار او غذاحاضر كند بخاطر خستگى خواب او را ربود، وقتى بيدار شد گفت من ديگر حق افطار ندارم ، با همان حال شب را خوابيد و صبح درون حالى كـه روزه دار بـود بـراى حـفرخندق (در آستانـه جنگ احزاب) درون اطراف مدينـه حاضر شد، درون اثنا تـلاش وكـوشـش بـه واسـطـه ضـعـف و گرسنگى مفرط بيهوش شد، پيامبر بالاى سرش آمد و ازمشاهده حال او متاثر گشت.

و نـيـز جـمـعـى از جـوانـان مسلمان كه قدرت كنترل خويشتن را نداشتند شبهاى ماه رمضان با همسران خود آميزش مى نمودند.

در اين هنگام آيه نازل شد و به مسلمانان اجازه داد كه درون تمام طول شب مى توانند غذا بخورند و با همسران خود آميزش جنسى داشته باشند

 

تفسير:

توسعه اى درون حكم روزه

چـنـانكه درون شان نزول خوانديم درون آغاز اسلام آميزش با همسران درون شب وروز ماه رمضان مطلقا مـمنوع بود، و همچنين خوردن و آشاميدن بعد از خواب و اين شايد آزمايشى بود براى مسلمين و هـم بـراى آماده ساختن آنـها نسبت بـه پذيرش احكام روزه اين آيه كه شامل چهار حكم اسلامى درون زمينـه روزه و اعتكاف هست نخست درون قسمت اول مى گويد: ((در شبهاى ماه روزه آميزش جنسى با همسرانتان براى شما حلال شده است)) (احل لكم ليلة الصيام الرفث الى نسئكم).

سپس بـه فلسفه اين موضوع پرداخته ، مى گويد: ((زنان لباس شما هستند وشما لباس آنـها)) (هن لباس لكم وانـتم لباس لهن).

لـبـاس از يكسو انسان را از سرما و گرما و خطر برخورد اشيا بـه بدن حفظمى كند، و از سوى ديگر عـيـوب او را مـى پوشاند و از سوى سوم زينتى هست براى تن آدمى ، اين تشبيه كه درون آيه فوق آمده اشاره بـه همـه اين نكات است.

سـپـس قـرآن علت اين تغيير قانون الهى را بيان كرده مى گويد: ((خداوندمى دانست كه شما بـه خـويـشـتـن خيانت مى كرديد (و اين عمل را كه ممنوع بود بعضاانجام مى داديد) خدا بر شما توبه كرد، و شما را بخشيد)) (علم اللّه انـكم كنتم تختانون انـفسكم فتاب عليكم وعفا عنكم).

آرى ! براى اين كه شما آلوده گناه بيشتر نشويد خدا بـه لطف و رحمتش اين برنامـه را بر شما آسان ساخت و از مدت محدوديت آن كاست.

اكنون كه چنين هست با آنـها آميزش كنيد و آنچه را خداوند بر شما مقرر داشته طلب نماييد)) (فالا ن باشروهن وابتغوا ما كتب اللّه لكم).

سپس بـه بيان دومين حكم مى پردازد و مى گويد: ((بخوريدو بياشاميد که تا رشته سپيد صبح از رشته سـيـاه شب براى شما آشكار گردد)) (وكلوا واشربوا حتى يتبين لكم الخيط الا بيض من الخيط الا سود من الفجر).

بـعـد بـه بـيـان سومين حكم پرداخته مى گويد: ((سپس روزه را که تا شب تكميل كنيد)) (ثم اتموا الصيام الى الليل).

ايـن جـمـلـه تـاكـيـدى اسـت بر ممنوع بودن خوردن و نوشيدن و آميزش جنسى درون روزها براى روزه داران ، و نيز نشان دهنده آغاز و انجام روزه هست كه از طلوع فجرشروع و به شب ختم مى شود.

سـرانجام بـه چهارمين و آخرين حكم پرداخته مى گويد: ((هنگامى كه درمساجد مشغول اعتكاف هستيد با زنان آميزش نكنيد)) (ولا تباشروهن وانـتم عاكفون فى المساجد).

بـيان اين حكم مانند استثنايى هست براى حكم گذشته زيرا بـه هنگام اعتكاف كه حداقل مدت آن سـه روز هست روزه مى گيرند اما درون اين مدت نـه درون روز حق آميزش جنسى با زنان دارند و نـه درون شب.

در پـايان آيه ، اشاره بـه تمام احكام گذشته كرده چنين مى گويد: ((اينـها مرزهاى الهى هست به آن نزديك نشويد)) (تلك حدوداللّه فلا تقربوها).

زيرا نزديك شدن بـه مرز وسوسه انگيز هست ، و گاه سبب مى شود كه انسان ازمرز بگذرد و در گناه بيفتد.

آرى ! ايـن چـنـين خداوند آيات خود را براى مردم روشن مى سازد، شايدپرهيزكارى پيشـه كنند)) (كذلك يبين اللّه آياته للناس لعلهم يتقون).

 

آغاز و پايان ، تقواست

جالب اين كه درون نخستين آيه مربوط بـه احكام روزه خوانديم كه هدف نـهايى از آن تقوا هست ، همين تـعـبـيـر عـيـنا درون پايان آخرين آيه نيز آمده هست (لعلهم يتقون)و اين نشان مى دهد كه تمام اين بـرنامـه ها وسيله اى هستند براى پرورش روح تقوا وخويشتندارى و ملكه پرهيز از گناه و احساس مسؤوليت درون انسانـها!.

(آيه 188)ـ اين آيه اشاره بـه يك اصل كلى و مـهم اسلامى مى كند كه درون تمام مسائل اقتصادى حاكم اسـت ، و بـه يك معنى مى شود تمام ابواب فقه اسلامى را دربخش اقتصاد زير پوشش آن قرار داد، نـخـست مى فرمايد: ((اموال يكديگر را درون ميان خود بـه باطل و ناحق نحوريد)) (ولا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل)((18)).

مـفـهوم آيه فوق عموميت دارد و هرگونـه تصرف درون اموال ديگران از غير طريق صحيح و به ناحق مـشـمول اين نـهى الهى هست و تمام معاملاتى كه هدف صحيحى را تعقيب نمى كند و پايه و اساس عقلايى ندارد مشمول اين آيه است.

جـالـب اين كه قرار گرفتن آيه مورد بحث بعد از آيات روزه (182ـ187) نشانـه يك نوع همبستگى درون مـيـان اين دو هست ، درون آنجا نـهى از خوردن و آشاميدن بخاطرانجام يك عبادت الهى مى كند و در اينجا نـهى از خوردن اموال مردم بـه ناحق (كه اين هم نوع ديگرى از روزه و رياضت نفوس است) و در واقـع هر دو شاخه هايى از تقوامحسوب مى شود، همان تقوايى كه بـه عنوان هدف نـهايى روزه معرفى شده است.

سپس درون ذيل آيه ، انگشت روى يك نمونـه بارز ((اكل مال بـه باطل)) (خوردن اموال مردم بـه ناحق) گـذاشـتـه كه بعضى از مردم آن را حق خود مى شمرند بـه گمان اين كه بـه حكم قاضى ، آن را بـه چـنـگ آورده انـد، مـى فرمايد: ((براى خوردن قسمتى ازاموال مردم بـه گناه و بخشى از آن را بـه قـضـات ندهيد درون حالى كه مى دانيد)) (وتدلوابها الى الحكام لتاكلوا فريقا من اموال الناس بالا ثم وانـتم تعلمون).

 

رشوه خوارى بلاى بزرگ جامعه ها!

يكى از بلاهاى بزرگى كه از قديمترين زمانـها دامنگير بشر شده و امروز باشدت بيشتر ادامـه دارد بـلاى رشوه خوارى هست كه يكى از بزرگترين موانع اجراى عدالت اجتماعى بوده و هست و سبب مـى شـود قوانين كه قاعدتا بايد حافظ منافع طبقات ضعيف باشد، بـه سود مظالم طبقات نيرومند كه بايد قانون آنـها را محدودكند بـه كار بيفتد.

بـديـهـى اسـت كـه اگـر بـاب رشـوه گـشـوده شـود قوانين درست نتيجه معكوس خواهد داد وقـوانـيـن بـازيـچـه اى دردسـت اقويا براى ادامـه ظلم وستم وتجاوز بـه حقوق ضعفا خواهد شد لذا دراسلام رشوه خوارى يكى از گناهان كبيره محسوب مى شود.

ولـى قابل توجه هست كه زشتى رشوه سبب مى شود كه اين هدف شوم درلابلاى عبارات و عناوين فريبنده ديگر انجام گيرد و رشوه خوار و رشوه دهنده ازنامـهايى مانند هديه ، تعارف ، حق الزحمـه و انعام استفاده كنند ولى اين تغيير نامـها بـه هيچ وجه تغييرى درون ماهيت آن نمى دهد و در هر صورت پولى كه از اين طريق گرفته مى شود حرام و نامشروع است.

در نـهج البلاغه درون داستان هديه آوردن ((اشعث بن قيس)) مى خوانيم كه : اوبراى پيروزى بر طرف دعـواى خود درون محكمـه عدل على (ع) متوسل بـه رشوه شد وشبانـه ظرفى پر از حلواى لذيذ بـه در خـانـه عـلى (ع) آورد و نام آن را هديه گذاشت على (ع) برآشفت و فرمود: ((سوگواران بر عزايت اشـك بـريـزند، آيا با اين عنوان آمده اى كه مرا فريب دهى و از آيين حق باز دارى ؟ بـه خدا سوگند اگـر هـفـت اقـلـيـم رابا آنچه درون زير آسمانـهاى آنـها هست به من دهند كه پوست جوى را از دهان مـورچـه اى بـه ظـلـم بگيرم هرگز نخواهم كرد، دنياى شما از برگ جويده اى درون دهان ملخ براى من كم ارزشتر هست على را با نعمتهاى فانى و لذتهاى زودگذر چه كار؟)).

اسـلام رشـوه را درون هـر شـكـل و قـيافه اى محكوم كرده هست ، درون تاريخ زندگى پيغمبراكرم (ص) مـى خـوانـيـم كـه : بـه او خبر دادند يكى از فرماندارانش رشوه اى درشكل هديه پذيرفته ، حضرت برآشفت و به او فرمود: كيف تاخذ ما ليس لك بحق :((چرا آن كه حق تو نيست مى گيرى))؟ او درون پـاسـخ بـا معذرت خواهى گفت : ((آنچه گرفتم هديه اى بود اى پيامبرخدا)) پيامبر(ص) فرمود: ((اگـر شـمـا درون خـانـه بـنـشـيـنيد و ازطرف من فرماندار محلى نباشيد آيا مردم بـه شما هديه مـى دهـنـد؟! سـپس دستور دادهديه را گرفتند و در بيت المال قرار دادند و وى را از كار بركنار كرد)).

چه خوبست مسلمانان از كتاب آسمانى خود الهام بگيرند و همـه چيز را پاى بت رشوه خوارى قربانى نكنند.

آيه 189ـ شان نزول : جمعى از يهود از رسول خدا(ص) پرسيدند هلال ماه براى چيست ؟ و چه فايده دارد؟ آيه نازل شد: (و فوايد مادى و معنوى آن را درنظام زندگى انسانـها بيان كرد).

تـفـسـيـر: همان طور كه درون شان نزول آمده هست گروهى درون مورد هلال ماه ازپيغمبراكرم (ص) پـرسـشـهـايى داشتند، قرآن سؤال آنـها را بـه اين صورت منعكس كرده هست ، مى فرمايد: ((در باره هلالهاى ماه از تو سؤال مى كنند)) (يسئلونك عن الا هلة).

سـپـس مـى فـرمـايد: ((بگو: اينـها بيان اوقات (طبيعى) براى مردم و حج است))(قل هى مواقيت للناس والحج).

هم درون زندگى روزانـه از آن استفاده مى كنند و هم درون عبادتهايى كه وقت معينى درون سال دارد، درون حـقـيقت ماه يك تقويم طبيعى براى افراد بشر محسوب مى شود كه مردم اعم از باسواد و بى سواد درون هـر نـقـطـه اى از جـهـان بـاشند مى توانند از اين تقويم طبيعى استفاده كنند، و اصولا يكى از امـتيازات قوانين اسلام اين هست كه دستورات آن بر طبق مقياسهاى طبيعى قرار داده شده هست زيـرا مقياسهاى طبيعى وسيله اى هست كه درون اختيار همگان قرار دارد و گذشت زمان اثرى بر آن نمى گذارد.

سپس درون ذيل آيه بـه تناسب سخنى كه از حج و تعيين موسم آن بـه وسيله هلال ماه درون آغاز آيه آمده بـه يكى از عادات و رسوم خرافى جاهليت درون مورد حج اشاره نموده و مردم را از آن نـهى مى كند و مـى فـرمـايد: ((كار نيك آن نيست كه خانـه ها وارد شويد بلكه نيكى آن هست كه تقوا پيشـه كنيد و از درون خانـه ها وارد شويدو از خدا بپرهيزيد که تا رستگار شويد)) (وليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورهاولكن البر من اتقى واتوا البيوت من ابوابها واتقوا اللّه لعلكم تفلحون).

ايـن آيه مفهوم گسترده اى دارد و از همين جا مى توان پيوند ميان آغاز و پايان آيه را پيدا كرد و آن ايـن كـه بـراى اقـدام درون هر كار خواه دينى باشد يا غير دينى بايد ازطريق صحيح وارد شد و نـه از طرق انحرافى و وارونـه و عبادتى همچون حج نيزبايد درون وقت مقرر كه درون هلال ماه تعيين مى شود انجام گيرد.

جـمله ليس البر ممكن هست اشاره بـه نكته لطيف ديگرى نيز باشد، كه سؤال شما از اهله ماه بـه جاى سؤال از معارف دينى همانند عمل كسى هست كه راه اصلى خانـه را گذاشته و از ى كه پشت درون خانـه زده وارد مى شود چه كار نازيبايى !

 

سؤالات مختلف از شخص پيامبر

در پـانـزده مورد از آيات قرآن جمله يسئلونك آمده كه نشان مى دهد مردم كرارا سؤالات مختلفى درون مـسـائل گـوناگون از پيغمبراكرم (ص) داشتند و جالب اين كه پيامبر نـه تنـها ناراحت نمى شد بلكه با آغوش باز از آن استقبال مى كرد و از طريق آيات قرآنى بـه آنـها پاسخ مى داد.

سؤال كردن يكى از حقوق مردم درون برابر رهبران هست ، سؤال كليد حل مشكلات هست ، سؤال دريچه علوم هست ، سؤال وسيله انتقال دانشـهاست اصولاطرح سؤالات مختلف درون هر جامعه نشانـه جنب و جـوش افـكـار و بـيدارى انديشـه هااست و وجود اين همـه سؤال درون عصر پيامبر نشانـه تكان خوردن افكار مردم آن محيط درون پرتو قرآن و اسلام است.

آيـه 190ـ شـان نزول : اين آيه اولين آيه اى بود كه درون باره جنگ با دشمنان اسلام نازل شد و پس از نـزول ايـن آيه پيغمبراكرم (ص) با آنـها كه از درون پيكار درون آمدند،پيكار كرد و نسبت بـه آنان كه پيكار نـداشـتـند خوددارى مى كرد، و اين ادامـه داشت تادستور اقتلوا المشركين كه اجازه پيكار با همـه مشركان را مى داد نازل گشت.

تـفـسير: درون اين آيه قرآن ، دستور مقاتله و مبارزه با كسانى كه شمشير بـه روى مسلمانان مى كشند صادر كرده ، مى فرمايد: ((با كسانى كه با شما مى جنگند درون راه خدا پيكار كنيد)) (وقاتلوا فى سبيل اللّه الذين يقاتلونكم).

تـعـبير بـه فى سبيل اللّه ، هدف اصلى جنگهاى اسلامى را روشن مى سازد كه جنگ درمنطق اسلام هرگز بخاطر انتقامجويى يا جاه طلبى يا كشورگشايى يا بـه دست آوردن غنايم نيست همين هدف درون تمام ابعاد جنگ اثر مى گذارد، كميت وكيفيت جنگ ، نوع سلاحه، چگونگى رفتار با اسيران ، را بـه رنگ فى سبيل اللّه درون مى آورد.

سپس قرآن توصيه بـه رعايت عدالت ، حتى درون ميدان جنگ و در برابردشمنان كرده مى فرمايد: ((از حد تجاوز نكنيد)) (ولا تعتدوا).

((چرا كه خداوند، تجاوزكاران را دوست نمى دارد)) (ان اللّه لا يحب المعتدين).

آرى ! هنگامى كه جنگ براى خدا و در راه خدا باشد، هيچ گونـه تعدى وتجاوز، نبايد درون آن باشد، و درسـت بـه هـمـيـن دليل هست كه درون جنگهاى اسلامى ـبرخلاف جنگهاى عصر ماـ رعايت اصول اخـلاقـى فـراوانـى توصيه شده هست ، مثلاافرادى كه سلاح بـه زمين بگذارند، و كسانى كه توانايى جـنـگ را از دسـت داده اند، يااصولا قدرت بر جنگ ندارند، همچون مجروحان ، پيرمردان ، زنان و كـودكـان نـبـايدمورد تعدى قرار بگيرند، باغستانـها و گياهان و زراعتها را نبايد از بين ببرند، و از موادسمى براى زهرآلود كردن آبهاى آشاميدنى دشمن (جنگ شيميايى و ميكروبى)نبايد استفاده كنند.

(آيـه 191)ـ ايـن آيـه كـه دسـتـور آيه قبل را تكميل مى كند، با صراحت بيشترى سخن مى گويد، مى فرمايد: ((آنـها (همان مشركانى كه از هيچ گونـه ضربه زدن بـه مسلمين خوددارى نمى كردند) را هر كجا بيابيد بـه قتل برسانيد و از آنجا كه شما رابيرون ساختند (مكه) آنـها را بيرون كنيد)) چرا كه ايـن يـك دفـاع عـادلانـه و مقابله بـه مثل منطقى هست (واقتلوهم حيث ثقفتموهم واخرجوهم من حيث اخرجوكم).

سپس مى افزايد: ((فتنـه از كشتار هم بدتر است)) (والفتنة اشد من القتل).

((فتنـه)) بـه معنى قرار طلا درون آتش ، براى ظاهر شدن ميزان خوبى آن ازبدى است.

از آنـجـا كـه آيين بت پرستى و فسادهاى گوناگون فردى و اجتماعى مولود آن ،در سرزمين مكه رايج شده بود، و حرم امن خدا را آلوده كرده بود، و فساد آن از قتل و كشتار هم بيشتر بود آيه مورد بـحث مى گويد: ((بخاطر ترس از خونريزى ، دست ازپيكار با بت پرستى بر نداريد كه بت پرستى از قتل ، بدتر است)).

سـپـس قـرآن بـه مـساله ديگرى درون همين رابطه اشاره ، كرده مى فرمايد:((مسلمانان بايد احترام مـسـجـدالـحرام را نگهدارند، و اين حرم امن الهى بايد هميشـه محترم شمرده شود، و لذا ((با آنـها (مـشـركـان) نزد مسجدالحرام پيكار نكنيد، مگر آن كه آنـها درون آنجا با شما بجنگند)) (ولا تقاتلوهم عـندالمسجدالحرام حتى يقاتلوكم فيه)((ولى اگر آنـها با شما درون آنجا جنگ كردند، آنـها را بـه قتل برسانيد، چنين هست جزاى كافران)) (فان قاتلوكم فاقتلوهم كذلك جزا الكافرين).

چـرا كه وقتى آنـها حرمت اين حرم امن رابشكنند ديگر سكوت درون برابر آنان جايز نيست و بايد پاسخ محكم بـه آنان داده شود که تا از قداست و احترام حرم امن خدا هرگز سؤاستفاده نكنند.

(آيـه 192)ـ ولى از آنجا كه اسلام هميشـه نيش و نوش و انذار و بشارت را باهم مى آميزد که تا معجون سـالـم تـربـيـتـى بـراى گـنـهكاران فراهم كند درون اين آيه راه بازگشت را بـه روى آنـها گشوده مـى فـرمـايـد: ((اگر (دست از شرك بردارند) و از جنگ خوددارى كنند، خداوند غفور و مـهربان است)) (فان انتهوا فان اللّه غفور رحيم).

(آيه 193)ـ درون اين آيه بـه هدف جهاد درون اسلام اشاره كرده مى فرمايد: ((با آنـها پيكاركنيد که تا فتنـه از ميان برود)) (وقاتلوهم حتى لاتكون فتنة).

((و دين مخصوص خدا باشد)) (ويكون الدين للّه).

سـپـس اضـافـه مى كند: ((اگر آنـها (از اعتقاد و اعمال نادرست خود) دست بردارند (مزاحم آنان نشويد زيرا) تعدى جز بر ستمكاران روا نيست)) (فان انتهوا فلاعدوان الا على الظالمين).

در ظاهر سه هدف براى جهاد درون اين آيه ذكر شده ، از ميان بردن فتنـه ها ومحو شرك و بت پرستى ، و جلوگيرى از ظلم و ستم.

 

مساله جهاد درون اسلام :

از آنـجـا كـه هميشـه افراد زورمند و خودكامـه و فرعونـها و نمرودها و قارونـهااه انبيا را مزاحم خـويـش مـى ديـده انـد درون بـرابـر آن ايستاده و جز بـه محو دين وآيين خدا راضى نبودند از طرفى ديـنـداران راسـتين درون عين تكيه بر عقل و منطق واخلاق بايد درون مقابل اين گردنكشان ظالم و ستمگر بايستند و راه خود را با مبارزه ودر هم كوبيدن آنان بـه سوى جلو باز كنند.

اصولا جهاد يك قانون عمومى درون عالم حيات هست و تمام موجودات زنده براى بقاى خود، با عوامل نابودى خود درون حال مبارزه اند بـه هر حال يكى ازافتخارات ما مسلمانان آميخته بودن دين با مساله حـكـومـت و داشتن دستور جهاد دربرنامـه هاى دينى هست منتهى جهاداسلامى اهى را تعقيب مـى كـنـد و آنـچه ما را ازديگران جدا مى سازد همين هست چنانكه درون آيات فوق خوانديم جهاد درون اسلام براى چند هدف مجاز شمرده شده است.

 

جهاد براى خاموش كردن فتنـه ها.

و بـه تعبير ديگر جهاد ابتدايى آزاديبخش مى دانيم : خداوند دستورها وبرنامـه هايى براى سعادت و آزادى و تكامل و خوشبختى و آسايش انسانـها طرح كرده هست ، و پيامبران خود را موظف ساخته كه ايـن دسـتـورهـا را بـه مردم ابلاغ كنند،حال اگر فرد يا جمعيتى ابلاغ اين فرمانـها را مزاحم منافع پـسـت خـود بـبـيـنـد و بر سرراه دعوت انبيا موانعى ايجاد نمايد آنـها حق دارند نخست از طريق مـسـالـمـت آمـيـز واگـر ممكن نشد با توسل بـه زور اين موانع را از سر راه دعوت خود بردارند و آزادى تـبـلـيـغ را بـراى خـود كـسـب كـنـند که تا مردم از قيد اسارت و بردگى فكرى و اجتماعى آزادگردند.

 

جهاد دفاعى

تـمـام قـوانين آسمانى و بشرى بـه شخص يا جمعيتى كه مورد هجوم واقع شده حق مى دهد براى دفـاع از خـويـشـتن بـه پا خيزد و آنچه درون قدرت دارد بـه كار برد، و ازهرگونـه اقدام منطقى براى حفظ موجوديت خويش فروگذار نكند اين نوع جهاد ر،جهاد دفاعى مى نامند.

جـنگهايى مانند جنگ احزاب و احد و موته و تبوك و حنين و بعضى ديگر ازغزوات اسلامى جز اين بخش از جهاد بوده و جنبه دفاعى داشته است.

 

جهاد براى محو شرك و بت پرستى

اسـلام درون عـيـن اين كه آزادى عقيده را محترم مى شمرد هيچ كس را با اجباردعوت بـه سوى اين آيين نمى كند، بـه همين دليل بـه اقوامى كه داراى كتاب آسمانى هستند، فرصت كافى مى دهد كه با مطالعه و تفكر، آيين اسلام را بپذيرند، و اگرنپذيرفتند با آنـها بـه صورت يك ((اقليت)) هم پيمان (اهـل ذمـه) مـعـامـله مى كند، و باشرايط خاصى كه نـه پيچيده هست و نـه مشكل با آنـها همزيستى مـسـالمت آميز برقرارمى كند درون عين حال نسبت بـه شرك و بت پرستى ، سختگير هست زير، شرك وبـت پـرسـتـى نـه دين هست و نـه آيين ، بلكه يك خرافه هست و انحراف و حماقت و درواقع يك نوع بيمارى فكرى و اخلاقى كه بايد بـه هر قيمت ممكن آن را ريشـه كن ساخت.

از آنـچـه تاكنون گفتيم روشن مى شود كه اسلام جهاد را با اصول صحيح ومنطق عقل هماهنگ سـاخته هست ولى مى دانيم دشمنان اسلام ـمخصوصا ارباب كليسا و مستشرقان مغرض ـ با تحريف حـقايق ، سخنان زيادى بر ضد مساله جهاداسلامى ايراد كرده اند، و به اين قانون الهى سخت هجوم بـرده انـد، بنظر مى رسدوحشت آنـها از پيشرفت اسلام درون جهان ، بخاطر معارف قوى و برنامـه هاى حساب شده ، سبب شده كه از اسلام چهره دروغين وحشتناكى بسازند، که تا جلو پيشرفت اسلام را درون جهان بگيرند.

 

4ـ جهاد براى حمايت از مظلومان

حـمايت از مظلومان درون مقابل ظالمان درون اسلام يك اصل هست كه بايدمراعات شود، حتى اگر بـه جهاد منتهى گردد، اسلام اجازه نمى دهد مسلمانان دربرابر فشارهايى كه بـه مظلومان جهان وارد مى شود بى تفاوت باشند، و اين دستوريكى از ارزشمندترين دستورات اسلامى هست كه از حقانيت اين آيين خبر مى دهد.

(آيه 194)ـ مشركان مكه مى دانستند كه جنگ درون ماههاى حرام (ذى القعده وذى الحجه و محرم و رجـب) از نـظر اسلام جايز نيست بـه همين دليل درون نظر داشتندمسلمانان را غافلگير ساخته و در مـاههاى حرام بـه آنـها حمله ور شوند و شايدگمانشان اين بود، كه اگر آنـها احترام ماههاى حرام را ناديده بگيرند مسلمانان بـه مقابله بر نمى خيزند، آيه مورد بحث بـه اين پندارها پايان داد و نقشـه هاى احـتـمـالـى آنـهـا را نـقـش بـر آب كـرد، و دستور داد اگر آنـها درون ماههاى حرام دست بـه اسلحه بـبـرنـد،مـسلمانان درون مقابل آنـها بايستند، مى فرمايد: ((ماه حرام درون برابر ماه حرام است))(الشـهر الحرام بالشـهر الحرام).

يـعنى اگر دشمنان احترام آن را شكستند و درآن با شما پيكار كردند، شما نيزحق داريد مقابله بـه مثل كنيد زيرا: ((حرمات ، قصاص دارد)) (والحرومات قصاص).

ايـن درون واقـع يـك نـوع قـصـاص اسـت که تا هرگز مشركان بـه فكر سؤاستفاده ازاحترام ماه حرام يا سرزمين محترم مكه نيفتند.

سـپـس بـه يك دستور كلى و عمومى اشاره كرده مى گويد: ((هر كس بـه شماتجاوز كند، بـه مانند آن بـر او تـجاوز كنيد ولى از خدا بپرهيزيد (و زياده روى نكنيد) وبدانيد خدا با پرهيزكاران است)) (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم واتقوا اللّه واعلموا ان اللّه مع الـمـتقين).

اسـلام بـرخـلاف مـسـيحيت كنونى كه مى گويد: (( هركس كه بـه رخساره راست توطپانچه زند رخـساره ديگر را بـه سوى او بگردان))((19)) چنين دستورى نمى دهد، چراكه اين دستور انحرافى بـاعـث جـرات و جسارت ظالم و تجاوزگر هست ، حتى مسيحيان جهان امروز نيز هرگز بـه چنين دسـتورى عمل نمى كنند و كمترين تجاوزى را با پاسخى شديدتر كه آن هم برخلاف دستور اسلام هست جواب مى گويند.

اسلام بـه هر كس حق مى دهد كه اگر بـه او تعدى شود، بـه همان مقدار مقابله كند، تسليم درون برابر متجاوز مساوى هست با مرگ و مقاومت مساوى هست با حيات ،اين هست منطق اسلام.

و ايـن كـه مـى گـويـد خـدا بـا پـرهـيـزكران هست ، اشاره بـه اين هست كه آنـها را درمشكلات تنـها نمى گذارد و يارى مى دهد.

(آيـه 195)ـ اين آيه تكميلى هست بر آيات جهاد، زيرا جهاد بـه همان اندازه كه بـه مردان با اخلاص و كـارآزمـوده نـيازمند هست به اموال و ثروت نيز احتياج داردزيرا از سربازان كه عامل تعيين كننده سرنوشت جنگ هستند بدون وسائل وتجهيزات كافى (اعم از سلاح ، مـهمات ، وسيله نقل و انتقال ، مواد غذايى ، وسائل درمانى) كارى ساخته نيست.

لـذا دراسـلام تـامـين وسائل جهاد بادشمنان از واجبات شمرده شده درون اين آيه با صراحت دستور مى دهد و مى فرمايد: ((در راه خدا انفاق كنيد و خود را بـه دست خود بـه هلاكت نيفكنيد)) (وانـفقوا فى سبيل اللّه ولا تلقوا بايديكم الى التهلكة).

در آخـر آيـه دسـتـور بـه نيكوكارى داده ، مى فرمايد: ((نيكى كنيد كه خداوندنيكوكاران را دوست مى دارد)) (واحسنوا ان اللّه يحب المحسنين).

 

انفاق سبب پيشگيرى از هلاكت جامعه هست !

اين آيه گرچه درون ذيل آيات جهاد آمده هست ولى بيانگر يك حقيقت كلى واجتماعى هست و آن اين كـه انـفـاق بطوركلى سبب نجات جامعه ها از مفاسد كشنده هست ، زيرا هنگامى كه مساله انفاق بـه فـرامـوشـى سـپـرده شود، و ثروتها درون دست گروهى معدود جمع گردد و در برابر آنان اكثريتى مـحـروم و بـيـنـوا وجود داشته باشدديرى نخواهد گذشت كه انفجار عظيمى درون جامعه بوجود مى آيد، كه نفوس و اموال ثروتمندان هم درون آتش آن خواهد سوخت ، بنابراين انفاق ، قبل از آن كه بـه حال محرومان مفيد باشد بـه نفع ثروتمندان هست ، زيرا تعديل ثروت حافظ ثروت است.

امـيرمؤمنان على (ع) درون يكى از كلمات قصارش مى فرمايد: حصنوا اموالكم بالزكاة : ((اموال خويش را با زكات حفظ كنيد)).

(آيه 196).

 

قسمتى از احكام مـهم حج !

در اين آيه ، احكام زيادى بيان شده است.

1ـ درون ابـتـدا يـك دستور كلى براى انجام فريضه حج و عمره بطوركامل و براى اطاعت فرمان خدا داده ، مى فرمايد: ((حج و عمره را براى خدا بـه اتمام برسانيد))(واتموا الحج والعمرة للّه).

در واقع قبل از هر چيز بـه سراغ انگيزه هاى اين دو عبادت رفته وتوصيه مى كندكه جز انگيزه الهى و قصد تقرب بـه ذات پاك او، چيز ديگرى درون كار نبايد باشد.

2ـ سـپس بـه سراغ كسانى مى رود كه بعد از بستن احرام بخاطر وجود مانعى مانند بيمارى شديد و ترس از دشمن ، موفق بـه انجام حج عمره نمى شوند،مى فرمايد: ((اگر محصور شديد (و موانعى بـه شـما اجازه نداد كه بعد از احرام بستن وارد مكه شويد) آنچه از قربانى فراهم شود)) ذبح كنيد و از احرام خارج شويد (فان احصرتم فما استيسر من الهدى).

3ـ سـپـس بـه دستور ديگرى اشاره كرده مى فرمايد: ((سرهاى خود را نتراشيدتا قربانى بـه محلش برسد)) و در قربانگاه ذبح شود (ولا تحلقوا رؤسكم حتى يبلغ ‌الهدى محله).

4ـ سـپـس مى فرمايد: ((اگر كسى از شما بيمار بود و يا ناراحتى درون سر داشت (و بـه هر حال ناچار بـود سر خود را قبل از آن موقع بتراشد) بايد فديه (كفاره اى) ازقبيل روزه يا صدقه يا ى بدهد)) (فمن كان منكم مريضا) او بـه اذى من راسه ففدية من صيام او صدقة او نسك).

در واقع شخص مخير درون ميان اين سه كفاره (روزه ـ صدقه ـ ذبح )مى باشد.

5ـ سپس مى افزايد: ((و هنگامى كه (از بيمارى و دشمن درون امان بوديد) ازكسانى كه عمره را تمام كرده و حج را آغاز مى كنند، آنچه ميسر از قربانى است)) ذبح كنند (فاذا امنتم فمن تـمـتع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى).

اشاره بـه اين كه درون حج تمتع ، قربانى كردن لازم هست و فرق نمى كند اين قربانى شتر باشد يا و يا ، و بدون آن از احرام خارج نمى شود.

6ـ سـپس بـه بيان حكم كسانى مى پردازد كه درون حال حج تمتع قادر بـه قربانى نيستند، مى فرمايد: ((كـسى كه (قربانى) ندارد، بايد سه روز درون ايام حج ، و هفت روزبه هنگام بازگشت ، روزه بدارد، ايـن ده روز كـامـل اسـت)) (فـمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج وسبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة).

بنابراين اگر قربانى پيدا نشود، يا وضع مالى انسان اجازه ندهد، جبران آن ده روز روزه است.

7ـ بعد بـه بيان حكم ديگرى پرداخته ، مى گويد: ((اين برنامـه حج تمتع براى كسى هست كه خانواده او نزد مسجدالحرام نباشد)) (ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى الـمسجدالحرام).

بـنابراين كسانى كه اهل مكه يا اطراف مكه باشند، حج تمتع ندارند و وظيفه آنـها حج قران يا افراد هست ـ كه شرح اين موضوع درون كتب فقهى آمده است.

بعد از بيان اين احكام هفتگانـه درون پايان آيه دستور بـه تقوا مى دهد ومى فرمايد: ((از خدا بپرهيزيد و تـقـوا پـيـشـه كنيد و بدانيد خداوند عقاب و كيفرش شديد است)) (واتقوا اللّه واعلموا ان اللّه شديد العقاب).

ايـن تـاكـيد شايد بـه اين جهت هست كه مسلمانان درون هيچ يك از جزئيات اين عبادت مـهم اسلامى كوتاهى نكنند چرا كه كوتاهى درون آن گاهى سبب فساد حج و ازبين رفتن بركات مـهم آن مى شود.

 

اهميت حج درون ميان وظايف اسلامى !

حـج از مـهـمترين عباداتى هست كه درون اسلام تشريع شده و داراى آثار وبركات فراوان و بيشمارى هست ، حج مراسمى هست كه پشت دشمنان را مى لرزاندو هر سال خون تازه اى درون عروق مسلمانان جارى مى سازد.

حج عبادتى هست كه اميرمؤمنان آن را ((پرچم)) و ((شعار مـهم)) اسلام ناميده ودر وصيت خويش درون آخـريـن سـاعـت عمرش فرموده : ((خدا را خدا را! درون مورد خانـه پروردگارتان که تا آن هنگام كه هستيد آن را خالى نگذاريد كه اگر خالى گذارده شودمـهلت داده نمى شويد)) (و بلاى الهى شما را فرا خواهد گرفت).

 

اقسام حج :

فـقـهـاى بـزرگ مـا با ابهام از آيات قرآن و سنت پيامبر(ص) و ائمـه اهل بيت (ع)حج را بـه سه قسم تقسيم كرده اند: حج تمتع ، حج قران و افراد.

برد كنيد،مشركان نيز زبان بـه طعن گشودند كـه مـحـمـد(ص) جـنگ و خونريزى را درون ماههاى حرام حلال شمرده ، آيه مورد بحث نازل شد و سـپـس ((عـبـداللّه بـن جـحش) وهمراهانش اظهار كردند كه درون اين راه براى درك ثواب جهاد كـوشـش كـرده انـد و ازپيامبر پرسيدند كه آيا اجر مجاهدان را دارند يا نـه ؟ آيه بعد (آيه 218) نازل گرديد.

تـفـسـيـر: ايـن آيـه درصدد پاسخ ‌گويى بـه پاره اى از سؤالات درون باره جهاد واستثناهاى آن هست ، نـخـست مى فرمايد: ((از تو درون باره جنگ كردن درون ماههاى حرام سؤال مى كنند)) (يسئلونك عن الشـهر الحرام قتال فيه).

سپس مى افزايد: ((به آنـها بگو: جنگ درون آن (گناه) بزرگى است)) (قل قتال فيه كبير).

و بـه و افراد، مربوط بـه كسانى هست كه درون كمتر ازاين فاصله زندگى مى كنند.

در حـج تـمتع ، نخست عمره را بجا مى آورند، سپس از احرام بيرون مى آيند،بعدا مراسم حج را درون ايام مخصوصش انجام مى دهند، ولى درون حج قران و افراد،اول مراسم حج بجا مى آورده مى شود، و بعد از پايان آن مراسم عمره ، با اين تفاوت كه درون حج قران ، قربانى بـه همراه مى آورند و در حج افراد اين قربانى نيست.

(آيه 197)ـ قرآن درون اين آيه احكام حج را تعقيب مى كند و دستورات جديدى مى دهد.

1ـ نخست مى فرمايد: ((حج درون ماههاى معينى است)) (الحج اشـهرمعلومات) منظور از اين ماهه، ماههاى شوال ، ذى القعده و ذى الحجه است.

2ـ سپس بـه دستور ديگرى ، درون مورد كسانى كه با احرام بستن شروع بـه مناسك حج مى كنند، اشاره كـرده مـى فـرمـايـد: ((آنـها كه حج را بر خود فرض كرده اند(و احرام بسته اند بايد بدانند) درون حج آمـيـزش جـنسى ، و گناه و جدال نيست)) (فمن فرض فيهن الحج فلا رفث ولا فسوق ولا جدال فى الحج).

به اين ترتيب محيط حج بايد از تمتعات جنسى و همچنين گناهان وگفتگوهاى بى فايده و جر و بـحـثها و كشمكشـهاى بيهوده پاك باشد، زيرا محيطى هست كه روح انسان بايد از آن نيرو بگيرد و يـكـباره از جهان ماده جدا شود، و به عالم ماورا ماده راه يابد، و در عين حال رشته الفت و اتحاد و اتـفـاق و بـرادرى درون مـيان مسلمانان محكم گردد و هر كارى كه با اين امور منافات دارد ممنوع است.

3ـ درون مـرحـلـه بعد بـه مسائل معنوى حج ، و آنچه مربوط بـه اخلاص هست اشاره كرده ، مى فرمايد: ((آنچه را از كارهاى خير انجام مى دهيد خدا مى داند)) (وماتفعلوا من خير يعلمـه اللّه).

و اين بسيار لذتبخش هست كه اعمال خير درون محضر او انجام مى شود.

و درون ادامـه هـمين مطلب مى فرمايد: ((زاد و توشـه تهيه كنيد كه بهترين زاد وتوشـه ها پرهيزكارى هست و از من بپرهيزيد اى صاحبان عقل)) (وتزودا فان خيرالزاد التقوى واتقون يا اولى الا لباب).

ايـن جمله ممكن هست اشاره لطيفى بـه اين حقيقت بوده باشد كه درون سفر حج موارد فراوانى براى تـهـى ه زادهـاى معنوى وجود دارد كه بايد از آن غفلت نكنيد، درآنجا تاريخ مجسم اسلام هست و صـحنـه هاى زنده فداكارى ابراهيم (ع) و جلوه هاى خاصى از مظاهر قرب پروردگار ديده مى شود آنـهـا كـه روحـى بـيدار و انديشـه اى زنده دارندمى توانند براى يك عمر ازاين سفر بى نظير روحانى توشـه معنوى فراهم سازند.

(آيـه 198)ـ درون ايـن آيـه بـه رفـع پـاره اى از اشـتـباهات درون زمينـه مساله حج پرداخته مى فرمايد: ((گـناهى بر شمانيست كه از فضل پروردگارتان (ومنافع اقتصادى درون ايام حج) برخوردار شويد)) (ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلا من ربكم).

در زمـان جـاهـلـيت هنگام مراسم حج هرگونـه معامله و تجارت و باركشى ومسافربرى را گناه مـى دانـسـتـند و حج كسانى را كه چنين مى كردند باطل مى شمردندآيه فوق اين حكم جاهلى را بـى ارزش و بـاطل اعلام كرد و فرمود هيچ مانعى ندارد كه درون موسم حج از معامله و تجارت حلال كه بخشى از فضل خداوند بر بندگان هست بهره گيريد و يا كار كنيد و از دست رنج خود استفاده كـنـيـد، علاوه بر اين ، مسافرت مسلمانان از نقاط مختلف بـه سوى خانـه خدا مى تواند پايه و اساسى براى يك جهش اقتصادى عمومى درون جوامع اسلامى گردد.

سپس درون ادامـه همين آيه عطف توجه بـه مناسك حج كرده مى فرمايد:((هنگامى كه از عرفات كوچ كـرديـد خـدا را درون نـزد مشعرالحرام ياد كنيد)) (فاذا افـضتم من عرفات فاذكروا اللّه عند المشعر الحرام).

((او را يـاد كـنـيـد هـمـان گـونـه كه شما را هدايت كرد هر چند پيش از آن از گمراهان بوديد)) (واذكروه كما هدايكم وان كنتم من قبله لمن الضالين).

(آيـه 199)ـ بـاز درون ادامـه هـمـيـن مـعـنى مى فرمايد: ((سپس از آنجا كه مردم كوچ مى كنند (از مشعرالحرام بـه سوى سرزمين منى) كوچ كنيد)) (ثم افيضوا من حيث افاض الناس).

در روايات آمده هست كه قبيله قريش درون جاهليت امتيازات نادرستى براى خود قائل بودند از جمله ايـن كـه مـى گـفتند: ما نبايد درون مراسم حج بـه عرفات برويم زيرا عرفات از حرم مكه بيرون هست قـرآن درون آيـه فـوق خط بطلان بر اين اوهام كشيدو بـه مسلمانان دستور داد همـه با هم درون عرفات وقوف كنند و از آنجا همگى بـه سوى مشعرالحرام و از آنجا بـه سوى منى كوچ كنند.

و درون پـايـان دسـتور بـه استغفار و توبه مى دهد مى فرمايد: ((از خدا طلب آمرزش كنيد كه خداوند آمـرزنـده و مـهربان است)) (واستغفروا اللّه ان اللّه غفور رحيم) وطلب آمرزش كنيد از آن افكار و خيالات جاهلى كه مخالف روح مساوات و برابرى حج است.

در ايـن بـخـش از آيات بـه سه موقف حج اشاره شده ، عرفات كه محلى درون 20كيلومترى مكه هست سـپـس وقـوف درون مـشعرالحرام ـيا مزدلفه ـ و سوم سرزمين منى كه محل قربانى و رمى جمرات و پايان بـه احرام و انجام مراسم عيد است.

 

نكته ها:

نخستين موقف حج

زائران خانـه خدا بعد از انجام مراسم عمره راهى مراسم حج مى شوند ونخستين مرحله همان وقوف درون عرفات هست ـدر نامگذارى سرزمين عرفات بـه اين نام ممكن هست اشاره بـه اين حقيقت باشد كه اين سرزمين محيط بسيار آماده اى براى معرفت پروردگار و شناسايى ذات پاك اوست و به راستى آن جـذبـه معنوى وروحانى كه انسان بـه هنگام ورود درون عرفات پيدا مى كند با هيچ بيان و سخنى قابل توصيف نيست تنـها بايد رفت و مشاهده كردـ همـه يكنواخت ، همـه بيابان نشين ،همـه از هياهوى دنياى مادى و زرق و برقش فرار كرده درون زير آن آسمان نيلى و در آن هواى پاك از آلودگى گناه ، درون آنـجـا كـه از لابـلاى نـسـيـمش صداى زمزمـه جبرئيل وآهنگ مردانـه ابراهيم خليل و طنين حـيـاتـبـخـش صـداى پـيـامبراسلام (ص) شنيده مى شود درون اين سرزمين خاطره انگيز كه گويا دريـچـه اى بـه جهان ماوراى طبيعت درآن گشوده شده انسان نـه تنـها از نشئه عرفان پروردگار سـرمـسـت مى شود و لحظه اى بازمزمـه تسبيح عمومى خلقت هماهنگ مى گردد بلكه درون درون وجود خود، خودش را هم كه عمرى هست گم كرده و به دنبالش مى گردد پيدا مى كند و به حال خويشتن نيز عارف مى گردد آرى ! اين سرزمين را ((عرفات)) مى نامند چه اسم جالب ومناسبى !

 

مشعرالحرام : دومين موقف حج

((مـشـعـر)) از ماده ((شعور)) هست در آن شب تاريخى (شب دهم ذى الحجه) كه زائران خانـه خدا پـس از طى دوران تربيت خود درون عرفات بـه آنجا كوچ مى كنند وشبى را که تا به صبح روى ماسه هاى نـرم درون زيـر آسمان پرستاره درون سرزمينى كه نمونـه كوچكى از محشر كبرى و پرده اى از رستاخيز بزرگ قيامت هست آرى ! درون چنان محيط بى آلايش و با صفا و تكان دهنده درون درون جامـه معصومانـه احـرام و روى آن مـاسـه هـاى نـرم انـسـان جوشش چشمـه هاى تازه اى از انديشـه و فكر و شعور درون درون خـود احـسـاس مى كند و صداى ريزش آن را درون اعماق قلب خود بـه روشنى مى شنودآنجا را ((مشعر)) مى نامند!.

آيه 200ـ شان نزول : درون حديثى از امام باقر(ع) مى خوانيم كه : درون ايام جاهليت هنگامى كه از مراسم حج فارغ مى شدند درون آنجا اجتماع مى كردند وافتخارات نياكان خود را بر مى شمردند (و افتخارات مـوهومى براى خود برمى شمردند) آيه نازل شد و به آنـها دستور داد كه بـه جاى اين كار (نادرست) ذكر خداگويند و از نعمتهاى بى دريغ خداوند و مواهب او ياد كنند.

تفسير: اين آيه همچنان ادامـه بحثهاى مربوط بـه حج هست نخست مى گويد:((هنگامى كه مناسك (حـج) خود را انجام داديد ذكر خدا گوييد همان گونـه كه پدران و نياكانتان را ياد مى كرديد بلكه از آن بيشتر و برتر)) (فاذا قضيتم مناسككم فاذكروااللّه كذكركم آباكم او اشد ذكرا).

منظور از اين تعبير اين نيست كه هم نياكانتان را ذكر كنيد و هم خدا ر، بلكه اشاره اى هست به اين واقعيت كه اگر آنـها بخاطر پاره اى از مواهب لايق يادآورى هستند بعد چرا بـه سراغ خدا نمى رويد كـه تـمـام عـالـم هـسـتـى و تمام نعمتهاى جهان ازناحيه اوست صاحب صفات جلال و جمال و ولى نعمت همگان است.

((ذكر خدا)) درون اين جا تمام اذكار الهى بعد از مراسم را شامل مى شود.

در اينجا مردم را بـه دو گروه تقسيم مى كند مى فرمايد: ((گروهى از مردم مى گويند خداوندا! درون دنـيـا بـه ما نيكى عطا فرما ولى درون آخرت بهره اى ندارند)) (فمن الناس من يقول ربنا آتنا فى الدنيا وما له فى الا خرة من خلاق).

(آيه 201)ـ ((و گروهى مى گويند پروردگارا! بـه ما نيكى عطا كن و در آخرت نيكى مرحمت فرما و مـا را از عـذاب آتش نگاهدار)) (ومنـهم من يقول ربنا آتنافى الدنيا حسنة وفى الا خرة حسنة وقنا عذاب النار).

در حقيقت اين قسمت از آيات اشاره بـه خواسته هاى مردم و اه آنـها دراين عبادت بزرگ هست ، زيرا گروهى هم مواهب مادى دنيا را مى خواهند و هم مواهب معنوى را بلكه زندگى دنيا را نيز بـه عنوان مقدمـه تكامل معنوى مى طلبند!.

در ايـن كه منظور از ((حسنة)) درون آيه چيست ؟ درون حديثى از پيامبراكرم (ص)مى خوانيم : ((كسى كـه خـدا بـه او قـلـبى شاكر و زبان مشغول بـه ذكر حق ، و همسرى باايمان كه او را درون امور دنيا و آخرت يارى كند ببخشد، نيكى دنيا و آخرت را بـه اوداده واز عذاب آتش باز داشته شده)).

الـبـته ((حسنـه)) بـه معنى هرگونـه خير و خوبى هست و مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تمام مـواهب مادى و معنوى را شامل مى شود، بنابراين آنچه درون روايت فوق آمده بيان مصداق روشن آن است.

(آيـه 202)ـ درون ايـن آيه اشاره بـه گروه دوم كرده (همان گروهى كه حسنـه دنياو آخرت را از خدا مـى طلبند) مى فرمايد: ((آنـها نصيب و بهره اى از كسب خود دارندو خداوند سريع الحساب است)) (اولئك لهم نصيب مما كسبوا واللّه سريع الحساب).

در حـقـيـقـت ايـن آيـه نـقـطـه مقابل جمله اى هست كه درون آيات قبل درون باره گروه اول آمد كه مى فرمايد: ((آنـها نصيبى درون آخرت ندارند)).

(آيـه 203)ـ ايـن آيـه آخـريـن آيه هست كه درون اينجا درون باره مراسم حج ، سخن مى گويد وسنتهاى جاهلى را درون رابطه باتفاخرهاى موهوم نسبت بـه نياكان وگذشتگان درون هم مى شكند و به آنـها توصيه مى كند كه (بعد از مراسم عيد) بـه ياد خدا باشندمى فرمايد: ((خدا را درون روزهاى معينى ياد كنيد)) (واذكروا اللّه فى ايام معدودات).

در ايـن كـه مـنظور از اين اذكار چيست ؟ درون احاديث اسلامى بـه اين صورت تعيين شده كه بعد از پـانـزده نـمـاز كـه آغـازش نماز ظهر روز عيد قربان ، و پايانش نمازروز سيزدهم هست ، جمله هاى الـهام بخش زير تكرار گردد: اللّه اكبر اللّه اكبر لا اله الا اللّه واللّه اكبر وللّه الحمد اللّه اكبر على ما هدانا اللّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الا نعام.

سـپـس درون دنبال اين دستور مى افزايد: ((كسانى كه تعجيل كنند و (ذكر خدا را)در دو روز انجام دهـنـد گناهى بر آنان نيست ، و كسانى كه تاخير كنند (و سه روز انجام دهند نيز) گناهى بر آنـها نـيـسـت ، براى كسانى كه تقوا پيشـه كنند)) (فمن تعجل فى يومين فلا اثم عليه ومن تاخر فلا اثم عليه لمن اتقى).

اين تعبير درون حقيقت ، اشاره بـه نوعى تخيير درون ادا ذكر خد، ميان دو روز وسه روز مى باشد.

و درون پـايـان آيـه ، يـك دسـتور كلى بـه تقوا داده مى فرمايد: ((تقواى الهى پيشـه كنيد و بدانيد شما بـه سوى او محشور خواهيد شد)) (واتقوا اللّه واعلموا انـكم اليه تحشرون).

اين جمله مى تواند اشاره بـه اين باشد كه مراسم روحانى حج ، گناهان گذشته شما را پاك كرده ، و هـمـچـون فرزندى كه از مادر متولد شده هست پاك از اين مراسم باز مى گرديد، اما مراقب باشيد بعدا خود را آلوده نكنيد.

آيـه 204ـ شـان نـزول : درون مـورد نزول اين آيه و دو آيه بعد گفته اند: اين آيات درون باره ((اخنس بن شريق)) نازل شده كه مردى زيبا و خوش زبان بود و تظاهر بـه دوستى پيامبر(ص) مى كرد و خود را مـسـلـمان جلوه مى داد، و سوگند مى خورد كه آن حضرت را دوست دارد و به خدا ايمان آورده ، پـيـامـبر هم كه مامور بـه ظاهر بود با اوگرم مى گرفت ، ولى او درون باطن مرد منافقى بود، درون يك ماجرا زراعت بعضى ازمسلمانان را آتش زد و چهارپايان آنان را كشت.

اين سه آيه نازل شد و به اين ترتيب پرده از روى كار او برداشته شد.

تـفـسـيـر: درون ايـن آيه ، اشاره سربسته اى بـه بعضى از منافقان كرده ، مى فرمايد: ((وبعضى از مردم چنين هستند كه گفتار او درون زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود (ولى درون باطن چنين نيست) و خداوند بر آنچه درون قلب او هست گواه مى باشد، و اوسرسخت ترين دشمنان است)) (ومن الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنياويشـهداللّه على ما فى قلبه وهو الدالخصام).

(آيـه 205)ـ سپس مى افزايد: ((نشانـه دشمنى باطنى او اين هست كه وقتى روى بر مى گرداند و از نـزد تـو خارج مى شود، كوشش مى كند كه درون زمين ، فساد بـه راه بيندازد، و زراعت و چهارپايان را نـابـود كـند با اين كه مى داند خدا فساد را دوست ندارد)) (واذا تولى سعى فى الا رض ليفسد فيها ويهلك الحرث والنسل واللّه لا يحب الفساد).

آرى ! اگر اينـها درون اظهار دوستى و محبت بـه پيامبراسلام و پيروان او صادق بودند هرگز دست بـه فـسـاد و تـخـريـب نـمـى زدنـد، ظـاهـر آنان دوستى خالصانـه هست ،اما درون باطن ، بى رحم ترين ، و سرسخت ترين دشمنانند.

(آيـه 206)ـ درون اين آيه مى افزايد: هنگامى كه او را از اين عمل زشت نـهى كنند ((و بـه او گفته شود از خـدا بـتـرس (آتـش لـجـاجـت درون درونـش شعله ور مى گردد) ولجاج و تعصب ، او را بـه گناه مى كشاند)) (واذا قيل له اتق اللّه اخذته العزة بالا ثم).

او نـه بـه اندرز ناصحان ، گوش فرا مى دهد، و نـه بـه هشدارهاى الهى بلكه پيوسته با غرور و نخوت مـخصوص بـه خود، بر خلاف كاريهايش مى افزايد چنين كسى را جز آتش دوزخ رام نمى كند، و لذا درون پايان آيه مى فرمايد: ((آتش دوزخ براى آنـها كافى هست و چه بد جايگاهى است)) (فحسبه جهنم ولبئس المـهاد).

آيه 207ـ شان نزول : مفسر معروف اهل تسنن ((ثعلبى)) مى گويد: هنگامى كه پيغمبراسلام (ص) تـصميم گرفت مـهاجرت كند، و مشركان اطراف خانـه او را براى حمله بـه او، محاصره كرده بودند دسـتـور داد عـلى (ع) درون بستر او بخوابد و پارچه سبزرنگى كه مخصوص بـه خود پيغمبر بود روى خود بكشد.

در ايـن هـنـگام خداوند بـه ((جبرئيل)) و ((ميكائيل)) وحى فرستاد كه من بين شمابرادرى ايجاد كـردم و عـمـر يـكى از شما را طولانى تر قرار دادم كداميك از شما حاضراست ايثار بـه نفس كند؟ هيچ كدام حاضر نشدند بـه آنـها وحى شد اكنون على (ع) دربستر پيغمبر خوابيده و آماده شده جان خـويش را فداى او سازد بـه زمين برويد وحافظ و نگهبان او باشيد هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على (ع)نشسته بودند جبرئيل مى گفت : ((به بـه آفرين بـه تو اى على خداوند بـه واسطه تو برفرشتگان مباهات مى كند))!.

در اين هنگام آيه نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى بـه نام ((ليلة المبيت)) ناميده شده است.

تـفـسـيـر: گـرچـه ايـن آيه درون مورد هجرت پيغمبر و فداكارى على (ع) نازل شده ،ولى مفهوم و مـحتواى كلى و عمومى دارد و در واقع نقطه مقابل چيزى هست كه درآيات قبل درون مورد منافقان وارد شـده بـود، مـى فرمايد: ((از ميان مردم كسانى هستندكه جان خود را درون برابر خشنودى خدا مـى فـروشـنـد، و خـداوند نسبت بـه بندگانش مـهربان است)) (ومن الناس من يشرى نفسه ابتغا مرضات اللّه واللّه رؤف بالعباد).

جـمله (واللّه رؤف بالعباد) ممكن هست اشاره بـه اين باشد كه خداوند درون عين اين كه بخشنده جان بـه انـسـان اسـت هـمان را خريدارى مى كند و بالاترين بها را كه همان خشنودى اوست بـه انسان مى پردازد!.

قابل توجه اين كه فروشنده ((انسان)) و خريدار ((خدا)) و متاع ((جان)) و بهاى معامله خشنودى ذات پاك اوست ، درون حالى كه درون موارد ديگر بهاى اين گونـه معاملات را بهشت جاويدان و نجات از دوزخ ذكر كرده است.

بـه هـر حـال آيـه فـوق بـا تـوجه بـه شان نزول يكى از بزرگترين فضائل على (ع)است كه درون اكثر منابع اسلامى ذكر شده است.

(آيه 208).

 

صلح جهانى تنـها درون سايه ايمان !

بـعـد از اشـاره بـه دو گروه (گروه مؤمنان بسيار خالص و منافقان مفسد) درآيات گذشته ، همـه مؤمنان را درون اين آيه مخاطب ساخته مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همگى درون صلح و آشتى درون آييد)) (ي ايها الذين آمنوا ادخلوافى السلم كافة).

از مفهوم اين آيه چنين استفاده مى شود كه صلح و آرامش تنـها درون پرتو ايمان امكان پذير هست اصولا درون مقابل عوامل پراكندگى (زبان و نژاد و) يك حلقه محكم اتصال درون ميان قلوب بشر لازم هست ، اين حلقه اتصال تنـها ايمان بـه خدااست كه مافوق اين اختلافات است.

سـپـس مـى افزايد: ((از گامـهاى شيطان پيروى نكنيد كه او دشمن آشكار شمااست)) (ولا تتبعوا خطوات الشيطان انـه لكم عدو مبين).

در ايـنجا نيز اين حقيقت تكرار شده كه انحراف از صلح و عدالت و تسليم شدن درون برابر انگيزه هاى دشـمـنى و عداوت و جنگ و خونريزى از مراحل ساده وكوچك شروع مى شود، و به مراحل حاد و خطرناك منتهى مى گردد.

جـمله انـه لكم عدو مبين متضمن استدلال زنده و روشنى هست ، مى گويددشمنى شيطان با شما چـيـزى مـخـفـى و پوشيده نيست ، او از آغاز آفرينش آدم براى دشمنى با او كمر بست ، با اين حال چگونـه تسليم وسوسه هاى او مى شويد!.

(آيـه 209)ـ درون ايـن آيـه بـه هـمـه مـؤمنان هشدار مى دهد كه ((اگر بعد از (اين همـه) نشانـه ها و برنامـه هاى روشن كه بـه سراغ شما آمده لغزش كنيد و تسليم وسوسه هاى شيطان شويد و گامى بر خلاف صلح و سلام برداريد بدانيد (از پنجه عدالت خداوند فرار نتوانيد كرد) چرا كه خداوند توانا و شكست ناپذير و حكيم است)) (فان زللتم من بعد ما جتكم البينات فاعلموا ان اللّه عزيز حكيم).

برنامـه روشن ، راه روشن و مقصد هم معلوم هست با اين حال جايى براى لغزش و قبول وسوسه هاى شـيـطانى نيست ! اگر منحرف شويد قطعا مقصر خودشماييد و بدانيد خداوند قادر حكيم شما را مجازات عادلانـه خواهد كرد.

(آيـه 210)ـ اين آيه گرچه از آيات پيچيده قرآن بنظر مى رسد لكن دقت روى تعبيرات آن ابهام را بـرطـرف مى سازد، درون اينجا روى سخن بـه پيامبر(ص) هست ،مى فرمايد: ((آيا آنـها انتظار دارند كه خداوند و فرشتگان درون سايه هاى ابرها بـه سوى آنـها بيايند)) و دلايل ديگرى درون اختيارشان بگذارند با ايـن كه چنين چيزى محال هست و بـه فرض كه محال نباشد چه ضرورتى دارد (هل ينظرون الا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام والملائكة))) درون حالى كه كار پايان گرفته است)) (وقضى الا مر).

در ايـن كـه مـنظور از پايان گرفتن كار چيست ؟ آنچه بـه نظر مى رسد اين هست كه اشاره بـه نزول عذاب الهى بـه كافران لجوج باشد زيرا ظاهر آيه مربوط بـه اين جهان است.

و درون پايان آيه مى فرمايد: ((و همـه كارها بـه سوى خدا باز مى گردد)) (والى اللّه ترجع الا مور).

امـور مـربـوط بـه ارسـال پـيامبران ونزول كتابهاى آسمانى وتبيين حقايق بازگشت بـه او مى كند همان گونـه كه امر حساب و مجازات و كيفر و پاداش بـه او باز مى گرددرؤيت خداوند.

بى شك مشاهده حسى تنـها درون مورد اجسامى صورت مى گيرد كه داراى رنگ و مكان و محل هست بـنـابراين ، درون مورد ذات خداوند كه مافوق زمان و مكان هست معنى ندارد ذات پاك او نـه درون دنيا با اين چشم ديده مى شود و نـه درون آخرت دلايل عقلى اين مساله بـه قدرى روشن هست كه ما را بى نياز از شرح و بسط مى كند.

الـبـته مشاهده خداوند با چشم دل هم درون اين جهان ممكن هست و هم درجهان ديگر و مسلما درون قيامت كه ذات پاك او ظهور و بروز قوى ترى دارد اين مشاهده قوى تر خواهد بود ((20)).

(آيه 211)ـ اين آيه درون حقيقت ، يكى از مصاديق آيات گذشته هست ، چرا كه درآيات گذشته سخن از مؤمنان و كافران و منافقان بود، كافرانى كه بر اثر لجاجت ،آيات و دلايل روشن را ناديده گرفته بـه بهانـه جويى مى پرداختند، و بنى اسرائيل يكى از مصاديق واضح اين معنى هستند مى فرمايد: ((از بـنى اسرائيل بپرس ، چه نشانـه هاى روشنى بـه آنـها داديم ؟)) ولى آنـها اين نشانـه هاى روشن را ناديده گرفتند، و نعمتهاى الهى را درون راه غلط صرف كردند (سل بنى اسرائيل كم آتيناهم من آية بينة).

سـپـس مـى افـزايـد: ((كـسـى كـه نـعمت خدا را بعد از آن كه بـه سراغ او آمد تبديل كند (و از آن سـؤاسـتفاده نمايد، گرفتار عذاب شديد الهى خواهد شد) زيرا خداوندشديدالعقاب است)) (ومن يبدل نعمة اللّه من بعد ما جائته فان اللّه شديدالعقاب).

منظور از تبديل نعمت اين هست كه انسان امكانات و منابع مادى و معنوى راكه درون اختيار دارد، درون مـسـيـرهـاى انـحـرافى و گناه بـه كار گيرد، مساله تبديل نعمت ،وسرنوشت دردناك ناشى ازآن منحصر بـه بنى اسرائيل نيست ، هم اكنون دنياى صنعتى گرفتار اين بدبختى بزرگ هست زيرا با اين كه خـداونـد مـواهب و نعمتها و امكاناتى دراختيار انسان امروز قرار داده كه درون هيچ دورانى از تاريخ سـابـقه نداشته ، ولى بخاطردورى از تعليمات الهى پيامبران گرفتار تبديل نعمت شده و آنـها را بـه صـورت وحشتناكى درون راه فنا و نيستى خود بـه كار گرفته و از آن مخربترين سلاحه، براى ويرانى جهان ساخته و يا از قدرت مادى خويش براى توسعه ظلم و استعمار واستثمار بهره گرفته و دنيا را بـه جايگاهى ناامن از هر نظر مبدل كرده است.

آيـه 212ـ شـان نـزول : ابن عباس مفسر معروف مى گويد: اين آيه درون باره اقليت اشرافى و رؤساى قريش نازل شد كه زندگى بسيار مرفهى داشتند، و جمعى ازمؤمنان ثابت قدم كه از نظر زندگى مادى فقير و تهيدست بودند را بـه باد استهزامى گرفتند و مى گفتند: اگر پيامبر(ص) شخصيتى داشـت و از طـرف خـدا بـود، اشـراف بـزرگـان از او پـيروى مى كردند، آيه نازل شد و به سخنان بى اساس آنـها پاسخ داد.

تفسير: شان نزول اين آيه مانع از آن نيست كه يك قاعده كلى و عمومى از آن استفاده كرده يا آن را مـكـمل آيه پيشين درون باره يهود بدانيم آيه مى گويد: ((زندگى دنيابراى كافران زينت داده شده است)) (زين للذين كفروا الحيوة الدنيا).

لـذا از بـاده غـرور سـرمـست شده ((و افراد با ايمان را كه احيانا دستشان تهى هست به باد مسخره مى گيرند)) (ويسخرون من الذين آمنوا).

ايـن درون حالى هست كه ((اين افراد با ايمان و تقوا درون قيامت برتر از آنـها هستند))آنـها درون اعلى عليين بهشتند و اينـها درون دركات جهنم (والذين اتقوا فوقهم يوم القيمة).

زيـرا درون آن جهان مقامات معنوى صورت عينى بـه خود مى گيرد و مؤمنان دردرجات بالايى قرار خـواهـنـد گـرفـت ، آنـهـا گويى بر فراز آسمانـها سير مى كنند درون حالى كه اينـها درون اعماق زمين مـى رونـد و ايـن جـاى تعجب نيست ((زيرا خداوند هر كس رابخواهد بى حساب روزى مى دهد)) (واللّه يرزق من يشا بغير حساب).

ايـنـهـا درون حـقـيـقـت بـشـارت و آرامشى هست براى مؤمنان فقير و هشدار وتهديدى هست براى ثروتمندان مغرور و بى ايمان.

بى حساب بودن روزى خداوند نسبت بـه افراد با ايمان اشاره بـه اين هست كه هرگز پاداشـها و مواهب الـهـى بـه اندازه اعمال ما نيست بلكه مطابق كرم و لطف اواست و مى دانيم لطف و كرمش حد و حدودى ندارد.

(آيه 213)ـ بعد از بيان حال مؤمنان و منافقان و كفار درون آيات پيشين ، درون اين آيه بـه سراغ يك بحث اصولى و كلى و جامع درون مورد پيدايش دين و مذهب واه و مراحل مختلف آن مى رود نخست مى فرمايد: ((انسانـها (در آغاز) همـه امت واحدى بودند)) (كان الناس امة واحدة).

و درون آن روز تـضـادى درون مـيـان آنـهـا وجـود نداشت ، زندگى بشر و اجتماع اوساده بود، فطرتها دسـت نخورده ، و انگيزه هاى هوى و هوس و اختلاف و كشمكش درون ميان آنـها ناچيز بود (اين مرحله اول زنـدگـى انـسانـها بود) سپس زندگى انسانـهاشكل اجتماعى بـه خود گرفت زيرا انسان براى تـكـامـل آفـريـده شده و تكامل او تنـهادر دل اجتماع تامين مى گردد (و اين مرحله دوم زندگى انسانـها بود) ولى بـه هنگام ظهور اجتماع ، اختلافها و تضادها بـه وجود آمد چه از نظر ايمان و عقيده ، و چـه ازنظر عمل و تعيين حق و حقوق هر كس و هر گروه درون اجتماع ، و اينجا بشر تشنـه قوانين و تـعـليمات انبيا و هدايتهاى آنـها مى گردد که تا به اختلافات او درون جنبه هاى مختلف پايان دهد (و اين مـرحـله سوم بود) درون اينجا ((خداوند پيامبران را برانگيخت که تا مردم را بشارت دهند و انذار كنند)) (فبعث اللّه النبيين مبشرين ومنذرين) و اين مرحله چهارم بود.

در ايـنـجـا انسانـها با هشدارهاى انبيا و توجه بـه مبد و معاد و جهان ديگر كه درون آنجا پاداش و كيفر اعـمـال خـويـش را درون مـى يـابـنـد براى گرفتن احكام و قوانين الهى آمادگى پيدا كردند و لذا مـى فـرمـايـد: ((خـداونـد با آنـها كتاب آسمانى بـه حق نازل كرد تادر ميان مردم درون آنچه اختلاف داشتند حكومت كند)) (وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيـما اختلفوا فيه).

و بـه ايـن تـرتـيـب ايـمان بـه انبيا و تمسك بـه تعليمات آنـها و كتب آسمانى ، آبى بر آتش اختلافات فروريخت و آن را خاموش ساخت ـ و اين مرحله پنجم بود.

اين وضع مدتى ادامـه يافت ولى كم كم وسوسه هاى شيطانى و امواج خروشان هواى نفس ، كار خود را درون ميان گروهى كرد لذا آيه مى فرمايد: ((در آن اختلاف نكردند مگر كسانى كه كتاب آسمانى را دريافت داشته بودند و بينات ونشانـه هاى روشن بـه آنـها رسيده بود آرى ! آنـه، بخاطر انحراف از حق و سـتـمـگـرى درآن اخـتلاف كردند)) (ومااختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جائتهم البينات بغيابينـهم) و اين مرحله ششم بود.

در ايـنـجا مردم بـه دو گروه تقسيم شدند مؤمنان راستين كه درون برابر حق تسليم بودند آنـها براى پـايـان بـه اختلافات جديد بـه كتب آسمانى و تعليمات انبيابازگشتند و به حق رسيدند و لذا مى فرمايد: ((خداوند مؤمنان از آنـها را بـه حقيقت آنچه درون آن اختلاف داشتند بـه فرمان خود هدايت فـرمـود)) درون حـالـى كـه افراد بى ايمان و ستمگر خودخواه همچنان درون گمراهى و اختلاف باقى ماندند (فهدى اللّه الذين آمنوا لمااختلفوا فيه من الحق باذنـه) و اين مرحله هفتم بود.

و درون پـايان آيه مى فرمايد: ((خداوند هر كه را بخواهد و لايق ببيند بـه راه مستقيم هدايت مى كند)) (واللّه يهدى من يشا الى صراط مستقيم).

اشـاره بـه اين كه مشيت الهى كه آميخته با حكمت او هست گزاف و بى حساب نيست و از هرگونـه تـبـعـيـض ناروا بر كنار هست تمام كسانى كه داراى نيت پاك و روح تسليم درون برابر حقند مشمول هـدايـتـهـاى او مى شوند، اشتباهات عقيدتى آنـها اصلاح مى گردد و از روشن بينيهاى مخصوصى برخوردار مى شوند و آنـها را از اختلافات ومشاجرات دنياپرستان بى ايمان بر كنار مى دارد و آرامش روح و اطمينان خاطر وسلامت جسم و جان بـه آنـها مى بخشد.

آيه 214ـ شان نزول : بعضى از مفسران گفته اند: هنگامى كه درون جنگ احزاب ترس و خوف و شدت بـر مـسـلـمانان غالب شد و در محاصره قرار گرفتند اين آيه نازل شد و آنان را بـه صبر و استقامت دعوت نمود و يارى نصرت بـه آنـها داد.

تفسير: از اين آيه چنين بر مى آيد كه جمعى از مؤمنان مى پنداشتند كه عامل اصلى ورود درون بهشت تـنـهـا اظـهـار ايمان بـه خدا هست بى آن كه تلاش و كوششى بـه خرج دهند، قرآن درون برابر اين تفكر نـادرسـت مى فرمايد: ((آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد بى آن كه حوادثى همچون حوادث سـخـت گـذشـتـگان بـه شما برسد))(ام حسبتم ان تدخلوا الجنة ولما ياتكم مثل الذين خلوا من قبلكم).

((همانـها كه شدايد و زيانـهاى فراوان بـه آنـها رسيد و آنچنان ناراحت و متزلزل شدند كه پيامبرالهى و افـرادى كـه ايمان آورده بودند گفتند: بعد يارى خدا كجاست !))(مستهم الباسا والضرا وزلزلوا حتى يقول الرسول والذين آمنوا معه متى نصراللّه).

الـبـتـه آنـها اين جمله را بـه عنوان اعتراض و ايراد نمى گفتند بلكه بـه عنوان تقاضا و انتظار مطرح مـى كـردند و چون آنـها نـهايت استقامت خود را درون برابر اين حوادث بـه خرج دادند و دست بـه دامن الطاف الهى زدند بـه آنـها گفته شد ((آگاه باشيد يارى خدا نزديك است)) (الا ان نصراللّه قريب).

در حقيقت اين آيه بـه يكى از سنن الهى كه درون همـه اقوام جارى بوده هست اشاره مى كند و به مؤمنان درون هـمـه قرون و اعصار هشدار مى دهد كه براى پيروزى وموفقيت و نايل شدن بـه مواهب بهشتى ، بايد بـه استقبال مشكلات بروند و فداكارى كنند و اين آزمونى هست كه مؤمنان را پرورش مى دهد.

آيه 215ـ شان نزول : ((عمروبن جموح)) پيرمردى بزرگ و ثروتمند بود بـه پيامبر(ص) عرض كرد از چه چيز صدقه بدهم و به چه كسانى ؟ اين آيه نازل شد و به او پاسخ گفت.

تفسير: درقرآن مجيدآيات فراوانى درباره انفاق وبخشش درراه خداآمده هست همين امر سبب مى شد كه درون باره جزئيات از پيامبر(ص) سؤال كنند لذا درون آيه موردبحث مى فرمايد: ((ازتوسؤال مى كنند چه چيز راانفاق كنند)) (يسئلونك ماذا ينفقون).

سـپـس مـى افـزايـد: ((بگو هر خير و نيكى (و هرگونـه سرمايه سودمند مادى ومعنوى) كه انفاق مى كنيد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان وواماندگان درون راه ، بايد باشد)) (قل ما انفقتم من خير فللوالدين والا قربين واليتامى والمساكين وابن السبيل).

مسلما ذكر اين پنج طايفه بـه عنوان بيان مصداقهاى روشن هست وگرنـه منحصر بـه آنـها نمى باشد.

و درون پـايـان آيه مى فرمايد: ((و هر كار خيرى انجام مى دهيد خداوند از آن آگاه است)) (وما تفعلوا من خير فان اللّه بـه عليم).

لـزومـى نـدارد تظاهر كنيد، و مردم را از كار خويش آگاه سازيد، چه بهتر كه براى اخلاص بيشتر انفاقهاى خود را پنـهان سازيد، زيرا كسى كه پاداش مى دهد ازهمـه چيز با خبر هست و كسى كه جزا بـه دست اوست حساب همـه نزد او است.

جمله ((وما تفعلوا)) معنى وسيعى دارد كه تمام اعمال خير را شامل مى شود.

و جمله ((ما انفقتم من خير)) (آنچه از نيكيها انفاق مى كنيد) مى گويد: انفاق ازهر موضوع خوبى مـى تواند باشد، و تمام نيكيها را شامل مى شود از اموال باشد ياخدمات ، از موضوعات مادى باشد يا معنوى.

در ضـمـن تـعـبـيـر بـه ((خـيـر)) نـشان مى دهد كه مال و ثروت ذاتا چيز بدى نيست ،بلكه يكى ازبهترين وسايل خيراست ، مشروط بر اين كه بـه نيكى از آن بهره گيرى شود.

(آيه 216)ـ آيه گذشته عمدتا درون مورد انفاق اموال بود و در اين آيه سخن ازانفاق جانـها درون راه خدا اسـت و ايـن هـر دو درون مـيـدان فـداكارى دوش بـه دوش يكديگرقرار دارند مى فرمايد: ((جنگ (با دشمن) بر شما مقرر شده هست در حالى كه از آن اكراه داريد)) (كتب عليكم القتال وهو كره لكم).

تعبير بـه ((كتب)) (نوشته شده) اشاره بـه حتمى بودن و قطعى بودن اين فرمان الهى است.

بـراى انسانـهاى معمولى يك امر طبيعى هست كه جنگ ولو با دشمن و در راه خدا خوشايند نيست زيـرا درون جنگ هم تلف اموال و هم نفوس و هم جراحتها ومشقتها هست البته براى عاشقان شـهادت درون راه حق و كسانى كه درون سطح بالايى ازمعرفت قرار دارند جنگ با دشمنان حق شربت گوارايى اسـت كـه همچون تشنـه كامان بـه دنبال آن مى روند و مسلما حساب آنـها از حساب توده مردم جدا است.

سـپـس بـه يك قانون كلى و اصل اساسى كه حاكم بر قوانين تكوينى و تشريعى خداوند هست اشاره مـى كـند، مى فرمايد: ((چه بسا شما از چيزى اكراه داشته باشيددر حالى كه براى شما خير هست و مايه سعادت و خوشبختى)) (وعسى ان تكرهواشيئا وهو خير لكم).

بـه عـكس كناره گيرى از جنگ و عافيت طلبى ممكن هست خوشايند شمانباشد درون حالى كه واقعا چـنـين نيست ((چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد و آن براى شما شر است)) (وعسى ان تحبوا شيئا وهو شر لكم).

و درون پايان مى فرمايد: ((و خدا مى داند و شما نمى دانيد)) (واللّه يعلم وانتم لا تعلمون).

پـروردگـار جـهان با اين لحن قاطع مى گويد كه افراد بشر نبايد تشخيص خودشان را درون مسائل مـربوط بـه سرنوشتشان حاكم سازند چرا كه علم آنـها از هر نظرمحدود و ناچيز هست و معلوماتشان درون بـرابـر مـجهولات همچون قطره اى درون برابردريا هست آنـها با توجه بـه علم محدود خود نبايد درون بـرابـر احكام الهى روى درون هم كشند بايد بطور قطع بدانند كه خداوند اگر جهاد و روزه و حج را تشريع كرده همـه بـه سود آنـها هست ، توجه بـه اين حقيقت روح انضباط و تسليم درون برابر قوانين الهى را درانـسـان پـرورش مى دهد، و درك و ديد او را از محيطهاى محدود فراتر مى برد و به نامحدود يعنى علم بى پايان خدا پيوند مى دهد.

آيـه 217ـ شـان نـزول : پـيش از جنگ ((بدر)) پيامبراسلام (ص) ((عبداللّه بن جحش)) را طلبيد و نـامـه اى بـه او داد، بـه او فرمان داد بعد از آن كه دو روز راه پيمود،نامـه را بگشايد و طبق آن عمل كـند، او بعد از دو روز طى طريق نامـه را گشود و چنين يافت : ((پس از آن كه نامـه را باز كردى که تا ((نخله)) (زمينى كه بين مكه و طائف است)پيش برو و در آنجا وضع قريش را زير نظر بگير)).

هـنـگـامـى كـه بـه ((نـخـلـه)) رسيدند بـه قافله اى از قريش برخورد كردند بـه آنـهاحمله كردند ((عـمـروبن حضرمى)) را كشتند و قافله را با دو نفر نزد پيامبر(ص) آوردند،پيغمبر بـه آنان فرمود: من بـه شما دستور نداده بودم كه درون ماههاى حرام نبرد كنيد،مشركان نيز زبان بـه طعن گشودند كـه مـحـمـد(ص) جـنگ و خونريزى را درون ماههاى حرام حلال شمرده ، آيه مورد بحث نازل شد و سـپـس ((عـبـداللّه بـن جـحش)) وهمراهانش اظهار كردند كه درون اين راه براى درك ثواب جهاد كـوشـش كـرده انـد و ازپيامبر پرسيدند كه آيا اجر مجاهدان را دارند يا نـه ؟ آيه بعد (آيه 218) نازل گرديد.

تـفـسـيـر: ايـن آيـه درصدد پاسخ ‌گويى بـه پاره اى از سؤالات درون باره جهاد واستثناهاى آن هست ، نـخـست مى فرمايد: ((از تو درون باره جنگ كردن درون ماههاى حرام سؤال مى كنند)) (يسئلونك عن الشـهر الحرام قتال فيه).

سپس مى افزايد: ((به آنـها بگو: جنگ درون آن (گناه) بزرگى است)) (قل قتال فيه كبير).

و بـه اين ترتيب سنتى را كه از زمانـهاى قديم و اعصار انبياى پيشين درون ميان عرب درون مورد تحريم پـيـكـار درون مـاهـهـاى حرام (رجب ، ذى القعده ، ذى الحجه ومحرم) وجود داشته با قاطعيت امضا مى كند.

سپس مى فرمايد: چنين نيست كه اين قانون استثنايى نداشته باشد، نبايداجازه داد گروهى فاسد و مفسد زير چتر اين قانون هر ظلم و فساد و گناهى رامرتكب شوند درست هست كه جهاد درون ماه حـرام مـهـم اسـت ((ولـى جـلـوگـيـرى از راه خـدا و كـفـر ورزيدن نسبت بـه او و هتك احترام مسجدالحرام ، و خارج كردن و تبعيدنمودن ساكنان آن ، نزد خداوند از آن مـهمتر است)) (وصد عن سبيل اللّه وكفر بـه والمسجدالحرام واخراج اهله منـه اكبر عنداللّه).

سـپـس مـى افـزايـد: ((ايـجاد فتنـه (و منحرف ساختن مردم از دين خدا) از قتل هم بالاتر است)) (والفتنة اكبر من القتل).

چرا كه آن جنايتى هست بر جسم انسان و اين جنايتى هست بر جان و روح وايمان انسان ، و بعد چنين ادامـه مى دهد كه مسلمانان نبايد تحت تاثير تبليغات انحرافى مشركان قرار گيرند، زيرا ((آنـها دائما بـا شـمـا مـى جـنگند که تا اگر بتوانند شما را ازدينتان باز گردانند)) و در واقع بـه كمتر از اين قانع نيستند (ولا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا).

بنابراين ، محكم درون برابر آنـها بايستيد، و به وسوسه هاى آنـها درون زمينـه ماه حرام و غير آن اعتنا نكنيد و بـعد بـه مسلمانان درون زمينـه بازگشت از دين خدا هشدار جدى داده مى گويد: ((هر كس از شما مـرتـد شـود و از ديـنش برگردد، و در حال كفر بميرد،تمام اعمال نيك او درون دنيا و آخرت بر باد مـى رود و آنـهـا اهل دوزخند و جاودانـه درآن مى مانند)) (ومن يرتدد منكم عن دينـه فيـمت وهو كافر فاولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا والا خرة واولئك اصحاب النار هم فيها خالدون).

چه مجازاتى از اين سخت تر و وحشتناكتر كه تمام اعمال نيك انسان نابودشود.

(آيه 218)ـ درون اين آيه بـه نقطه مقابل اين گروه اشاره كرده و مى فرمايد:((كسانى كه ايمان آوردند و كـسانى كه هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند (و برايمان خود استوار ماندند) آنـها اميد بـه رحـمـت پـروردگـار دارنـد و خـداونـد آمرزنده ومـهربان است)) (ان الذين آمنوا والذين هاجروا وجاهدوا فى سبيل اللّه اولئك يرجون رحمة اللّه واللّه غفور رحيم).

آرى ! ايـن گـروه درون پـرتـو ايـن سه كار بزرگ (ايمان ، هجرت و جهاد) اگر مرتكب اشتباهاتى نيز بشوند ممكن هست مشمول عنايات و مغفرت الهى گردند.

آيه 219ـ شان نزول : درون مورد نزول اين آيه گفته اند: گروهى از ياران پيامبر(ص) خدمتش آمدند و عرض كردند حكم و قمار، كه عقل را زايل ومال را تباه مى كند بيان فرما آيه نازل شد و به آنـها پاسخ داد.

تـفسير: اين آيه از يك سؤال درون باره و قمار شروع مى شود مى فرمايد:((از تو درون باره و قمار سؤال مى كنند)) (يسئلونك عن الخمر والميسر).

((خمر)) درون اصطلاح شرع بـه معنى هر مايع مست كننده هست هر چند درون لغت براى هر يك از انواع ات الكلى اسمى قرار داده شده هست و ((ميسر)) بـه معنى سهل و آسان هست و از آنجا كه قمار درون نظر بعضى از مردم وسيله آسانى براى نيل بـه مال و ثروت هست به آن ميسر گفته شده است.

سـپـس درون جواب مى فرمايد: ((بگو درون اين دو، گناه بزرگى هست و منافعى (ازنظر ظاهر و جنبه مـادى) بـراى مـردم ولـى گناه آنـها از نفعشان بيشتر است)) (قل فيهمااثم كبير ومنافـع للناس واثمـهما اكبر من نفعهما).

بنابراين ، هيچ انسان عاقلى بخاطر آن نفع كم بـه اين همـه زيان تن درون نمى دهد.

دومـيـن سـؤالـى كـه درون ايـن آيـه مطرح هست ، سؤال درون باره انفاق هست ،مى فرمايد: ((از تو سؤال مى كنند چه چيز انفاق كنند)) (ويسئلونك ماذا ينفقون).

((بگو از مازاد نيازمنديهايتان)) (قل العفو).

((عفو)) بـه معنى از بين بردن اثر، حدوسط و ميانـه هر چيز و مقدار اضافى چيزى ، و بهترين قسمت مال آمده هست و ممكن هست در اينجا بـه معنى مغفرت وگذشت از لغزش ديگران باشد، و مطابق اين معنى تفسير آيه چنين مى شود: ((بگو:بهترين انفاق ، انفاق عفو و گذشت است)).

بـا تـوجـه بـه اوضـاع اجتماعى عرب جاهلى و محل نزول قرآن ، مخصوصا مكه و مدينـه كه از نظر دشـمـنـى و كينـه توزى ، و عدم گذشت درون حد اعلا بودند، هيچ مانعى ندارد كه آنـها سؤال از انفاق امـوال كـنـند، ولى نياز شديد بـه انفاق عفو، سبب شود كه قرآن آنچه را لازمتر هست ، درون پاسخ بيان كـند و اين يكى از شؤون فصاحت و بلاغت هست كه گوينده پاسخ طرف را رها كرده و به مـهمتر از آن مى پردازد.

و بـالاخـره درون پـايان آيه مى فرمايد: ((خداوند آيات خود را چنين بيان مى كندشايد تفكر و انديشـه كنيد)) (كذلك يبين اللّه لكم الا يات لعلكم تتفكرون).

آيه 220ـ شان نزول : بعد از نزول آياتى ((21)) كه درون آن از نزديك شدن بـه اموال و دارايى يتيمان و نيز از خوردن اموال آنـها نـهى شده مردمى كه يتيمى درون خانـه داشتند، از كفالت وى فاصله گرفتند و حـتـى گـروهـى آنان را از خانـه خود بيرون كردندو يا درون خانـه براى آنان وضعى بـه وجود آورده بـودنـد كـه كـمتر از بيرون كردن نبود، اين عمل هم براى سرپرستان و هم براى يتيمان مشكلات فـراوانـى بـه بار مى آورد،خدمت پيامبر رسيده و از اين طرز عمل سؤال كردند درون پاسخ آنـها اين آيه نازل شد.

تـفـسير: درون اين آيه مركز اصلى فكر و انديشـه را چنين بيان مى كند: ((در دنيا وآخرت)) (فى الدنيا والا خرة).

در حـقـيـقـت بـا اين كه انسان مامور هست در برابر خدا و پيامبران وى تسليم باشد، درون عين حال موظف هست كه اين اطاعت فرمان را با فكر و انديشـه انجام دهد، نـه اين كه كوركورانـه پيروى كند و به عبارت روشنتر، بايد از اسرار احكام الهى آگاه گردد، و با درك صحيح آنـها را انجام دهد.

سـپـس بـه پـاسـخ سـومين سؤال مى پردازد و مى فرمايد: ((از تو درون باره يتيمان سؤال مى كنند)) (ويـسـئلـونـك عـن الـيـتامى) ((بگو: اصلاح كار آنان بهتر است)) (قل اصلاح لهم خير) ((و اگر زندگى خود را با آنان بياميزيد (مانعى ندارد) آنـها برادر شماهستند)) (وان تخالطوهم فاخوانكم).

بـه ايـن تـرتـيـب قـرآن ، بـه مـسلمانان گوشزد مى كند كه شانـه خالى كردن از زير بارمسؤوليت سرپرستى يتيمان ، و آنـها را بـه حال خود واگذاردن ، كار درستى نيست.

سپس اضافه مى كند كه ((خداوند مفسد را از مصلح مى شناسد)) (واللّه يعلم المفسد من المصلح).

آرى ! او از نـيـات هـمـه شـمـا آگاه هست و آنـها را كه قصد سؤاستفاده از اموال يتيمان دارند، و با آميختن اموال آنـها با اموال خود، بـه حيف و ميل اموال يتيمان مى پردازند، از دلسوزان پاكدل واقعى مى شناسد.

و درون پـايـان آيـه مى فرمايد: ((خداوند اگر بخواهد مى تواند كار را بر شما سخت بگيرد و شما را بـه زحمت اندازد (و درون عين دستور بـه سرپرستى يتيمان ،دستور دهد كه اموال آنـها را بـه كلى از امـوال خـود جدا سازيد، ولى خدا هرگز چنين نمى كند) زيرا او توانا و حكيم است)) (ولو شااللّه لا عنتكم ان اللّه عزيز حكيم).

آيـه 221ـ شـان نزول : شخصى بـه نام ((مرثد)) از طرف پيغمبراكرم (ص) مامورشد، كه از مدينـه بـه مـكـه بـرود، وى بـه قـصد انجام فرمان رسولخدا(ص) وارد مكه شد، و در آنجا با زن زيبايى بـه نام ((عـنـاق)) كه درون زمان جاهليت او را مى شناخت برخورد نمود آن زن او را مانند گذشته بـه گناه دعـوت كرد، اما ((مرثد)) كه مسلمان شده بود تسليم خواسته او نشد آن زن تقاضاى ازدواج نمود، ((مـرثـد)) جـريـان را بـه اطلاع پيغمبر(ص) رساند، اين آيه نازل شد و بيان داشت كه زنان مشرك وبت پرست شايسته همسرى و ازدواج با مردان مسلمان نيستند.

تـفـسير: مطابق شان نزول ، اين آيه درون واقع پاسخ بـه سؤال ديگرى درون باره ازدواج با مشركان هست ، مـى فـرمـايـد: ((با زنان مشرك و بت پرست مادام كه ايمان نياورده اند ازدواج نكنيد)) (ولا تنكحوا المشركات حتى يؤمن).

سـپـس درون يك مقايسه مى افزايد: ((كنيزان با ايمان از زن آزاد بت پرست بهترند، هر چند زيبايى او شما را بـه اعجاب وا دارد)) (ولا مة مؤمنة خير من مشركة ولو اعجبتكم).

بنابراين ، هدف از ازدواج تنـها كامجويى جنسى نيست ، زن شريك عمر انسان و مربى فرزندان اوست ; نـيـمـى از شـخصيت او را تشكيل مى دهد، با اين حال چگونـه مى توان شرك و عواقب شوم آن را با زيبايى ظاهرى و مقدارى مال و ثروت ، مبادله كرد.

سـپـس بـه بخش ديگرى از اين حكم پرداخته مى فرمايد: ((ان خود را نيزبه مردان بت پرست مادامى كه ايمان نياورده اند ندهيد (هر چند ناچار شويد آنـها رابه همسرى غلامان با ايمان درآوريد زيـرا) يـك غـلام با ايمان از يك مرد آزادبت پرست بهتر هست ، هر چند (مال و موقعيت و زيبايى او) شـمـا را بـه اعـجـاب آورد))(ولا تنكحوا المشركين حتى يؤمنوا ولعبد مؤمن خير من مشرك ولو اعجبكم).

بـنـابـرايـن ازدواج مردان مشرك با زنان مؤمنـه نيز ممنوع هست بلكه مساله دراين بخش از حكم ، سخت تر و مشكلتر هست ، چرا كه تاثير شوهر بر زن معمولا ازتاثير زن بر شوهر بيشتر است.

در پـايـان آيـه نـيز دليل اين حكم الهى را براى بـه كار انداختن انديشـه ها بيان مى كند، مى فرمايد: ((آنـها ـيعنى مشركان ـ بـه سوى آتش دعوت مى كنند، درون حالى كه خدا (و مؤمنانى كه مطيع فرمان او هـسـتـنـد) دعوت بـه بهشت و آمرزش بـه فرمانش مى كند)) (اولئك يدعون الى النار واللّه يدعوا الى الجنة والمغفرة باذنـه).

سـپـس مـى افـزايد: ((و آيات خود را براى مردم روشن مى سازد، شايد متذكرشوند)) (ويبين آياته للناس لعلهم يتذكرون).

بـعضى از مفسران معاصر، اشاره بـه نكته ظريفى نموده اندو آن اين كه آيه موردبحث و 21 آيه ديگر كـه بـه دنـبال آن مى آيد احكام مربوط بـه تشكيل خانواده را درابعاد مختلف بيان مى كند و در اين آيـات دوازده حـكم درون اين رابطه بيان شده هست :1ـ حكم ازدواج با مشركان 2ـ تحريم نزديكى درون حال حيض 3ـ حكم قسم بـه عنوان مقدمـه اى بر مساله ايلا (منظور از ايلاآن هست كه كسى سوگند ياد كند باهمسرش نزديكى نكند) 4ـ حكم ايلا و به دنبال آن طلاق 5ـ عده نگهداشتن زنان مطلقه ، عدد طلاقها 7ـ نگهداشتن زن با نيكى يا رها كردن با نيكى 8ـ حكم شيرنوزادان 9ـ عده زنى كه شوهرش وفات كرده 10ـ خواستگارى زن قبل ازتمام شدن عده او 11ـ مـهر زنان مطلقه قبل از دخـول 12ـ حـكم متعه ، و اين احكام با تذكرات اخلاقى و تعبيراتى كه نشان مى دهد مساله تشكيل خانواده نوعى عبادت پروردگار هست ، بايد همراه با فكر و انديشـه باشد آميخته شده است.

آيه 222ـ شان نزول : زنان درون هر ماه بـه مدت ، حداقل 3 روز و حداكثر ده روز، قاعده مى شوند، و آن عبارت از خونى هست كه با اوصاف خاصى كه درون كتب فقه آمده از رحم زن خارج مى گردد، زن را درون چنين حال ((حائض)) و آن خون را خون حيض مى گويند.

جمعى از يهود مى گويند معاشرت مردان با اين گونـه زنان مطلقا حرام هست ،ولو اين كه بـه صورت غذا خوردن سر يك سفره و يا زندگى درون يك اتاق باشد.

در مقابل اين گروه ، نصارى مى گويند: هيچ گونـه فرقى ميان حالت حيض زن وغيرحيض نيست ، همـه گونـه معاشرت حتى آميزش جنسى با آنان بى مانع مى باشد!.

مـشـركـيـن عرب ، كم و بيش بـه خلق و خوى يهود انس گرفته بودند و با زنان حائض مانند يهود رفتار مى كردند، همين اختلاف درون آيين و افراط و تفريطهاى غيرقابل گذشت ، سبب شد كه بعضى از مسلمانان از پيغمبراكرم (ص) درون اين باره سؤال كنند، درون پاسخ آنان اين آيه نازل گرديد.

تـفـسـيـر: درون ايـن آيـه بـه سـؤال ديگرى برخورد مى كنيم و آن درون باره عادت ماهيانـه زنان هست ، مى فرمايد: ((از تو درون باره (خون) حيض سؤال مى كنند بگو چيززيان آورى است)) (ويسئلونك عن المحيض قل هو اذى).

و بـلافـاصله مى افزايد: حال كه چنين هست ((از زنان درون حالت قاعدگى كناره گيرى نماييد، و با آنـها آميزش جنسى نكنيد که تا پاك شوند)) (فاعتزلوا النس فى المحيض ولا تقربوهن حتى يطهرن).

زيرا آميزش جنسى درون چنين حالتى ، علاوه بر اين كه تنفرآور هست ، زيانـهاى بسيارى بـه بار مى آورد، كـه طـب امـروز نـيز آن را اثبات كرده ، از جمله احتمال عقيم شدن مرد و زن ، و ايجاد يك محيط مـسـاعـد بـراى پرورش ميكرب بيماريهاى آميزشى (مانند: سفليس و سوزاك) و نيز التهاب اعضا ى زن و وارد شدن خون آلوده بـه داخل عضو ى مرد، لذا پزشكان ، آميزش جنسى با چنين زنانى را ممنوع اعلام مى كنند.

((ولى هنگامى كه پاك شوند، از طريقى كه خدا بـه شما فرمان داده با آنـهاآميزش كنيد كه خداوند تـوبـه كـنـندگان و پاكان را دوست دارد)) (فاذا تطهرن فاتوهن من حيث امركم اللّه ان اللّه يحب التوابين ويحب المتطهرين).

(آيه 223)ـ درون اين آيه اشاره زيبايى بـه هدف نـهايى آميزش جنسى كرده مى فرمايد: ((همسران شما محل بذرافشانى شما هستند)) (نساؤكم حرث لكم).

((بنابراين هر زمان بخواهيد مى توانيد با آنـها آميزش نماييد)) (فاتوا حرثكم انى شئتم).

در ايـنـجـا زنان تشبيه بـه مزرعه شده اند، و اين تشبيه ممكن هست براى بعضى سنگين آيد كه چرا اسـلام درون بـاره نيمى از نوع بشر چنين تعبيرى كرده هست در حالى كه نكته باريكى درون اين تشبيه نـهفته هست ، درون حقيقت قرآن مى خواهد ضرورت وجود زن را درون اجتماع انسانى نشان دهد كه زن وسـيـله اطفا و هوسرانى مردان نيست ، بلكه وسيله اى هست براى حفظ حيات نوع بشر، اين سـخـن درون بـرابـرآنـهـا كـه نـسـبـت بـه جـنـس زن هـمـچـون يك بازيچه يا وسيله هوسبازى مى نگرند،هشدارى محسوب مى شود.

سپس درون ادامـه آيه مى افزايد: ((با اعمال صالح و پرورش فرزندان صالح ، آثارنيكى براى خود از پيش بفرستيد)) (وقدموا لانفسكم).

اشـاره بـه ايـن كه هدف نـهايى از آميزش جنسى ، لذت و كامجويى نيست بلكه بايد از اين موضوع ، بـراى ايـجـاد و پـرورش فـرزندان ، شايسته استفاده كرد و آن رابه عنوان يك ذخيره معنوى براى فـرداى قـيامت از پيش بفرستيد، بنابراين درون انتخاب همسر، بايد اصولى را رعايت كنيد كه بـه اين نتيجه مـهم منتهى شود.

و درون پـايـان آيه ، دستور بـه تقوا مى دهد و مى فرمايد: ((تقواى الهى پيشـه كنيد وبدانيد او را ملاقات خـواهـيـد كـرد، و بـه مؤمنان بشارت دهيد)) بشارت رحمت الهى وسعادت و نجات درون سايه تقوا (واتقواللّه واعلموا انـكم ملاقوه وبشر المؤمنين).

آيـه 224ـ شان نزول : ميان داماد و يكى از ياران پيامبر(ص) بـه نام عبداللّه بن رواحه اختلافى روى داد، او سـوگند ياد كرد كه براى اصلاح كار آنـهاهيچ گونـه دخالتى نكند و در اين راه گامى بر ندارد آيه نازل شد و اين گونـه سوگندها راممنوع و بى اساس قلمداد كرد.

تفسير: اين آيه وآيه بعد ناظر بـه سؤاستفاده ازمساله سوگند هست ومقدمـه اى محسوب مى شود براى بحث آيات آينده كه سخن از ((ايلا)) وسوگند درمورد ترك آميزش جنسى با همسران مى گويد، نـخـسـت مـى فـرمايد: ((خداوند را درون معرض سوگندهاى خود براى ترك نيكى وتقوا واصلاح درون ميان مردم قرارندهيد و (بدانيد)خدا شنوا و داناست)) سخنان شما را مى شنود و از نيات شما آگاه هست (ولا تجعلوااللّه عرضة لا يمانكم ان تبروا وتتقوا وتصلحوا بين الناس واللّه سميع عليم).

به اين ترتيب سوگند يادكردن جز درون مواردى كه هدف مـهمى درون كار باشدعمل نامطلوبى است.

(آيـه 225)ـ درون ايـن آيـه بـراى تـكـمـيـل ايـن مطلب مـهم كه قسم نبايد مانع كارهاى خيرشود، مـى فـرمـايـد: ((خـداوند شما را بخاطر سوگندهايى كه بدون توجه ياد مى كنيدمؤاخذه نخواهد كرد)) (لا يؤاخذكم اللّه باللغو فى ايمانكم).

اما بـه آنچه دلهاى شما كسب كرده (و سوگندهايى كه از روى اراده و اختيارياد مى كنيد) مؤاخذه مـى كـنـد و خـداونـد آمرزنده و داراى حلم است)) (ولكن يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم واللّه غفور حليم).

در ايـن آيه خداوند بـه دو نوع سوگند اشاره كرده ، نوع اول قسم هاى لغو هست كه هيچ گونـه اثرى ندارد و نبايد بـه آن اعتنا كرد و مخالفت آن كفاره ندارد زيرا از روى اراده و تصميم نيست نوع دوم سـوگـنـدهـايى هست كه از روى اراده و تصميم انجام مى گيرد و به تعبير قرآن قلب انسان آن را كسب مى كند، اين گونـه قسم معتبر هست وبايد بـه آن پايبند بود، و مخالفت با آن ، هم گناه دارد، و هم موجب كفاره مى شود.

(آيـه 226)ـ درون دوران جـاهـليت زن هيچ گونـه ارزش و مقامى درون جامعه عرب نداشت و به همين جـهـت بـراى جـدايى از او و يا تحت فشار قرار زن ، طرق زشتى وجود داشت كه يكى از آنـها ((ايلا)) بود بـه اين ترتيب كه هر زمان مردى ازهمسر خود متنفر مى شد، سوگند ياد مى كرد كه با او نگردد و با اين راه غيرانسانى همسر خود را درون تنگناى شديدى قرار مى داد، نـه او را رسما طـلاق مـى داد و نـه بعد از اين سوگندها حاضر مى شد آشتى كند و زندگى مطلوبى داشته باشد الـبـته مردان غالبا تحت فشار قرار نمى گرفتند، چون همسران متعددى داشتندآيه مورد بحث با ايـن سـنت غلط مبارزه كرده ، و طريق گشودن اين سوگند را بيان مى كند، مى فرمايد: ((كسانى كـه از زنـان خود ايلا مى كنند (سوگند براى ترك آميزش جنسى مى خورند) حق دارند چهار ماه انتظار كشند)) (للذين يؤلون من نسئهم تربص اربعة اشـهر).

ايـن چـهـار مـاه مـهلت براى اين هست كه وضع خويش را با همسر خود روشن كنند و زن را از اين نـابـسـامانى ، نجات دهند سپس مى افزايد: ((اگر (در اين فرصت)تصميم بـه بازگشت گرفتند، خداوند آمرزنده و مـهربان است)) (فان فاؤا فان اللّه غفور رحيم).

آرى ! خـداوند گذشته او را درون اين مساله و همچنين شكستن سوگند را بر اومى بخشد ـهر چند كفاره آن چنانكه خواهيم گفت بـه قوت خود باقى است.

(آيـه 227)ـ ((و اگـر تصميم بـه جدايى گرفتند (آن هم با شرايطش مانعى ندارد) خداوند شنوا و دانا است)) (وان عزموا الطلاق فان اللّه سميع عليم).

و هرگاه مرد هيچ يك از اين دو راه را انتخاب نكند، نـه بـه زندگى سالم زناشويى باز گردد، و نـه او را با طلاق رها سازد، درون اينجا حاكم شرع دخالت مى كند ومرد را بـه زندان مى اندازد و بر او سخت مـى گـيـرد كه بعد از گذشتن چهار ماه مجبورشود يكى از دو راه را انتخاب كند و زن را از حال بلاتكليفى درون آورد.

(آيـه 228)ـ درون آيه قبل سخن از طلاق بود و در اين آيه بخشى از احكام طلاق و آنچه مربوط بـه آن اسـت بيان مى شود و در مجموع پنج حكم درون آن بيان شده ، نخست درون باره عده مى فرمايد: ((زنان مطلقه بايد بـه مدت سه بار پاك شدن راانتظار بكشند)) (والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلثة قرؤ).

((قرؤ)) درون آيه فوق بـه معنى ايام پاكى زن مى باشد، و از آنجا كه طلاق بايد درحال پاكى كه با شوهر خـود آميزش جنسى نكرده باشد انجام گيرد اين پاكى يك مرتبه محسوب مى شود، و هنگامى كه بـعـد از آن دو بـار عـادت ببيند و پاك شود، بـه محض اين كه پاكى سوم بـه اتمام رسيد و لحظه اى عادت شد عده تمام شده وازدواج او درون همان حال جايز است.

دومـيـن حـكم ، اين هست كه ((براى آنـها حلال نيست كه آنچه را درون رحم آنان آفريده شده كتمان كنند، اگر بـه خدا و روز رستاخيز ايمان دارند)) (ولا يحل لهن ان يكتمن ما خلق اللّه فى ارحامـهن ان كن يؤمن باللّه واليوم الا خر).

قابل توجه اين كه مساله آغاز و پايان ايام عده را كه معمولا خود زن مى فهمد،نـه ديگرى بر عهده او گذارده و گفتار او را سند قرار داده است.

سـومـيـن حـكمى كه از آيه استفاده مى شود، اين هست كه شوهر درون عده طلاق رجعى ، حق رجوع دارد، مـى فـرمـايد: ((همسران آنـها براى رجوع بـه آنـها (و از سرگرفتن زندگى زناشويى) درون اين مدت عده (از ديگران) سزاوارترند هرگاه خواهان اصلاح باشند)) (وبعولتهن احقن فى ذلك ان ارادوا اصلاحا).

در واقـع درون مـوقعى كه زن درون عده طلاق رجعى هست ، شوهر مى تواند بدون هيچ گونـه تشريفات ، زنـدگـى زنـاشـويـى را از سر گيرد، با هر سخن و يا عملى كه بـه قصدبازگشت باشد اين معنى حاصل مى شود.

سـپس بـه بيان چهارمين حكم پرداخته مى فرمايد: ((و براى زنان همانندوظايفى كه بر دوش آنـها اسـت حـقـوق شـايـسته اى قرار داده شده و مردان بر آنـهابرترى دارند)) (ولهن مثل الذى عليهن بالمعروف وللرجال عليهن درجة).

بـنـابـرايـن همانطور كه براى مرد حقوقى بر عهده زنان گذارده شده ، همچنين زنان حقوقى بر مردان دارند كه آنـها موظف بـه رعايت آنند.

بـا تـوجـه بـه اختلاف دامنـه دارى كه بين نيروهاى جسمى و روحى زن و مردوجود دارد مديريت خانواده بر عهده مرد و معاونت آن بر عهده زن گذارده شده هست و اين تفاوت مانع از آن نخواهد بـود كـه از نـظـر مقامات معنوى و دانش و تقوى گروهى از زنان از بسيارى از مردان پيشرفته تر باشند.

واژه ((معروف)) كه بـه معنى كار نيك و معقول و منطقى هست ، درون اين آيات دوازده بار تكرار شده تـا هشدارى بـه مردان و زنان باشد كه هرگز از حق خودسؤاستفاده نكنند بلكه با احترام بـه حقوق متقابل يكديگر درون تحكيم پيوندزناشويى و جلب رضاى الهى بكوشند.

و بـالاخره درون پايان آيه مى خوانيم : ((خداوند توانا و حكيم است)) (واللّه عزيزحكيم) و اين اشاره اى اسـت بـه اين كه حكمت و تدبير الهى ، ايجاب مى كند كه هركس درون جامعه بـه وظايفى بپردازد كه قـانـون آفـريـنـش براى او تعيين كرده هست ، و باساختمان جسم و جان او هماهنگ هست حكمت خداوند ايجاب مى كند كه دربرابر وظايفى كه بر عهده زنان گذارده ، حقوق مسلمى قرار گيرد، که تا تعادلى ميان وظيفه حق برقرار شود.

آيه 229ـ شان نزول : زنى خدمت يكى از همسران پيامبر(ص) رسيد و ازشوهرش شكايت كرد كه او پـيـوسـتـه وى را طـلاق مـى دهد و سپس رجوع مى كند که تا به اين وسيله بـه زيان و ضرر افتد و در جـاهليت چنين بود كه مرد حق داشت همسرش را هزار بار طلاق بدهد و رجوع كند و حدى بر آن نـبود، هنگامى كه اين شكايت بـه محضر پيغمبراكرم (ص) رسيد، آيه نازل شد و حد طلاق را سه بار قرار داد.

تـفـسـير: درون آيه قبل بـه اينجا رسيديم كه قانون ((عده)) و ((رجوع)) براى اصلاح وضع خانواده و جـلـوگـيـرى از جـدايى و تفرقه هست ، ولى بعضى از تازه مسلمانان مطابق دوران جاهليت ، از آن سؤاستفاده مى كردند، و براى اين كه همسر خود راتحت فشار قرار دهند پى درپى او را طلاق داده و رجـوع مى كردند اين آيه نازل شد واز اين عمل زشت و ناجوانمردانـه جلوگيرى كرد، مى فرمايد: ((طلاق (منظور طلاقى هست كه رجوع و بازگشت دارد) دو مرتبه است)) (الطلاق مرتان).

البته بايد درون جلسات متعدد واقع شود و در يك مجلس انجام نمى شود.

سـپس مى افزايد: ((در هر يك از اين دو بار بايد همسر خود را بطور شايسته نگاهدارى كند و آشتى نـمـايـد، يـا بـا نـيـكى او را رها سازد و براى هميشـه از او جداشود)) (فامساك بمعروف او تسريح باحسان).

بـنـابراين طلاق سوم ، رجوع و بازگشتى ندارد، و هنگامى كه دو نوبت كشمكش و طلاق و سپس صلح و رجوع انجام گرفت ، بايد كار را يكسره كرد.

منظور از جدا شدن با احسان و نيكى اين هست كه حقوق آن زن را بپردازد وبعد از جدايى پشت سر او سخنان نامناسب نگويد، و مردم را نسبت بـه او بدبين نسازد، و امكان ازدواج را از او نگيرد بنابراين جـدايـى نـيـز بـايد توام با احسان گردد ولذا درون ادامـه آيه مى فرمايد: ((براى شما حلال نيست كه چيزى را از آنچه بـه آنـهاداده ايد بعد بگيريد)) (ولا يحل لكم ان تاخذوا مما آتيتموهن شيئا).

بنابراين ، شوهر نمى تواند هنگام جدايى چيزى را كه بـه عنوان مـهر بـه زن داده هست بازپس گيرد.

در ادامـه آيـه بـه مـساله طلاق خلع اشاره كرده مى گويد: تنـها درون يك فرض بازپس گرفتن مـهر مـانـعـى ندارد و آن درون صورتى هست كه زن تمايل بـه ادامـه زندگى زناشويى نداشته باشد، و ((دو هـمـسـر از ايـن بـترسند كه با ادامـه زندگى زناشويى حدود الهى را بر پا ندارند)) (الا ان يخافا الا يقيمـا حدوداللّه).

سـپـس مـى افزايد: ((اگر بترسيد كه حدود الهى را رعايت نكنند، گناهى بر آن دو نيست كه زن فـديـه (عـوضـى) بـپـردازد)) و طـلاق بـگـيـرد (فان خفتم الا يقيـماحدوداللّه فلا جناح عليهما فيماافتدت به).

در حـقيقت درون اينجا سرچشمـه جدايى ، زن هست ، و او بايد غرامت اين كار رابپردازد و به مردى كه مايل هست ، با او زندگى كند اجازه دهد با همان مـهر، همسرديگرى انتخاب كند.

و درون پـايـان آيـه بـه تـمـام احكامى كه درون اين آيه بيان شده اشاره كرده مى فرمايد:((اينـها حدود و مـرزهاى الهى هست از آن تجاوز نكنيد و آنـها كه از آن تجاوز مى كنندستمگرانند)) (تلك حدوداللّه فلا تعتدوها ومن يتعد حدوداللّه فاولئك هم الظالمون).

آيه 230ـ شان نزول : درون حديثى آمده هست كه زنى خدمت پيغمبراكرم (ص)رسيد و عرض كرد: من هـمـسـر پسر عمويم بودم او سه بار مرا طلاق داد، بعد از او بامردى ازدواج كردم ، اتفاقا او هم مرا طـلاق داد، آيا مى توانم بـه شوهر اولم بازگردم ؟حضرت فرمود: نـه ، تنـها درون صورتى مى توانى كه با همسر دوم آميزش جنسى كرده باشى ، درون اين هنگام آيه نازل شد.

تـفسير: اين آيه درون حقيقت حكم تبصره اى دارد كه بـه حكم سابق ملحق مى شود مى فرمايد: ((اگر (بـعـد از دو طلاق و رجوع ، بار ديگر) او را طلاق داد، زن براو بعد از آن حلال نخواهد شد مگر اين كـه همسر ديگرى (به ازدواج دائمى)انتخاب كند (و با او آميزش جنسى نمايد درون اين صورت اگر هـمسر دوم) او را طلاق داد، گناهى ندارد كه آن دو بازگشت كنند، (و آن زن با همسر اولش بار ديـگـر ازدواج نـمـايـد) مشروط بر اين كه اميد داشته باشد كه حدود الهى را محترم مى شمرند)) (فـان طـلـقها فلا تحل له من بعد حتى تنكح زوجا غيره فان طلقها فلا جناح عليهما ان يتراجعا ان ظنا ان يقيـما حدوداللّه).

و درون پـايـان تـاكـيـد مـى كند ((اينـها حدود الهى هست كه براى افرادى كه آگاهندبيان مى كند)) (وتلك حدوداللّه يبينـها لقوم يعلمون).

(آيه 231).

باز هم محدوديتهاى ديگر طلاق !.

بـه دنبال آيات گذشته اين آيه نيز اشاره بـه محدوديتهاى ديگرى درون امر طلاق مى كند که تا از ناديده گـرفـتـن حـقـوق زن جلوگيرى كند درون آغاز مى گويد: ((هنگامى كه زنان را طلاق داديد و به آخـريـن روزهـاى عده رسيدند (باز مى توانيد با آنـها آشتى كنيد) يا بـه طرز پسنديده اى آنـها را نگاه داريد، و يا بـه طرز پسنديده اى رها سازيد))(واذا طلقتم النسا فبلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف).

يا صميمانـه تصميم بـه ادامـه زندگى زناشويى بگيريد و يا اگر زمينـه را مساعدنمى بينيد با نيكى از هم جدا شويد.

سـپس بـه مفهوم مقابل آن اشاره كرده مى فرمايد: ((هرگز بخاطر ضرر زدن وتعدى كردن آنـها را نگه نداريد)) (ولا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا).

ايـن جـمـلـه تفسير كلمـه ((معروف)) هست ، زيرا درون جاهليت گاه بازگشت بـه زناشويى را وسيله انـتـقـامـجـويـى قـرار مى دادند، لذا با لحن قاطعى مى گويد: ((هرگزنبايد چنين فكرى درون سر بپرورانيد)).

((چرا كه هر كس چنين كند بـه خويشتن ظلم و ستم كرده)) (ومن يفعل ذلك فقدظلم نفسه).

سـپـس بـه همگان هشدار مى دهد و مى فرمايد: ((آيات خدا را بـه استهزانگيريد)) (ولا تتخذوا آيات اللّه هزوا).

بنابراين نبايد با چشم پوشى از روح احكام الهى و چسبيدن بـه ظواهر خشك و قالبهاى بى روح ، آيات الـهـى را بازيچه و ملعبه خود قرار داد كه گناه اين كارشديدتر، و مجازاتش دردناكتر هست سپس مـى افزايد: ((نعمت خدا را بر خود بـه يادآوريد و آنچه از كتاب آسمانى و دانش بر شما نازل كرده و شـما را با آن پند مى دهد))(واذكروا نعمت اللّه عليكم وما انزل عليكم من الكتاب والحكمة يعظكم به).

((و تـقـواى الهى پيشـه كنيد و بدانيد خداوند بـه هر چيزى داناست)) (واتقوااللّه واعلموا ان اللّه بكل شى عليم).

جمله فوق ، هشدار مى دهد كه درون مورد حقوق زنان ، از موقعيت خودسؤاستفاده نكنند و بدانند كه خداوند حتى از نيات آنـها آگاه است.

آيه 232ـ شان نزول : يكى از ياران پيامبر(ص) بـه نام ((معقل بن يسار))ى بـه نام جملا داشت كـه از همسرش طلاق گرفته بود، بعد از پايان عده مايل بود بار ديگر بـه عقد همسرش درآيد، ولى برادرش از اين كار مانع شد، آيه نازل شد واو را از مخالفت با چنين ازدواجى نـهى كرد.

 

تفسير:

شكستن يكى ديگر از زنجيرهاى اسارت

در زمان جاهليت زنان درون زنجير اسارت مردان بودند و مجبور بودند زندگى خود را طبق تمايلات مردان خودكامـه تنظيم كنند.

از جـمله درون انتخاب همسر بـه خواسته و ميل زن هيچ گونـه اهميتى داده نمى شد، حتى اگر زن با اجـازه ولـى ، ازدواج مـى كرد سپس از همسرش جدا مى شدباز پيوستن او بـه همسر اول بستگى بـه اراده مـردان فـامـيل داشت و بسيار مى شد بااين كه زن و شوهر بعد از جدايى علاقه بـه بازگشت داشتند مردان خويشاوند روى پندارها و موهوماتى مانع مى شدند، قرآن صريحا اين روش را محكوم كـرده مـى گـويـد:((هـنگامى كه زنان را طلاق داديد و عده خود را بـه پايان رسانيدند، مانع آنـها نـشـويـدكه با همسران (سابق) خويش ازدواج كنند اگر درون ميان آنـها رضايت بـه طرزپسنديده اى حـاصل شود)) (واذا طلقتم النس فبلغن اجلهن فلا تعضلوهن ان ينكحن ازواجهن اذا تراضوا بينـهم بالمعروف).

سـپـس درون ادامـه آيه ، بار ديگر هشدار مى دهد و مى فرمايد: ((اين دستورى هست كه تنـها افرادى از شما كه ايمان بـه خدا و روز قيامت دارند از آن پند مى گيرند))(ذلك يوعظ بـه من كان منكم يؤمن باللّه واليوم الا خر).

و بـاز براى تاكيد بيشتر مى گويد: ((اين براى پاكى و نمو (خانواده هاى شما)مؤثرتر و براى شستن آلودگيها مفيدتر هست و خدا مى داند و شما نمى دانيد)) (ذلكم ازكى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لا تعلمون).

ايـن بخش از آيه ، درون واقع مى گويد: اين احكام همـه بـه نفع شما بيان شده منتهى كسانى مى توانند از آن بهره گيرند كه سرمايه ايمان بـه مبد و معاد را داشته باشند، و بتوانند تمايلات خود را كنترل كنند.

(آيه 233).

 

هفت دستور درون باره شير نوزادان !

اين آيه كه درون واقع ادامـه بحثهاى مربوط بـه مسائل ازدواج و زناشويى هست ،به سراغ يك مساله مـهم يعنى مساله ((رضاع)) (شيردادن) رفته و جزئيات آن را بازگومى كند.

1ـ نـخـست مى گويد: ((مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير مى دهند))(والوالدات يرضعن اولا دهن حولين كاملين).

بـنابراين ، هر چند ولايت بر اطفال صغير بـه عهده پدر گذاشته شده هست اماحق شير درون دو سـال شـيرخوارگى بـه مادر داده شده و او هست كه مى تواند دراين مدت از فرزند خود نگاهدارى كـنـد و به اصطلاح حق حضانت درون اين مدت از آن مادر هست و اين يك حق دو جانبه هست كه هم براى رعايت حال فرزند هست و هم رعايت عواطف مادر.

 

2ـ سـپـس مى افزايد: ((اين براى كسى هست كه بخواهد دوران شيرخوارگى راكامل كند)) (لمن اراد ان يتم الرضاعة).

يـعـنـى مـدت شـيـر طـفـل لازم نيست ، همواره دوسال باشد، دو سال براى كسى هست كه مـى خـواهد شير را كامل كند، ولى مادران حق دارند با توجه بـه وضع و رعايت سلامت او اين مدت را كمتر كنند.

 

3ـ هـزيـنـه زنـدگـى مادر ازنظر غذا ولباس دردوران شير بر عهده پدرنوزاداست که تا مادر با خاطرى آسوده بتواند فرزند را شير دهد لذا درادامـه آيه مى فرمايد: ((وبر آن كسى كه فرزند براى او متولد شده (پدر) لازم هست ، خوراك و پوشاك مادران را بطور شايسته بپردازد)) (وعلى المولود له رزقهن وكسوتهن بالمعروف).

در ايـنـجـا تـعبير بـه ((المولود له)) (كسى كه فرزند براى او متولد شده) بـه جاى تعبير بـه ((اب)) (پـدر) قـابـل تـوجه هست ، گويى مى خواهد عواطف پدر را درون راه انجام وظيفه مزبور، بسيج كند، يـعـنى اگر هزينـه كودك و مادرش درون اين موقع بر عهده مردگذاشته شده بـه خاطر اين هست كه فرزند او و ميوه دل اوست ، نـه يك فرد بيگانـه.

تـوصـيف بـه ((معروف)) (بطور شايسته) نشان مى دهد كه پدران درون مورد لباس و غذاى مادر، بايد آنچه شايسته و متعارف و مناسب حال او هست را درون نظربگيرند، نـه سختگيرى كنند و نـه اسراف.

و بـراى تـوضـيـح بـيشتر مى فرمايد: ((هيچ كس موظف نيست بيش از مقدارتوانايى خود را انجام دهد)) (لا تكلف نفس الا وسعها).

 

4ـ سـپـس بـه بـيان حكم مـهم ديگرى پرداخته ، مى فرمايد: ((نـه مادر (بخاطراختلاف با پدر) حق دارد بـه كـودك ضـرر زند، و نـه پدر (بخاطر اختلاف با مادر)))(لا تضار والدة بولدها ولا مولود له بولده).

يـعنى هيچ يك از اين دو حق ندارند سرنوشت كودك را مال المصالحه اختلاف خويش قرار دهند و بر جسم و روح نوزاد، ضربه وارد كنند.

 

5ـ سـپـس بـه حكم ديگرى مربوط بـه بعد از مرگ پدر مى پردازد مى فرمايد: ((وبر وارث او نيز لازم هست اين كار را انجام دهد)) (وعلى الوارث مثل ذلك).

يعنى : آنـها بايد نيازهاى مادر را درون دورانى كه بـه كودك شير مى دهد تامين كنند.

 

6ـ درون ادامـه آيـه ، سـخن از مساله بازداشتن كودك از شير بـه ميان آمده اختيار آن را بـه پدر و مادر واگـذاشته ، هر چند درون جمله هاى سابق ، زمانى براى شير كودك تعيين شده بود ولى پدر و مادر با توجه بـه وضع جسمى و روحى او، و توافق بايكديگر مى توانند كودك را درون هر موقع مناسب از شـير بازدارند، مى فرمايد: ((اگر آن دو با رضايت و م يكديگر بخواهند كودك را (زودتر از دو سـال يـا بيست ويك ماه) از شير باز گيرند گناهى بر آنـها نيست)) (فان ارادا فصالا عن تراض منـهماوتشاور فلا جناح عليهما).

 

7ـ گـاه مـى شود كه مادر از حق خود درون مورد شير و حضانت و نگاهدارى فرزند خوددارى مـى كند و يا بـه راستى مانعى براى او پيش مى آيد، درون اين صورت بايد راه چاره اى انديشيد و لذا درون ادامـه آيـه مـى فرمايد: ((اگر (با عدم توانايى يا عدم موافقت مادر) خواستيد دايه اى براى فرزندان خـود بـگيريد، گناهى بر شما نيست ،هر گاه حق گذشته مادر را بطور شايسته بپردازيد)) (وان اردتم ان تسترضعوااولا دكم فلا جناح عليكم اذا سلمتم ما آتيتم بالمعروف).

بـنـابـرايـن ، انـتخاب دايه بـه جاى مادر، بى مانع هست مشروط بر اين كه اين امرسبب از بين رفتن حقوق مادر، نسبت بـه گذشته نشود.

و درون پـايـان آيـه بـه همگان هشدار مى دهد كه ((تقواى الهى پيشـه كنيد و بدانيدخدا بـه آنچه انجام مى دهيد بيناست)) (واتقوااللّه واعلموا ان اللّه بما تعملون بصير).

مـبـادا كـشـمـكـش مـيان مرد و زن ، روح انتقامجويى را درون آنـها زنده كند وسرنوشت يكديگر و يا كودكان مظلوم را بـه خطر اندازد، همـه بايد بدانند خدا دقيقامراقب آنـها است.

(آيه 234).

 

خرافاتى كه زنان را بيچاره مى كرد!

يـكـى از مـسـائل و مـشـكلات اساسى زنان ازدواج بعد از مرگ شوهر هست ازطرفى رعايت حريم زنـدگانى زناشويى حتى بعد از مرگ همسر موضوعى هست فطرى و لذا هميشـه درون قبايل مختلف آداب و رسوم گوناگونى براى اين منظور بوده هست گر چه گاهى درون اين رسوم آن چنان افراط مى كردند كه عملا زنان را درون بن بست و اسارت قرار مى دادند و گاهى جنايت آميزترين كارها را درون مـورد او مـرتـكـب مى شدند بـه عنوان نمونـه ! بعضى از قبايل بعد از مرگ شوهر، زن را آتش زده و يـابـعـضـى او را با مرد دفن مى كردند، برخى زن را براى هميشـه از ازدواج مجدد محروم ساخته و گـوشـه نـشـين مى كردند و در پاره اى از قبايل زنـها موظف بودند مدتى كنار قبرشوهر زير خيمـه سـيـاه و چـركين با لباسهاى مندرس و كثيف دور از هرگونـه آرايش وزيور و حتى شستشو بـه سر بـرده و بـديـن وضـع شب و روز خود را بگذرانند اين آيه برتمام اين خرافات و جنايات خط بطلان كشيده و به زنان بيوه اجازه مى دهد بعد ازنگاهدارى عده و حفظ حريم زوجيت گذشته اقدام بـه ازدواج كـنند، مى فرمايد:((كسانى كه از شما مى ميرند و همسرانى از خود باقى گذارند، آنـها بايد چـهـار مـاه و ده روز انـتـظـار بكشند و هنگامى كه مدتشان سرآمد، گناهى بر شما نيست كه هر چـه مـى خـواهـند درون باره خودشان بطور شايسته انجام دهند)) و با مرد دلخواه خود ازدواج كنند (والـذيـن يـتـوفون منكم ويذرون ازواجا يتربصن بانفسهن اربعة اشـهروعشرا فاذا بلغن اجلهن فلا جناح عليكم فيـما فعلن فى انفسهن بالمعروف).

و ازآنـجـا كه گاه اوليا و بستگان زن ، دخالتهاى بى مورد درون كار او مى كنند ويامنافع خويش را درون ازدواج آيـنـده زن درون نـظـر مـى گيرند، درون پايان آيه خداوند بـه همـه هشدار مى دهد و مى فرمايد: ((خـداونـد از هر كارى كه انجام مى دهيد آگاه است)) وهركس را بـه جزاى اعمال نيك و بد خود مى رساند (واللّه بما تعملون خبير).

(آيـه 235)ـ درون اين آيه بـه يكى از احكام مـهم زنانى كه درون عده هستند (به تناسب بحثى كه درون باره عده وفات گذشت) اشاره كرده ، مى فرمايد: ((گناهى بر شمانيست كه از روى كنايه (از زنانى كه درون عـده وفات هستند) خواستگارى كنيد، و يا دردل تصميم داشته باشيد، خدا مى دانست شما بـه يـاد آنـهـا خواهيد افتاد، ولى با آنـهادر تنـهايى با صراحت وعده ازدواج نگذاريد، مگر اين كه بـه طرز شـايـسـته اى (باكنايه) اظهار كنيد)) (ولا جناح عليكم فيـما عرضتم بـه من خطبة النس او اكننتم فى انفسكم علم اللّه انـكم ستذكرونـهن ولكن لا تواعدوهن سرا الا ان تقولوا قولامعروفا).

در حـقـيـقت اين يك امر طبيعى هست كه با فوت شوهر، زن بـه سرنوشت آينده خود فكر مى كند و مردانى نيز ممكن هست ـبخاطر شرايط سهلتر كه زنان بيوه دارندـدر فكر ازدواج با آنان باشند.

سـپس درون ادامـه آيه مى فرمايد: (((ولى درون هر حال) عقد نكاح را نبنديد که تا عده آنـها بـه سر آيد)) (ولا تعزموا عقدة النكاح حتى يبلغ الكتاب اجله).

و بطور مسلم اگر كسى درون عده ، عقد ازدواج ببندد باطل هست ، بلكه اگرآگاهانـه اين كار را انجام دهد سبب مى شود كه آن زن براى هميشـه نسبت بـه او حرام گردد.

و بـه دنبال آن مى فرمايد: ((بدانيد خداوند آنچه را درون دل داريد مى داند، ازمخالفت او بپرهيزيد و بدانيد كه خداوند آمرزنده و داراى حلم است)) و در مجازات بندگان عجله نمى كند (واعلموا ان اللّه يعلم ما فى انفسكم فاحذروه واعلموا ان اللّه غفور رحيم).

(آيـه 236)ـ بـاز درون ادامـه احـكام طلاق درون اين آيه و آيه بعد احكام ديگرى بيان شده هست نخست مـى فـرمايد: ((گناهى بر شما نيست اگر زنان را قبل از اين كه باآنـها تماس پيدا كنيد (و آميزش جـنـسـى انـجـام دهيد) و تعيين مـهر نماييد، طلاق دهيد)) (لا جناح عليكم ان طلقتم النس مالم تمسوهن او تفرضوا لهن فريضة).

الـبـته اين درون صورتى هست كه مرد يا زن و مرد بعد از عقد ازدواج و پيش ازعمل زناشويى ، متوجه شـونـد كـه بـه جهاتى نمى توانند با هم زندگى كنند، چه بهتر كه درون اين موقع با طلاق از هم جدا شوند، زيرا درون مراحل بعد كار مشكلتر مى شود.

سـپـس بـه بيان حكم ديگرى درون اين رابطه مى پردازد و مى فرمايد: ((در چنين حالى بايد آنـها را (با هديه مناسبى) بهره مند سازيد)) (ومتعوهن).

ولـى درون پرداخت اين هديه ، قدرت و توانايى شوهر نيز بايد درون نظر گرفته شود، و لذا درون دنباله آيه مـى گـويـد: ((بـر آن كـسى كه توانايى دارد بـه اندازه تواناييش ، وبر آن كس كه تنگدست هست به انـدازه خـودش هـديه شايسته اى لازم هست ، و اين حقى هست بر نيكوكاران)) (على الموسـع قدره وعلى المقتر قدره متاعا بالمعروف حقاعلى المحسنين).

تـوانگران بايد بـه اندازه خود و تنگدستان نيز درون خور تواناييشان اين هديه رابپردازند از آنجا كه اين هـديـه اثر قابل ملاحظه اى درون جلوگيرى از حس انتقامجويى ورهايى زن از عقده هايى كه ممكن اسـت ، بـر اثر گسستن پيوند زناشويى حاصل شوددر آيه فوق آن را وابسته بـه روحيه نيكوكارى و احسان كرده و مى گويد: ((اين عمل برنيكوكاران لازم است)) يعنى بايد آميخته با روح نيكوكارى و مسالمت باشد.

(آيـه 237)ـ درون ايـن آيـه سـخـن از زنانى بـه ميان آمده كه براى آنـها تعيين مـهرشده هست ولى قبل ازآميزش وعروسى ، جدا مى شوند، مى فرمايد: ((اگر آنـهارا طلاق دهيد پيش از آن كه با آنان تماس پـيدا كنيد (وآميزش انجام شود) درون حالى كه مـهرى براى آنـها تعيين كرده ايد، لازم هست نصف آنچه را تـعـيين كرده ايد بـه آنـها بدهيد))(وان طلقتموهن من قبل ان تمسوهن وقد فرضتم لهن فريضة فنصف ما فرضتم).

ايـن حـكم قانونى مساله هست ، كه بـه زن حق مى دهد نصف تمام مـهريه رابدون كم و كاست بگيرد هر چند آميزشى حاصل نشده باشد.

ولـى بـعد بـه سراغ جنبه هاى اخلاقى و عاطفى مى رود و مى فرمايد: ((مگر اين كه آنـها حق خود را ببخشند (و يا اگر صغير و سفيه هستند، ولى آنـها يعنى) آن كس كه گره ازدواج بـه دست اوست آن را ببخشد)) (الا ان يعفون او يعفو الذى بيده عقدة النكاح).

در جمله بعد مى گويد: ((عفو و گذشت شما (و پرداختن تمام مـهر) بـه پرهيزكارى نزديكتر هست و گذشت و نيكوكارى را درون ميان خود فراموش نكنيد كه خداوند بـه آنچه انجام مى دهيد بيناست)) (وان تعفوا اقرب للتقوى ولا تنسواالفضل بينكم ان اللّه بما تعملون بصير).

لـحن مجموعه آيه ، بر اصل اساسى ((معروف)) و ((احسان)) درون اين مسائل تاكيد مى كند، كه حتى طـلاق و جـدايـى آمـيـخـتـه بـا نزاع و كشمكش و تحريك روح انتقامجويى نباشد بلكه بر اساس بزرگوارى و احسان و عفو و گذشت ، قرار گيرد.

آيـه 238ـ شـان نزول : جمعى از منافقان گرمى هوا را بهانـه براى ايجاد تفرقه درون صفوف مسلمين قـرار داده بـودنـد و در نـمـاز جـماعت شركت نمى كردند، و به دنبال آنـها بعضى از مؤمنين نيز از شـركـت درون جماعت خوددارى كرده بودند،پيغمبراكرم (ص) از اين جهت ناراحت بود حتى آنـها را تـهـديـد بـه مجازات شديد كرد،لذا درون حديثى نقل شده كه پيامبر درون گرماى فوق العاده نيمروز تـابستان نماز (ظهر) رابا جماعت مى گذارد و اين نماز براى اصحاب و ياران سخت ترين نماز بود، بـطـورى كـه پـشـت سـر پيامبر(ص) يك صف يا دو صف بيشتر نبود، درون اينجا فرمود: من تصميم گرفته ام خانـه كسانى كه درون نماز ما شركت نمى كنند بسوزانم ، آيه نازل شد واهميت نماز ظهر را (با جماعت) تاكيد كرد.

 

تفسير:

اهميت نماز، مخصوصا نماز وسطى

از آنـجـا كـه نـماز مؤثرترين رابطه انسان با خداست ، درون آيات قرآن تاكيدفراوانى روى آن شده ، از جـمله درون آيه موردبحث مى فرمايد: ((در انجام همـه نمازهامخصوصا نماز وسطى ، مداومت كنيد و در حفظ آن كوشا باشيد)) (حافظواعلى الصلوة والصلوة الوسطى).

((و با خضوع و خشوع و توجه كامل ، براى خدا بپا خيزيد)) (وقوموا للّه قانتين).

مبادا گرما و سرما گرفتاريهاى دنيا و پرداختن بـه مال و همسر و فرزند، شما رااز اين امر مـهم باز دارد منظور از ((صلوة وسطى)) (نماز ميانـه) همان نماز ظهر هست تاكيد روى اين نماز بخاطر اين بـوده كه بر اثر گرمى هواى نيمروز تابستان ، ياگرفتاريهاى شديد كسب و كار نسبت بـه آن كمتر اهميت مى دادند.

(آيـه 239)ـ درون ايـن آيـه تـاكيد مى كند كه درون سخت ترين شرايط حتى درصحنـه جنگ نبايد نماز فراموش شود منتها درون چنين وضعى ، بسيارى از شرايط نمازهمچون رو بـه قبله بودن و انجام ركوع و سـجـود بـطـور مـتعارف ، ساقط مى شود لذامى فرمايد: ((و اگر (بخاطر جنگ يا خطر ديگرى) بـتـرسـيد بايد (نماز را) درون حال پياده يا سواره انجام دهيد)) و ركوع و سجود را با ايما و اشاره بجا آوريد (فان خفتم فرجالا او ركبانا).

بنابراين ، محافظت بر نمازه، تنـها درون حال امنيت نيست ، بلكه درون همـه حال بايد نماز را بجا آورد.

((اما بـه هنگامى كه امنيت خود را باز يافتيد، خدا را ياد كنيد، آن چنانكه بـه شم، چيزهايى را تعليم داد كه نمى دانستيد)) و نماز را درون اين حال بـه صورت معمولى و با تمام آداب و شرايط انجام دهيد (فاذا امنتم فاذكروا اللّه كما علمكم مالم تكونوا تعلمون).

روشـن اسـت شـكـرانـه ايـن تـعليم الهى كه طرز نماز خواندن درون حالت امن وخوف را بـه انسانـها آموخته ، همان عمل كردن بر طبق آن است.

(آيـه 240)ـ قـرآن بار ديگر بـه مساله ازدواج و طلاق و امورى درون اين رابطه باز گشته و نخست درون بـاره شـوهـرانـى سـخـن مـى گـويـد كـه درون آستانـه مرگ قرار گرفته و همسرانى از خود بجاى مـى گذارند، مى فرمايد: ((و كسانى كه از شما مى ميرند ـيعنى درون آستانـه مرگ قرار مى گيرندـ و هـمـسـرانـى از خـود باقى مى گذارند بايد براى همسران خودوصيت كنند كه که تا يك سال آنـها را بـهره مند سازند، و از خانـه بيرون نكنند)) درون خانـه شوهر باقى بمانند و هزينـه زندگى آنـها پرداخت شود (والذين يتوفون منكم ويذرون ازواجا وصية لا زواجهم متاعا الى الحول غير اخراج).

البته اين درون صورتى هست كه آنـها از خانـه شوهر بيرون نروند ((و اگر بيرون روند(حقى درون هزينـه و سكنى ندارند ولى) گناهى بر شما نيست ، نسبت بـه آنچه درون باره خود از كار شايسته (مانند انتخاب شوهر مجدد بعد از تمام شدن عده) انجام مى دهند)) (فان خرجن فلا جناح عليكم فى ما فعلن فى انفسهن من معروف).

در پـايـان آيـه ، گـويـا بـراى ايـن كه چنين زنانى از آينده خود نگران نباشند آنـها رادلدارى داده مى فرمايد: خداوند قادر هست كه راه ديگرى بعد از فقدان شوهرپيشين درون برابر آنـها بگشايد، و اگر مـصـيبتى بـه آنـها رسيده حتما حكمتى درون آن بوده هست ، زيرا ((خداوند توانا و حكيم است)) (واللّه عزيز حكيم).

اگر از روى حكمتش درى را ببندد، بـه لطفش درون ديگرى را خواهد گشود وجاى نگرانى نيست.

بـسـيارى از مفسران معتقدند كه اين آيه بـه وسيله آيه 234 همين سوره كه قبلاگذشت و در آن ، عده وفات چهار ماه و ده روز تعيين شده بود نسخ شده هست ومقدم بودن آن آيه بر اين آيه از نظر ترتيب و تنظيم قرآنى دليل بر اين نيست كه قبلانازل شده است.

(آيـه 241)ـ درون ايـن آيه بـه يكى ديگر از احكام طلاق پرداخته مى فرمايد:((براى زنان مطلقه ، هديه شـايسته اى هست اين حقى هست بر پرهيزكاران)) كه از طرف شوهر پرداخته مى شود (وللمطلقات متاع بالمعروف حقا على المتقين).

حكم درون اين آيه بـه قرينـه آيه 236 كه گذشت ، درون مورد زنانى هست كه مـهرى براى آنـها بـه هنگام عقد قرار داده نشده وقبل از آميزش جنسى ، طلاق داده مى شوند.

(آيـه 242)ـ درون ايـن آيـه كه آخرين آيه مربوط بـه طلاق هست ، مى فرمايد: ((اين چنين خداوند آيات خود را براى شما شرح مى دهد شايد انديشـه كنيد)) (كذلك يبين اللّه لكم آياته لعلكم تعقلون).

بديهى هست كه منظور از انديشـه كردن و تعقل ، آن هست كه مبد حركت بـه سوى عمل باشد، وگرنـه انديشـه تنـها درون باره احكام نتيجه اى نخواهد داشت.

آيه243 ـ شان نزول : درون يكى از شـهرهاى شام بيمارى طاعون راه يافت ومردم يكى بعد از ديگرى از دنيا مى رفتند درون اين ميان عده بسيارى بـه اين اميد كه شايد از چنگال مرگ رهايى يابند آن محيط و ديار را ترك گفتند از آنجا كه بعد از فراراز محيط خود و رهايى از مرگ درون خود احساس قدرت و اسـتـقـلالـى نموده و با ناديده گرفتن اراده الهى و چشم دوختن بـه عوامل طبيعى دچار غرور شدند پروردگار آنـها رانيز درون همان بيابان بـه همان بيمارى نابود ساخت.

تـفسير: اين آيه اشاره سربسته ، و در عين حال آموزنده اى هست ، بـه سرگذشت عجيب يكى از اقوام پيشين ، كه بيمارى مسرى وحشتناكى درون محيط آنـهاظاهر گشت ، و هزاران نفر، از آن منطقه فرار كـردنـد، مـى فـرمايد: ((آيا نديدى كسانى راكه از خانـه خود از ترس مرگ فرار كردند درون حالى كه هزاران نفر بودند)) (الم ترالى الذين خرجوا من ديارهم وهم الوف حذر الموت).

سـپس بـه عاقبت كار آنـها اشاره كرده مى فرمايد: ((خداوند بـه آنـها فرمود:بميريد)) و به آن بيمارى كـه آن را بـهـانـه قرار داده بودند مردند (فقال لهم اللّه موتوا)((سپس خداوند آنـها را زنده كرد)) که تا ماجراى زندگى آنان درس عبرتى براى ديگران باشد (ثم احيهم).

ايـن امـر تكوينى ، همانند امرى هست كه درون آيه 82 سوره يس آمده ، آنجا كه مى فرمايد: ((امر او تنـها اين هست كه هنگامى كه چيزى را اراده كند مى گويد: ايجادشو و فورا موجود مى شود))!.

جـمـلـه ((ثـم احـيهم)) اشاره بـه زنده شدن آن جمعيت هست كه بـه دعاى حزقيل پيامبر، صورت گـرفـت و از آنـجـا كـه بـازگـشت آنان بـه حيات ، يكى از نعمتهاى روشن الهى بود، (هم از نظر خـودشـان ، و هـم از نـظـر عبرت مردم) درون پايان آيه مى فرمايد:((خداوند نسبت بـه بندگان خود احـسـان مـى كند، ولى بيشتر مردم ، شكر او را بجانمى آورند)) (ان اللّه لذوفضل على الناس ، ولكن اكثر الناس لا يشكرون).

نـه تنـها اين گروه ، بلكه همـه انسانـها مشمول الطاف و عنايات و نعمتهاى اويند.

دانشمند معروف شيعه مرحوم صدوق ـره ـ بـه اين آيه براى امكان مساله ((رجعت)) استدلال كرده و مـى گـويـد: يكى از عقايد ما اعتقاد بـه رجعت هست (كه گروهى از انسانـهاى پيشين بار ديگر درون همين دنيا بـه زندگى باز مى گردند).

و نيز مى تواند اين آيه سندى براى مساله معاد و احياى مردگان درون قيامت باشد.

(آيه 244)ـ از اينجا آيات جهاد شروع مى شود، نخست مى فرمايد: ((در راه خدا پيكار كنيد، و بدانيد خداوند شنوا و داناست)) سخنان شما را مى شنود و ازانگيزه هاى درونى شما و نياتتان درون امر جهاد آگاه هست (وقاتلوا فى سبيل اللّه واعلموا ان اللّه سميع عليم).

آيه 245ـ شان نزول : چنين نقل شده كه روزى پيامبراكرم (ص) فرمود: هركس صدقه اى بدهد دو برابر آن درون بهشت خواهد داشت ، ابوالدحداح انصارى عرض كرد اى رسول خدا من دو باغ دارم اگر يكى از آنـها را بـه عنوان صدقه بدهم دوبرابر آن درون بهشت خواهم داشت ، فرمود: آرى ! سپس او باغى را كـه بـهـتـر بود بـه عنوان صدقه بـه پيامبر(ص) داد، آيه نازل شد، و صدقه او را دو هزار هزار برابر براى او كرد و اين هست معنى ((اضعافا كثيرة)).

تفسير: درون اين آيه مى فرمايد: ((كيست كه بـه خدا وام نيكويى دهد (و ازاموالى كه او بخشيده هست در طـريـق جهاد و در طريق حمايت مستمندان ، انفاق كند) که تا خداوند آن را براى او، چندين برابر كند)) (من ذالذى يقرض اللّه قرضا حسنافيضاعفه له اضعافا كثيرة).

بنابراين وام بـه خداوند بـه معنى انفاقهايى هست كه درون راه جهاد مى شود.

و درون پـايان آيه مى فرمايد: ((خداوند (روزى بندگان را) محدود و گسترده مى كند و همـه شما بـه سوى او باز مى گرديد)) (واللّه يقبض ويبصط واليه ترجعون).

اشـاره بـه اين كه تصور نكنيد انفاق و بخشش ، اموال شما را كم مى كند زيراگسترش و محدوديت روزى شما بـه دست خداست.

 

چرا تعبير بـه قرض ؟

در چندين آيه از قرآن مجيد درون مورد انفاق درون راه خدا تعبير بـه قرض و وام بـه پروردگار آمده اسـت ، و ايـن نـهـايت لطف خداوند نسبت بـه بندگان را از يكسوو كمال اهميت مساله انفاق را از سـوى ديـگر مى رساند، درون نـهج البلاغه على (ع)مى فرمايد: ((خداوند از شما درخواست قرض كرده درون حـالـى كـه گنجهاى آسمان وزمين از آن اوست و بى نياز و ستوده (آرى ، اينـها نـه از جهت نياز اوست) بلكه مى خواهد شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكارتريد)).

(آيه 246).

 

يك ماجراى عبرت انگيز!

قـوم يـهـود كـه درون زيـر سـلطه فرعونيان ضعيف و ناتوان شده بودند بر اثررهبريهاى خردمندانـه مـوسـى (ع) از آن وضـع اسف انگيز نجات يافته و به قدرت وعظمت رسيدند خداوند بـه بركت اين پيامبر نعمتهاى فراوانى بـه آنـها بخشيده كه ازجمله صندوق عهد ((22)) بود.

ولـى هـمـيـن پـيـروزيها و نعمتها كم كم باعث غرور آنـها شد و تن بـه قانون شكنى دادند سرانجام بـه دسـت فلسطينيان شكست خورده و قدرت و نفوذ خويش را همراه صندوق عهد از دست دادند اين وضع سالها ادامـه داشت که تا آن كه خداوند پيامبرى بـه نام ((اشموئيل)) را براى نجات و ارشاد آنـها برانگيخت آنـها گرد او اجتماع كردند واز او خواستند رهبر و اميرى براى آنـها انتخاب كند که تا همگى تحت فرمان او با دشمن نبرد كنند که تا عزت از دست رفته را باز يابند.

((اشموئيل)) بـه درگاه خداوند روى آورده و خواسته قوم را بـه پيشگاه وى عرضه داشت بـه او وحى شـد كـه ((طـالوت)) را بـه پادشاهى ايشان برگزيدم درون اين آيه ، روى سخن را بـه پيامبراكرم (ص) كـرده مـى فـرمايد: ((آيا نديدى جمعى از اشراف بنى اسرائيل را بعد از موسى (ع) كه بـه پيامبر خود گـفتند زمامدارى براى ما انتخاب كن که تا (تحت فرماندهى او) درون راه خدا پيكار كنيم)) (الم تر الى الـمـلا من بنى اسرائيل من بعد موسى اذ قالوا لنبي لهم ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل اللّه).

قابل توجه اين كه آنـها نام اين مبارزه را ((فى سبيل اللّه)) (در راه خدا) گذاردند ازاين تعبير روشن مـى شـود كه آنچه بـه آزادى و نجات انسانـها از اسارت و رفع ظلم كمك كند فى سبيل اللّه محسوب مـى شـود بـه هـر حـال پـيامبرشان كه از وضع آنان نگران بود، و آنـها را ثابت قدم درون عهد و پيمان نـمى ديد بـه آنـها ((گفت : اگر دستورپيكار بـه شما داده شود شايد (سرپيچى كنيد و) درون راه خدا پيكار نكنيد)) (قال هل عسيتم ان كتب عليكم القتال الا تقاتلوا).

آنـهـا درون پـاسـخ گـفـتـنـد: ((چـگونـه ممكن هست در راه خدا پيكار نكنيم درون حالى كه از خانـه و فـرزندانمان رانده شديم))! و شـهرهاى ما بـه وسيله دشمن اشغال وفرزندانمان اسير شده اند (قالوا وما لنا الا نقاتل فى سبيل اللّه وقد اخرجنا من ديارناوابنائنا).

اما هيچ يك از اينـها نتوانست جلو پيمان شكنى آنـها را بگيرد، و لذا درون ادامـه آيه مى خوانيم : ((هنگامى كـه دسـتـور پـيـكار بـه آنـها داده شد جز عده كمى همگى سرپيچى كردند و خداوند ستمكاران را مـى دانـد)) و مـى شناسد و به آنـها كيفر مى دهد(فلما كتب عليهم القتال تولوا الا قليلا منـهم واللّه عليم بالظالمين).

بعضى عده وفاداران را 313 نفر نوشته اند، همانند سربازان وفادار اسلام درجنگ بدر.

(آيـه 247)ـ درون هر صورت پيامبرشان ، طبق وظيفه اى كه داشت بـه درخواست آنـها پاسخ گفت ، و طـالـوت را بـه فرمان خدا براى زمامدارى آنان برگزيد((و بـه آنـها گفت : خداوند طالوت را براى زمامدارى شما برانگيخته است)) (وقال لهم نبيهم ان اللّه قد بعث لكم طالوت ملكا).

از تـعـبـيـر ملكا چنين بر مى آيد كه طالوت ، تنـها فرمانده لشگر نبود بلكه زمامداركشور هم بود از ايـنجا مخالفت شروع شد، گروهى گفتند: ((چگونـه او بر ما حكومت داشته باشد با اين كه ما از او شايسته تريم ، و او ثروت زيادى ندارد)) (قالوا انى يكون له الملك علينا ونحن احق بالملك منـه ولم يؤت سعة من المال).

در واقع آنـها بـه انتخاب خداوند اعتراض كردند ـطالوت جوانى از يك قبيله گمنام بنى اسرائيل و از نـظـر مـالـى يـك كـشـاورز سـاده بودـ ولى قرآن پاسخ دندانشكنى را كه آن پيامبر بـه گمراهان بـنـى اسـرائيل داد چنين بازگو مى كند ((گفت : خداوند او رابر شما برگزيده و علم و (قدرت) جسم او را وسعت بخشيده)) (ان اللّه اصطفيه وزاده بسطة فى العلم والجسم).

نـخـست : اين كه اين گزينش خداوند حكيم هست و دوم اين كه شما سخت دراشتباهيد و شرايط اساسى رهبرى را فراموش كرده ايد، نسب عالى و ثروت ، هيچ امتيازى براى رهبرى نيست.

سپس مى افزايد: ((خداوند ملك خود را بـه هر كس بخواهد مى بخشد وخداوند (احسانش) وسيع و گسترده و دانا (به لياقت و شايستگى افراد) است))(واللّه يؤتى ملكه من يشا واللّه واسـع عليم).

ايـن جمله ممكن هست اشاره بـه شرط سومى براى رهبرى باشد و آن فراهم شدن امكانات و وسايل مختلف از سوى خداست.

(آيـه 248)ـ ايـن آيه نشان مى دهد كه گويا بنى اسرائيل هنوز بـه ماموريت طالوت از سوى خداوند حتى با تصريح پيامبرشان اشموئيل ، اطمينان پيدا نكرده بودند و از او خواهان نشانـه و دليل شدند، ((پيامبر آنـها بـه آنـها گفت : نشانـه حكومت او اين هست كه صندوق عهد بـه سوى شما خواهد آمد كه درون آن آرامـشـى از سـوى پـروردگـارتان براى شما هست ، همان صندوقى كه يادگارهاى خاندان مـوسـى و هـارون درون آن اسـت ، درون حـالـى كـه فـرشـتـگان آن را حمل مى كنند، درون اين موضوع ، نـشـانـه روشنى براى شما هست ، اگر ايمان داشته باشيد)) (وقال لهم نبيهم ان آية ملكه ان ياتيكم التابوت فيه سكينة من ربكم وبقية مما ترك آل موسى وآل هرون تحمله الملائكة ان فى ذلك لا ية لكم ان كنتم مؤمنين).

(آيـه 249)ـ سـرانـجام بـه رهبرى و فرماندهى طالوت تن درون دادند و او لشگرهاى فراوانى را بسيج كـرد و بـه راه افتاد، و در اينجا بود كه بنى اسرائيل درون برابر آزمون عجيبى قرار گرفتند بهتر هست ايـن سـخـن را از زبـان قـرآن بـشـنـويـم ، مـى فرمايد:((هنگامى كه طالوت (به فرماندهى لشگر بنى اسرائيل منصوب شد سپاهيان را باخود بيرون برد، بـه آنـها گفت : خداوند شما را با يك نـهر آب امتحان مى كند، آنـها كه از آن بنوشند از من نيستند و آنـها كه جز يك پيمانـه با دست خود، بيشتر از آن نـچـشـنـداز مـنـنـد)) (فـلما فصل طالوت بالجنود قال ان اللّه مبتليكم بنـهر فمن شرب منـه فليس منى ومن لم يط فانـه منى الا من اغترف غرفة بيده).

در اينجا لشگريان طالوت درون برابر آزمون بزرگى قرار گرفتند، و آن مساله مقاومت شديد درون برابر تـشنگى ، و چنين آزمونى براى اين لشگر ـمخصوصا باسابقه بدى كه بنى اسرائيل درون بعضى جنگها داشتندـ ضرورت داشت.

ولى اكثريت آنـها از بوته اين امتحان سالم بيرون نيامدند، چنانكه قرآن مى گويد: ((آنـها همگى ـجز عده كمى از آنـه، از آن آب نوشيدند)) (فشربوا منـه الا قليلا منـهم).

سـپـس مـى افـزايـد: ((هـنـگامى كه او (طالوت) و افرادى كه بـه وى ايمان آورده بودند (و از بوته آزمـايـش سـالم بـه در آمدند) از آن نـهر گذشتند، گفتند: امروز ما (با اين جمعيت اندك) توانايى مـقـابله با جالوت و سپاهيان او را نداريم)) (فلما جاوزه هووالذين آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا اليوم بجالوت وجنوده).

و درون ادامـه مى فرمايد: ((آنـها كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و بـه رستاخيز و وعده هاى الـهـى ايـمـان داشـتـنـد) گفتند: چه بسيار گروههاى كوچكى كه بـه فرمان خدا بر گروههاى عـظيمى پيروز شدند و خداوند با صابران (واستقامت كنندگان) همراه است)) (قال الذين يظنون انـهم ملاقوا اللّه كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن اللّه واللّه مع الصابرين).

(آيـه 250)ـ درون ايـن آيـه مـسـاله رويارويى دو لشگر مطرح مى شود، مى فرمايد:((هنگامى كه آنـها (لشگر طالوت و بنى اسرائيل) درون برابر جالوت و سپاهيان او قرارگرفتند گفتند: پروردگارا! صبر و اسـتـقـامت را بر ما فرو ريز گامـهاى ما را استوار بدار، وما را بر جمعيت كافران پيروز گردان)) (ولما برزوا لجالوت وجنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا وثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين).

در حـقيقت طالوت و سپاه او سه چيز طلب كردند نخست صبر و استقامت ،دومين تقاضاى آنـها از خدا اين بود كه گامـهاى ما را استوار بدار که تا از جا كنده نشود وفرار نكنيم درون واقع دعاى اول جنبه بـاطـنـى و درونـى داشـت و ايـن دعا جنبه ظاهرى وبرونى دارد و مسلما ثبات قدم از نتايج روح اسـتـقـامت و صبر هست ، سومين تقاضاى آنـها اين بود كه ((ما را بر اين قوم كافر يارى فرما و پيروز كن)) كه نتيجه نـهايى صبر واستقامت و ثبات قدم است.

(آيـه 251)ـ بـه يقين خداوند چنين بندگانى را تنـها نخواهد گذاشت هر چندعدد آنـها كم و عدد دشـمن زياد باشد، لذا درون اين آيه مى فرمايد: ((آنـها بـه فرمان خداسپاه دشمن را شكست دادند و به هزيمت وا داشتند)) (فهزموهم باذن اللّه).

((و داوود (جـوان كـم سـن و سال و نيرومند شجاعى كه درون لشگر طالوت بود)جالوت را كشت)) (وقتل داوود جالوت).

ايـن جـوان با فلاخنى كه درون دست داشت ، يكى دو سنگ آن چنان ماهرانـه پرتاب كرد كه درست بر پـيشانى و سر جالوت كوبيده شد و در آن فرو نشست وفريادى كشيد و فرو افتاد، و ترس و وحشت تـمـام سـپاه او را فرا گرفت و به سرعت فرار كردند، گويا خداوند مى خواست قدرت خويش را درون ايـنـجـا نـشـان دهـد كـه چـگونـه پادشاهى با آن عظمت و لشگرى انبوه بـه وسيله نوجوان تازه بـه ميدان آمده اى آن هم با يك سلاح ظاهرا بى ارزش ، از پاى درون مى آيد!.

سـپس مى افزايد: ((خداوند حكومت و دانش را بـه او بخشيد و از آنچه مى خواست بـه او تعليم داد)) (وا تيه اللّه الـمـلـك والحكمة وعلمـه مما يش).

گـرچـه دراين آيه تصريح نشده كه اين داود همان داود، پيامبر بزرگ بنى اسرائيل ،پدر سليمان هست ولى جمله فوق نشان مى دهد كه او بـه مقام نبوت رسيد.

و درون پـايـان آيـه بـه يـك قانون كلى اشاره فرموده مى گويد: ((و اگر خداوند بعضى از مردم را بـه وسيله بعضى ديگر دفع نكند سراسر روى زمين فاسد مى شود، ولى خداوند نسبت بـه تمام جهانيان ، لـطـف و احـسـان دارد)) (ولـولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لفسدت الا رض ولكن اللّه ذوفضل على العالمين).

ايـن آيـات ، بـشارت هست براى مؤمنان كه درون مواقعى كه درون فشار شديد ازسوى طاغوتها و جباران قرار مى گيرند درون انتظار نصرت و پيروزى الهى باشند.

(آيه 252)ـ اين آيه اشاره بـه داستانـهاى متعددى هست كه درون آيات گذشته درون باره بنى اسرائيل بيان شـده اسـت كـه هـر كـدام نشانـه اى از قدرت و عظمت پروردگار هست و پاك از هرگونـه خرافه و افـسـانـه و اساطير بر پيامبر نازل گرديده و درآن مى فرمايد: ((اينـها آيات خداست كه بـه حق بر تو مى خوانيم و تو از رسولان هستى)) (تلك آيات اللّه نتلوها عليك بالحق وانك لمن المرسلين).

آغاز جز سوم قرآن مجيد.

(آيه 253) .

 

نقش پيامبران درون زندگى انسانـها!

ايـن آيـه اشاره اى بـه درجات انبيا و مراتب آنـها و گوشـه اى از رسالت آنـها درجامعه انسانى مى كند، نخست مى فرمايد: ((آن رسولان را بعضى بر بعضى برترى داديم)) (تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض).

تعبير بـه فضلنا بعضهم على بعض بـه روشنى مى رساند كه همـه پيامبران الهى با اين كه از نظر نبوت و رسالت ، همانند بودند از جهت مقام يكسان نبودند.

سـپـس بـه ويـژگى بعضى از آنان پرداخته مى فرمايد: ((بعضى از آنان را خدا با اوسخن گفت)) (منـهم من كلم اللّه).

و منظور از آن موسى (ع) هست كه بـه ((كليم اللّه)) معروف شده است.

سـپـس مـى افـزايـد: ((و درجـات بـعضى را بالا برد)) (ورفع بعضهم درجات) كه نمونـه كامل آن پـيـامـبـرگـرامـى اسلام هست كه آيينش كاملترين و آخرين آيينـها بود، و يامنظور از آن بعضى از پيامبران پيشين مانند ابراهيم و امثال اوست.

سـپس بـه سراغ امتياز حضرت مسيح (ع) رفته مى فرمايد: ((ما بـه عيسى بن مريم نشانـه هاى روشن داديم ، و او را با روح القدس تاييد كرديم)) (وآتينا عيسى ابن مريم البينات وايدناه بروح القدس).

نـشـانـه هـاى روشـن ، اشاره بـه معجزاتى مانند شفاى بيماران غيرقابل علاج واحياى مردگان ، و مـعارف عالى دينى هست و منظور از روح القدس پيك وحى خداوند يعنى جبرئيل ، يا نيروى مرموز معنوى خاصى هست كه درون اوليااللّه باتفاوتهايى وجود دارد.

در ادامـه آيـه اشـاره بـه وضـع امـتـهـا و اخـتـلافات آنـها بعد از انبيا كرده مى فرمايد:((اگر خدا مـى خواست كسانى كه بعد از آنان بودند، بعد از آن كه آن همـه نشانـه هاى روشن براى آنان آمد، بـه جـنـگ و سـتـيز با يكديگر نمى پرداختند)) (ولوشا اللّه مااقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جاتهم البينات).

يـعـنـى اگر خدا مى خواست ، قدرت داشت كه آنـها را بـه اجبار از جنگ و ستيزباز دارد، ولى سنت الهى بر اين بوده و هست كه مردم را درون انتخاب راه آزاد گذارد.

ولـى آنـها از آزادى خود سؤاستفاده كردند ((و راه اختلاف پيمودند)) (ولكن اختلفوا) درون حقيقت اخـتـلافـات مـيـان پـيروان راستين و حقيقى مذاهب نبوده بلكه ((ميان)) پيروان و ((مخالفان)) مـذهـب صورت گرفته هست ((پس بعضى از آنـها ايمان آوردند و بعضى كافر شدند)) (فمنـهم من امن ومنـهم من كفر).

بار ديگر تاكيد مى كند كه اين كار براى خدا آسان بود كه بـه حكم اجبار جلواختلافات آنـها را بگيرد، زيرا ((اگر خدا مى خواست هرگز آنـها با يكديگر جنگ نمى كردند ولى خداوند آن را كه اراده كرده (و بـر طبق حكمت و هماهنگ با هدف آفرينش انسان هست و آن آزادى اراده و مختار بودن است) بـه جا مى آورد)) (ولوشااللّه مااقتتلوا ولكن اللّه يفعل ما يريد).

بدون شك گروهى از اين آزادى نتيجه منفى مى گيرند ولى درون مجموع وجودآزادى از مـهمترين اركان تكامل انسان هست ، زيرا تكامل اجبارى تكامل محسوب نمى شود.

(آيه 254).

 

انفاق يكى از مـهمترين اسباب نجات درون قيامت !

در ايـن آيـه روى سخن را بـه مسلمانان كرده و به يكى از وظايفى كه سبب وحدت جامعه و تقويت حـكومت و بنيه دفاعى و جهاد مى شود اشاره مى كند ومى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از آنچه بـه شما روزى داده ايم انفاق كنيد))(ي ايها الذين آمنوا انفقوا مما رزقناكم).

از تهديدى كه درون ذيل آيه آمده استفاده مى شود منظور، انفاق واجب يعنى زكات است.

سـپـس مى افزايد: امروز كه توانايى داريد انفاق كنيد ((پيش از آن كه روزى فرارسد كه نـه خريد و فـروش درون آن اسـت و نـه رابطه دوستى و نـه شفاعت)) (من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه ولا خلة ولا شفاعة).

و درون پايان آيه مى فرمايد: ((كافران همان ظالمانند)) (والكافرون هم الظالمون).

اشـاره بـه اين كه آنـها كه انفاق و زكات را ترك مى كنند هم بـه خويشتن ستم روامى دارند و هم بـه ديگران.

((كفر)) درون اينجا بـه معنى سرپيچى و گناه و تخلف از دستور خداست.

(آيه 255).

 

((آية الكرسى)) يكى ا ز مـهمترين آيات قرآن !

در اهميت و فضيلت اين آيه همين بس كه از پيامبرگرامى اسلام (ص) نقل شده هست كه از ابى بن كـعـب سـؤال كـرد و فـرمود: كدام آيه برترين آيه كتاب اللّه هست ؟عرض كرد: اللّه لا اله الا هوالحى الـقيوم ، پيامبر(ص) دست بر سينـه او زد و فرمود:دانش بر تو گوارا باد، سوگند بـه كسى كه جان مـحـمد(ص) درون دست اوست اين آيه داراى دو زبان و دواست كه درون پايه عرش الهى تسبيح و تقديس خدا مى گويند.

در حديث ديگرى از امام باقر(ع) آمده هست : ((هر كس آية الكرسى را يكباربخواند، خداوند هزار امر نـاخـوشـايـنـد از امـور نـاخوشايند دني، و هزار امر ناخوشاينداز آخرت را از او برطرف مى كند كه آسانترين ناخوشايند دني، فقر، و آسانترين ناخوشايند آخرت ، عذاب قبر است)).

تفسير: ابتدا از ذات اقدس الهى و مساله توحيد و اسماحسنى و صفات اوشروع مى كند مى فرمايد: ((خداوند هيچ معبودى جز او نيست)) (اللّه لا اله الا هو).

((اللّه)) نـام مـخـصوص خداوند و به معنى ذاتى هست كه جامع همـه صفات كمال و جلال و جمال است.

سپس مى افزايد: ((خداوندى كه زنده و قائم بـه ذات خويش هست وموجودات ديگر عالم ، قائم بـه او هستند)) (الحى القيوم).

بـديهى هست كه حيات درون خداوند حيات حقيقى هست چرا كه حياتش عين ذات و مجموعه علم و قدرت اوست نـه همچون موجودات زنده درون عالم خلقت كه حيات آنـها عارضى هست لذا بعد از مدتى مى ميرند!.

امـا درون خداوند چنين نيست چنانكه درون آيه 58 سوره فرقان مى خوانيم : ((توكل بر ذات زنده اى كن كه هرگز نمى ميرد)).

سپس درون ادامـه آيه مى افزايد: ((هيچ گاه خواب سبك و سنگين او را فرانمى گيرد)) و لحظه اى از تدبير جهان غافل نمى شود (لا تاخذه سنة ولا نوم).

((سنة)) خوابى هست كه بـه چشم عارض مى شود، اما وقتى عميقتر شد و به قلب عارض شد ((نوم)) گـفته مى شود اين جمله اشاره بـه اين حقيقت هست كه فيض و لطف تدبير خداوند دائمى هست ، و لحظه اى قطع نمى گردد.

سـپـس بـه مالكيت مطلقه خداوند اشاره كرده مى فرمايد: ((براى اوست آنچه درون آسمانـها و زمين است)) (له ما فى السموات وما فى الا رض).

و اين پنجمين وصف از اوصاف الهى هست كه درون اين آيه آمده ، زيرا قبل از آن اشاره بـه توحيد و حى و قيوم بودن ، و عدم غلبه خواب بر ذات پاك او شده است.

نـاگفته پيداست توجه بـه اين صفت كه همـه چيز مال خداست اثرتربيتى مـهمى درون انسانـها دارد زيرا هـنـگـامـى كـه بـدانـنـد آنـچـه دارنـد از خـودشـان نـيـسـت وچـنـد روزى بـه عـنـوان ـگاـن عـاريـت يـاامانت بـه دست آنـهاسپرده شده اين عقيده بطور مسلم انسان رااز تجاوزبه حقوق ديگران و استثمار و استعمار و احتكار و حرص و بخل و طمع باز مى دارد.

در شـشـمين توصيف مى فرمايد: ((كيست كه درون نزد او جز بـه فرمانش شفاعت كند)) (من ذاالذى يشفع عنده الا باذنـه).

در واقع با يك استفهام انكارى مى گويد هيچ كس بدون فرمان خدا نمى توانددر پيشگاه او شفاعت كند.

در باره ((شفاعت)) درون ذيل آيه 48 سوره بقره بحث كرديم.

در هفتمين توصيف مى فرمايد: ((آنچه را پيش روى آنـها (بندگان) و پشت سرآنـهاست مى داند و از گذشته و آينده آنان آگاه است)) (يعلم ما بين ايديهم وما خلفهم).

و بـه اين ترتيب پهنـه زمان و مكان ، همـه درون پيشگاه علم او روشن هست پس هركار ـحتى شفاعت ـ بايد بـه اذن او باشد.

در هـشـتـمين توصيف ، مى فرمايد: ((آنـها جز بـه مقدارى كه او بخواهد احاطه بـه علم او ندارند)) و تـنـها بخش كوچكى از علوم را كه مصلحت دانسته درون اختيارديگران گذارده هست (ولا يحيطون بشى من علمـه الا بماشا).

و بـه اين ترتيب علم و دانش محدود ديگران ، پرتوى از علم بى پايان اوست.

از جمله فوق دو نكته ديگر نيز استفاده مى شود: نخست اين كه هيچ كس ازخود علمى ندارد و تمام علوم و دانشـهاى بشرى از ناحيه خداست.

ديـگـر ايـن كـه خـداونـد مـمـكن هست بعضى از علوم پنـهان و اسرار غيب را دراختيار كسانى كه مى خواهد قرار دهد.

در نـهـمين و دهمين توصيف مى فرمايد: ((كرسى (حكومت) او آسمانـها وزمين را دربر گرفته و حفظ و نگاهدارى آسمان و زمين براى او گران نيست)) (وسـع كرسيه السموات والا رض ولا يؤده حفظهما).

به اين ترتيب حكومت و قدرت پروردگار همـه آسمانـها و زمين را فراگرفته وكرسى علم و دانش او بـه همـه اين عوالم احاطه دارد و چيزى از قلمرو حكومت ونفوذ علم او بيرون نيست.

حـتـى از پـاره اى از روايـات استفاده مى شود كه كرسى بـه مراتب از آسمانـها وزمين وسيعتر هست چـنـانـكـه از امـام صادق (ع) نقل شده كه فرمود: ((آسمانـها و زمين دربرابر كرسى همچون حلقه انـگـشـتـرى هست در وسط يك بيابان و كرسى درون برابرعرش همچون حلقه اى هست در وسط يك بيابان)) البته هنوز علم و دانش بشرنتوانسته هست از اين معنى پرده بر دارد.

و درون يـازدهـمـين و دوازدهمين ، توصيف مى گويد: ((و اوست بلندمقام وباعظمت)) (وهو العلى العظيم).

و خداوندى كه عظيم و بزرگ هست و بى نـهايت هيچ كارى براى او مشكل نيست و هيچ گاه از اداره و تدبير جهان هستى خسته و ناتوان و غافل و بى خبرنمى گردد و علم او بـه همـه چيز احاطه دارد.

قابل توجه اين كه آية الكرسى برخلاف آنچه مشـهور و معروف هست همين يك آيه بيشتر نيست.

آيـه 256ـ شـان نزول : مردى از اهل مدينـه بـه نام ((ابوحصين)) دو پسر داشت برخى از بازرگانانى كه بـه مدينـه كالا وارد مى كردند هنگام برخورد با اين دو پسر آنان را بـه عقيده و آيين مسيح دعوت كردند، آنـها هم سخت تحت تاثير قرار گرفتند.

((ابـوحصين)) از اين جريان سخت ناراحت شد و به پيامبر(ص) اطلاع داد و ازحضرت خواست كه آنـان را بـه مـذهـب خـود بـرگـردانـد و سـؤال كرد آيا مى تواند آنان رابا اجبار بـه مذهب خويش بـازگرداند؟ آيه نازل شد و اين حقيقت را بيان داشت كه :((در گرايش بـه مذهب اجبار و اكراهى نيست)).

تـفسير: آية الكرسى درون واقع مجموعه اى از توحيد و صفات جمال و جلال خدا بود كه اساس دين را تـشـكيل مى دهد، و چون درون تمام مراحل با دليل عقل قابل استدلال هست و نيازى بـه اجبار و اكراه نـيـست دراين آيه مى فرمايد: ((در قبول دين هيچ اكراهى نيست (زيرا) راه درست از بيراهه آشكار شده است)) (لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى).

ايـن آيـه پـاسـخ دنـدانـشكنى هست به آنـها كه تصور مى كننداسلام دربعضى ازمواردجنبه تحميلى و اجبارى داشته و با زور و شمشير و قدرت نظامى پيش رفته است.

سـپـس بـه عنوان يك نتيجه گيرى از جمله گذشته مى افزايد: ((پس كسى كه بـه طاغوت (بت و شيطان و انسانـهاى طغيانگر) كافر شود و به خدا ايمان آورد، بـه دستگيره محكمى دست زده هست كه گسستن براى آن وجود ندارد (فمن يكفربالطاغوت ويؤمن باللّه فقداستمسك بالعروة الوثقى لا نفصام لها).

و درون پايان مى فرمايد: ((خداوند شنوا و داناست)) (واللّه سميع عليم).

سـپـس مى فرمايد: ((و هركس كه بـه او دانش داده شده هست خير فراوانى داده شده است)) (ومن يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا).

و بـه گـفـتـه آن حـكـيـم : ((هركس را كه عقل دادى چه ندادى و هركس را كه عقل ندادى چه دادى !)).

و درون پايان آيه مى فرمايد: ((تنـها خردمندان متذكر مى شوند)) (وما يذكر الا اولواالا لباب).

مـنـظـور از ((اولـواالا لـباب)) (صاحبان عقل و خرد) آنـهايى هستند كه عقل و خردخود را بـه كار مى گيرند و در پرتو اين چراغ پرفروغ ، راه زندگى و سعادت را مى يابند.

(آيه 270).

 

چگونگى انفاقها!

در ايـن آيـه و آيه بعد سخن از چگونگى انفاقها و علم خداوند نسبت بـه آن هست نخست مى فرمايد: ((آنـچـه را كه انفاق مى كنيد يا نذرهايى كه (در اين زمينـه كرده ايد) خداوند همـه آنـها را مى داند)) (وما انفقتم من نفقة او نذرتم من نذر فان اللّه يعلمـه).

كـم باشد يا زياد، خوب باشد يا بد، از طريق حلال تهيه شده باشد يا حرام ،همراه با منت و آزار باشد يا بدون آن خدا از تمام جزئيات آن آگاه است.

و درون پايان آيه مى فرمايد: ((و ظالمان ياورى ندارند)) (وما للظالمين من انصار).

((ظـالـمـان)) درون ايـنـجا اشاره بـه ثروت اندوزان بخيل و انفاق كنندگان رياكار، ومنت گذاران و مردم آزاران هست كه خداوند آنـها را يارى نمى كند، و انفاقشان نيز دردنيا و آخرت ياورشان نخواهد بود.

آرى ! آنـها نـه درون دنيا يار و ياورى دارند و ن�نـه�?من النور الى الظلمات).

بـه هـمـين دليل آنـها اهل آتشند و براى هميشـه درون آن خواهند بود)) (اولئك اصحاب النارهم فيها خالدون).

(آيه 258).

 

ابراهيم درون برابر طاغوت زمان خود نمرود!

بـه دنـبال آيه قبل كه از هدايت مؤمنان درون پرتو ولايت و راهنمايى پروردگار وگمراهى كافران بر اثـر پـيـروى ازطاغوت سخن مى گفت خداوند چندنمونـه ذكرمى كندكه يكى ازآنـها نمونـه روشنى اسـت كه درون اين آيه آمده و آن گفتگو ومحاجـه ابراهيم قهرمان بت شكن با جبار زمان خود، نمرود هست ، مى فرمايد: ((آيا نديدى (آگاهى ندارى) از كسى كه باابراهيم درون باره پروردگارش محاجه و گفتگو كرد)) (الم تر الى الذى حاج ابرهيم فى ربه).

و درون يك جمله اشاره بـه انگيزه اصلى اين محاجه مى كند و مى گويد: ((بخاطراين بود كه خداوند بـه او حـكومت داده بود)) و بر اثر كمى ظرفيت از باده كبر و غرور،سرمست شده بود (ان اتيه اللّه الملك).

و چه بسيارند كسانى كه درون حال عادى ، انسانـهاى معتدل ، سربه راه ، مؤمن وبيدارند اما هنگامى كه بـه مال و مقام و نوايى برسند همـه چيز را بـه دست فراموشى مى سپارند و مـهمترين مقدسات را زير پا مى نـهند!.

و درون ادامـه مـى افزايد: درون آن هنگام كه از ابراهيم (ع) پرسيد خداى تو كيست كه بـه سوى او دعوت مـى كـنـى ؟ ((ابـراهـيـم گـفت : همان كسى كه زنده مى كند ومى ميراند)) (اذ قال ابرهيم ربى الذى يحيى ويميت).

در حـقـيـقت ابراهيم (ع) بزرگترين شاهكار آفرينش يعنى قانون حيات و مرگ رابه عنوان نشانـه روشنى از علم و قدرت پروردگار مطرح ساخت.

ولى نمرود جبار، راه تزوير و سفسطه را پيش گرفت و براى اغفال مردم واطرافيان خود ((گفت من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم)) و قانون حيات و مرگ دردست من هست (قال انا احيى واميت).

ولـى ابـراهيم (ع) براى خنثى كردن اين توطئه ، دست بـه استدلال ديگرى زد كه دشمن نتواند درون بـرابـر سـاده لوحان درون مورد آن مغالطه كند، ((ابراهيم گفت : خداوندخورشيد را (از افق مشرق) مـى آورد (اگر تو راست مى گويى كه حاكم بر جهان هستى مى باشى) خورشيد را از طرف مغرب بياور))! (قال ابرهيم فان اللّه ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب).

اينجا بود كه ((آن مرد كافر، مبهوت و وامانده شد)) (فبهت الذى كفر).

آرى ! ((خداوند قوم ظالم را هدايت نمى كند)) (واللّه لا يهدى القوم الظالمين).

و بـه اين ترتيب آن مرد مست و مغرور سلطنت و مقام ، خاموش و مبهوت وناتوان گشت و نتوانست درون برابر منطق زنده ابراهيم (ع) سخنى بگويد.

(آيه 259)ـ درون اين آيه سرگذشت يكى ديگر از انبيا پيشين بيان شده ، كه مشتمل بر شواهد زنده اى بر مسائل معاد است.

آيـه اشـاره بـه سـرگذشت كسى مى كند كه درون اثناى سفر خود درون حالى كه برمركبى سوار بود و مـقـدارى آشـامـيـدنـى و خـوراكى همراه داشت از كنار يك آبادى گذشت درون حالى كه بـه شكل وحـشـتـنـاكى درون هم ريخته و ويران شده بود و اجساد واستخوانـهاى پوسيده ساكنان آن بـه چشم مـى خـورد هـنـگـامـى كـه اين منظره وحشتزا راديد گفت چگونـه خداوند اين مردگان را زنده مى كند؟ شرح بيشتر اين ماجرا را اززبان قرآن بشنويم مى فرمايد: ((يا همانند كسى كه از كنار يك آبـادى عـبـور مـى كـرد درحـالـى كـه ديـوارهـاى آن بـه روى سقفها فرو ريخته بود، (و اجساد و اسـتـخـوانـهاى اهل آن درون هر سو پراكنده بود، او از روى تعجب با خود) گفت : چگونـه خدا اينـها را بعداز مرگ زنده مى كند))! (او كالذى مر على قرية وهى خاوية على عروشـها قال انى يحيى هذه اللّه بعد موتها).

در ادامـه مـى فرمايد: ((خداوند او را يكصد سال ميراند، سپس او را زنده كرد وبه او گفت : چقدر درنـگ كـردى ؟ گفت : يك روز يا قسمتى از يك روز، فرمود (نـه)بلكه يكصدسال درنگ كردى)) (فاماته اللّه مائة عام ثم بعثه قال كم لبثت قال لبثت يوما او بعض يوم قال بل لبثت مائة عام).

سپس براى اين كه آن پيامبر، اطمينان بيشترى بـه اين مساله پيدا كند، بـه اودستور داده شد كه بـه غـذا و نـوشـيدنى و همچنين مركب سواريش كه همراه داشته ،نگاهى بيفكند كه اولى كاملا سالم مـانده بود و دومى بـه كلى متلاشى شده بود، که تا هم گذشت زمان را مشاهده كند، و هم قدرت خدا را بـر نـگـهدارى هر چه اراده داشته باشد، مى فرمايد: بـه او گفته شد ((پس حالا نگاه كن بـه غذا و نـوشـيـدنـيت (كه همراه داشتى ببين كه با گذشت سالها) هيچ گونـه تغيير نيافته)) (فانظر الى طعامك وك لم يتسنـه).

بـنـابـرايـن ، خـدايى كه مى تواند غذا و نوشيدنى تو را كه قاعدتا بايد زود فاسدگردد، بـه حال اول نگهدارد، زنده كردن مردگان براى او مشكل نيست ، زيرا ادامـه حيات چنين غذاى فاسد شدنى كه عمر آن معمولا بسيار كوتاه هست ، درون اين مدت طولانى ساده تر از زنده كردن مردگان نيست.

سپس مى افزايد: ((ولى نگاه بـه الاغ خود كن (كه چگونـه از هم متلاشى شده براى اين كه اطمينان بـه زنـدگـى بعد از مرگ پيدا كنى) و تو را نشانـه اى براى مردم قراردهيم)) آن را زنده مى سازيم (وانظر الى حمارك ولنجعلك آية للناس).

بـه هـر حال درون تكميل همين مساله مى افزايد: ((به استخوانـها نگاه كن (كه ازمركب سواريت باقى مـانـده) و بـبـين چگونـه آنـها را بر مى داريم و به هم پيوند مى دهيم و گوشت بر آن مى پوشانيم)) (وانظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحما).

و درون پـايان آيه مى فرمايد: ((هنگامى كه با مشاهده اين نشانـه هاى واضح (همـه چيز) براى او روشن شـد گـفـت : مى دانم كه خدا بر هر كارى قادر است)) (فلما تبين له قال اعلم ان اللّه على كل شى قدير).

در بـاره ايـن كـه او كـدامـيك از پيامبران بوده مشـهور و معروف اين هست كه ((عزير)) بوده و در حديثى از امام صادق (ع) اين موضوع تاييد شده است.

(آيه 260).

 

صحنـه ديگرى از معاد درون اين دنيا !

بـه دنبال داستان عزير درون مورد معاد داستان ديگرى از ابراهيم (ع) درون اينجامطرح شده هست ، و آن ايـن كـه : روزى ابـراهيم (ع) از كنار دريايى مى گذشت مردارى را ديد كه درون كنار دريا افتاده ، درون حالى كه مقدارى از آن داخل آب و مقدارى ديگر درخشكى قرار داشت و پرندگان و حيوانات دريا و خشكى از دو سو آن را ط خودقرار داده اند، اين منظره ابراهيم را بـه فكر مساله اى انداخت كه هـمـه مـى خـواهـنـدچـگـونـگى آن را بدانند و آن كيفيت زنده شدن مردگان بعد از مرگ هست چـنـانـكـه قـرآن مـى گويد: ((بخاطر بياور، هنگامى را كه ابراهيم (ع) گفت : خدايا! بـه من نشان ده چگونـه مردگان را زنده مى كنى)) (واذ قال ابرهيم رب ارنى كيف تحيى الموتى).

او مى خواست با رؤيت و شـهود، ايمان خود را قويتر كند، بـه همين دليل درادامـه اين سخن ، هنگامى كه خداوند ((فرمود: آيا ايمان نياورده اى ؟)) (قال اولم تؤمن).

او درون جـواب عـرض كـرد: ((آرى ، ايـمان آوردم ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد)) (قال بلى ولكن ليطمئن قلبى).

در اينجا بـه ابراهيم دستور داده مى شود كه براى رسيدن بـه مطلوبش دست بـه اقدام عجيبى بزند، آن گـونـه كـه قرآن درون ادامـه اين آيه بيان كرده ، مى گويد: ((خداوندفرمود: حال كه چنين هست چـهـار نـوع از مرغان را انتخاب كن و آنـها را (پس از ذبح كردن) قطعه قطعه كن (و درون هم بياميز) سـپس بر هر كوهى قسمتى از آن را قرار بده ،بعد آنـها را بخوان بـه سرعت بـه سوى تو مى آيند)) (قال فخد اربعة من الطير فصرهن اليك ثم اجعل على كل جبل منـهن جز ثم ادعهن ياتينك سعيا).

ابـراهـيم (ع) اين كار را كرد، و آنـها را صدا زد، درون اين هنگام اجزاى پراكنده هريك از مرغان ، جدا و جـمـع شـده و بـه هم آميختند و زندگى را از سر گرفتند و اين موضوع بـه ابراهيم نشان داد، كه همين صحنـه درون مقياس بسيار وسيعتر، درون رستاخيزانجام خواهد شد.

و درون پـايـان آيـه مـى فـرمايد: اين را ببين ((و بدان خداوند توانا و حكيم است))(واعلم ان اللّه عزيز حكيم) هم تمام ذرات بدن مردگان را بخوبى مى شناسد، و هم توانايى بر جمع آنـها دارد.

(آيه 261).

 

آغاز آيات انفاق !

مـسـاله انفاق يكى از مـهمترين مسائلى هست كه اسلام روى آن تاكيد داردوشايد ذكر آيات آن پشت سـر آيات مربوط بـه معاد ازاين نظرباشدكه يكى ازمـهمترين اسباب نجات درقيامت ،انفاق وبخشش درون راه خداست.

نخست مى فرمايد: ((مثل كسانى كه اموال خود را درون راه خدا انفاق مى كنندهمانند بذرى هست كه هفت خوشـه بروياند)) (مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبة انبتت سبع سنابل) ((و درون هـر خوشـه اى يكصد دانـه باشد)) كه مجموعااز يك دانـه هفتصد دانـه بر مى خيزد (فى كل سنبلة مائة حبة).

تـازه پاداش آنـها منحصر بـه اين نيست ، بلكه : ((خداوند آن را براى هر كس بخواهد (و شايستگى درون آنـهـا و انـفـاق آنـها از نظر نيت و اخلاص و كيفيت و كميت ببيند) دو يا چند برابر مى كند)) (واللّه يضاعف لمن يشا).

و ايـن همـه پاداش از سوى خدا عجيب نيست ((چرا كه او (از نظر رحمت وقدرت) وسيع و از همـه چيز آگاه است)) (واللّه واسـع عليم).

 

انفاق يكى از مـهمترين طرق حل مشكل فاصله طبقاتى. 

بـا دقـت درون آيـات قـرآن مـجـيـد آشـكـار مى شود كه يكى از اه اسلام اين هست كه اختلافات غـيرعادلانـه اى كه درون اثر بى عدالتيهاى اجتماعى درون ميان طبقه غنى وضعيف پيدا مى شود از بين بـرود و سطح زندگى كسانى كه نمى توانند نيازمنديهاى زندگيشان را بدون كمك ديگران رفع كـنـنـد بـالا بيايد و حداقل لوازم زندگى را داشته باشند، اسلام براى رسيدن بـه اين هدف برنامـه وسيعى درون نظر گرفته هست ـتحريم رباخوارى بطور مطلق ، و وجوب پرداخت مالياتهاى اسلامى از قـبـيـل زكـات و خمس و صدقات و مانند آنـها و تشويق بـه انفاق ـ وقف و قرض الحسنـه و كمكهاى مـخـتـلـف مـالـى قسمتى از اين برنامـه را تشكيل مى دهد، و از همـه مـهمتر زنده كردن روح ايمان وبرادرى انسانى درون ميان مسلمانان است.

(آيه 262).

 

چه انفاقى با ارزش هست ؟

در آيـه قـبـل اهميت انفاق درون راه خدا بطوركلى بيان شد، ولى درون اين آيه بعضى از شرايط آن ذكر مى شود، مى فرمايد: ((كسانى كه اموال خود را درون راه خداانفاق مى كنند سپس بـه دنبال انفاقى كه كـرده انـد مـنـت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند پاداش آنـه، نزد پروردگارشان است)) (الذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه ثم لا يتبعون ما انفقوا منا ولا اذى لهم اجرهم عند ربهم).

((علاوه بر اين نـه ترسى بر آنـها هست و نـه غمگين مى شوند)) (ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون).

بـنـابـراين كسانى كه درون راه خدا بذل مال مى كنند ولى بـه دنبال آن منت مى گذارند يا كارى كه مـوجـب آزار و رنـجـش اسـت مى كنند درون حقيقت با اين عمل ناپسند اجر و پاداش خود را از بين مـى بـرنـد، بـلكه مى توان گفت چنين افراد دربسيارى از موارد بدهكارند نـه طلبكار! زيرا آبروى انسان و سرمايه هاى روانى واجتماعى او بـه مراتب برتر و بالاتر از ثروت ومال است.

جمله ((لهم اجرهم عند ربهم)) بـه انفاق كنندگان اطمينان مى دهد كه پاداششان نزد پروردگار مـحـفوظ هست تا با اطمينان خاطر درون اين راه گام بردارند بلكه تعبير((ربهم)) (پروردگارشان) اشاره بـه اين هست كه خداوند آنـها را پرورش مى دهد و بر آن مى افزايد.

(آيه 263)ـ اين آيه درون حقيقت تكميلى هست نسبت بـه آيه قبل ، درون زمينـه ترك منت و آزار بـه هنگام انفاق ، مى فرمايد: ((گفتار پسنديده (در برابر ارباب حاجت) و عفو وگذشت (از خشونتهاى آنان) از بـخـشـشى كه آزارى بـه دنبال آن باشد بهتر است)) (قول معروف ومغفرة خير من صدقة يتبعها اذى).

اين را نيز بدانيد كه آنچه درون راه خدا نفاق مى كنيد درون واقع براى نجات خويشتن ذخيره مى نماييد، ((و خداوند (از آن) بى نياز و (در برابر خشونت وناسپاسى شما) بردبار است)) (واللّه غنى حليم).

پـيـامـبـراكرم (ص) درون حديثى گوشـه اى از آداب انفاق را روشن ساخته مى فرمايد: ((هنگامى كه حـاجـتـمـندى از شما چيزى بخواهد گفتار او را قطع نكنيد تاتمام مقصود خويش را شرح دهد، سپس با وقار و ادب و ملايمت بـه او پاسخ ‌بگويي�? يا چيزى كه درون قدرت داريد درون اختيارش بگذاريد و يا بـه طرز شايسته اى اورا بازگردانيد زيرا ممكن هست سؤال كننده ((فرشته اى)) باشد كه مامور آزمـايـش شـمـااسـت تـا بـبـيـنـد درون بـرابـر نـعمتهايى كه خداوند بـه شما ارزانى داشته چگونـه عمل مى كنيد))!.

(آيه 264).

 

دو مثال جالب درون باره انگيزه هاى انفاق !

در ايـن آيـه و آيـه بـعـد، نخست اشاره بـه اين حقيقت شده كه افراد با ايمان نبايدانفاقهاى خود را بـه خاطر منت و آزار، باطل و بى اثر سازند، سپس دو مثال جالب براى انفاقهاى آميخته با منت و آزار و ريـاكـارى و خـودنـمـايـى و هـمـچنين انفاقهايى كه از ريشـه اخلاص و عواطف دينى و انسانى سرچشمـه گرفته ، بيان مى كند.

مـى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بخششـهاى خود را با منت و آزارباطل نسازيد)) (ي ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن والا ذى).

سپس اين عمل را تشبيه بـه انفاقهايى كه توام با رياكارى و خودنمايى هست مى كند مى فرمايد: ((اين هـمـانـنـد كسى هست كه مال خود را براى نشان بـه مردم انفاق مى كند و ايمان بـه خدا و روز رستاخيز ندارد)) (كالذى ينفق ماله رئا الناس ولا يؤمن باللّه واليوم الا خر).

و بعد مى افزايد: (((كار او) همچون قطعه سنگ صافى هست كه بر آن (قشرنازكى از) خاك باشد (و بذرهايى درون آن افشانده شود) و باران درشت بـه آن برسد،(و خاكها و بذرها را بشويد) و آن را صاف رهـا سـازد آنـها از كارى كه انجام داده اندچيزى بـه دست نمى آورند)) (فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لا يقدرون على شى مما كسبوا).

ايـن گـونـه هست اعمال رياكارانـه و انفاقهاى آميخته با منت و آزار كه از دلهاى سخت و قساوتمند سرچشمـه مى گيرد و صاحبانش هيچ بهره اى از آن نمى برند وتمام زحماتشان بر باد مى رود.

و درون پـايـان آيـه مـى فـرمـايد: ((و خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند)) (واللّه لا يهدى القوم الكافرين).

اشاره بـه اين كه خداوند توفيق هدايت را از آنـها مى گيرد چرا كه با پاى خود،راه كفر و ريا و منت و آزار را پوييدند، و چنين كسانى شايسته هدايت نيستند.

(آيـه 265)ـ درون ايـن آيه مثال زيباى ديگرى براى نقطه مقابل اين گروه بيان مى كند، آنـها كسانى هستند كه درون راه خدا از روى ايمان و اخلاص ، انفاق مى كنندمى فرمايد: ((و مثل كسانى كه اموال خـود را بـراى خـشـنـودى خدا و استوار كردن (ملكات عالى انسانى) درون روح خود انفاق مى كنند، هـمچون باغى هست كه درون نقطه بلندى باشد، و بارانـهاى درشت و پى درپى بـه آن برسد (و بـه خاطر بلند بودن مكان ،از هواى آزاد و نور آفتاب بـه حد كافى بهره گيرد و آن چنان رشد و نمو كند كه) مـيـوه خـود را دو چندان دهد)) (ومثل الذين ينفقون اموالهم ابتغا مرضات اللّه وتثبيتا من انفسهم كمثل جنة بربوة اصابها وابل فتت اكلها ضعفين).

سپس مى افزايد: ((و اگر باران درشتى بر آن نبارد لااقل بارانـهاى ريز و شبنم برآن مى بارد)) و باز هم ميوه و ثمر مى دهد و شاداب و با طراوت هست (فان لم يصبهاوابل فطل).

و درون پايان مى فرمايد: ((خداوند بـه آنچه انجام مى دهيد آگاه است)) (واللّه بماتعملون بصير).

او مى داند آيا انفاق انگيزه الهى دارد يا رياكارانـه هست ، آميخته با منت و آزاراست يا محبت و احترام.

(آيه 266).

 

يك مثال جالب ديگر!.

در اين آيه مثال گوياى ديگرى ، براى مساله انفاق آميخته با رياكارى و منت وآزار و اين كه چگونـه ايـن كـارهـاى نـكـوهيده آثار آن را از بين مى برد بيان شده هست ،مى فرمايد: ((آيا هيچ يك از شما دوسـت دارد كـه بـاغى از درختان خرما و انواع انگورداشته باشد كه از زير درختانش نـهرها جارى بـاشـد، و بـراى او درون آن باغ از تمام انواع ميوه ها موجود باشد، و در حالى كه بـه سن پيرى رسيده و فـرزنـدانـى (خـرد سـال و)ضـعـيـف دارد، نـاگـهـان درون اين هنگام گردبادى شديد كه درون آن آتش سوزانى هست به آن برخورد كند و شعله ور گردد و بسوزد)) (ايود احدكم ان تكون له جنة من نخيل واعناب تجرى من تحتها الا نـهار له فيها من كل الـثمرات واصابه الكبر وله ذرية ضعفا فاصابها اعصار فيه نـار فاحترقت).

آرى ، زحـمت فراوانى كشيده اند، و در آن روز كه نياز بـه نتيجه آن دارند، همـه را خاكستر مى بينند چرا كه گردباد آتشبار ريا و منت و آزار آن را سوزانده است.

و درون پايان آيه بـه دنبال اين مثال بليغ و گوي، مى فرمايد: ((اين گونـه خداوندآيات خود را براى شما بـيـان مى كند، شايد بينديشيد)) و راه حق را از باطل تشخيص دهيد (كذلك يبين اللّه لكم الا يات لعلكم تتفكرون).

آرى ! سـرچـشـمـه بدبختيهاى انسان مخصوصا كارهاى ابلهانـه اى همچون منت گذاردن و ريا كه سودش ناچيز و زيانش سريع و عظيم هست ترك انديشـه وتفكر هست ، و خداوند همگان را بـه انديشـه و تفكر دعوت مى كند.

آيـه 267ـ شان نزول : از امام صادق (ع) نقل شده كه اين آيه درون باره جمعى نازل شد كه ثروتهايى از طـريـق ربـاخـوارى درون زمـان جاهليت جمع آورى كرده بودند واز آن درون راه خدا انفاق مى كردند، خداوند آنـها را از اين كار نـهى كرد، و دستور داد ازاموال پاك و حلال درون راه خدا انفاق كنند.

تفسير:.

 

از چه اموالى بايد انفاق كرد؟.

در اين آيه كه ششمين آيه ، از سلسله آيات درون باره انفاق هست ، سخن ازچگونگى اموالى هست كه بايد انفاق گردد.

نخست مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از اموال پاكيزه اى كه (ازطريق تجارت) بـه دست آورده ايـد و از آنچه از زمين براى شما خارج كرده ايم (ازمنابع و معادن زيرزمينى و از كشاورزى و زراعـت و باغ) انفاق كنيد)) (ي ايها الذين آمنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم ومما اخرجنا لكم من الا رض).

در واقـع قـرآن مـى گويد، ما منابع اينـها را درون اختيار شما گذاشتيم بنابراين نبايداز انفاق كردن بخشى از طيبات و پاكيزه ها و ((سرگل)) آن درون راه خدا دريغ كنيد.

سـپس براى تاكيد هر چه بيشتر مى افزايد: ((به سراغ قسمتهاى ناپاك نرويد تااز آن انفاق كنيد درون حـالـى كـه خـود شـمـا حاضر نيستيد آنـها را بپذيريد، مگر از روى اغماض و كراهت)) (ولا تيمموا الخبيث منـه تنفقون ولستم بخذيه الا ان تغمضوافيه).

از آنـجـا كـه بعضى از مردم عادت دارند هميشـه از اموال بى ارزش و آنچه تقريبااز مصرف افتاده و قابل استفاده خودشان نيست انفاق كنند اين جمله صريحا مردم را از اين كار نـهى مى كند.

در حقيقت ، آيه بـه نكته لطيفى اشاره مى كند كه انفاق درون راه خد، يك طرفش مؤمنان نيازمندند، و طـرف ديگر خدا و با اين حال اگر عمدا اموال پست و بى ارزش انتخاب شود، از يك سو تحقيرى اسـت نـسبت بـه نيازمندان كه ممكن هست على رغم تهيدستى مقام بلندى از نظر ايمان و انسانيت داشته باشند و روحشان آزرده شود و از سوى ديگر سؤادبى هست نسبت بـه مقام شامخ پروردگار.

و درون پـايـان آيـه مى فرمايد: ((بدانيد خداوند بى نياز و شايسته ستايش است))(واعلموا ان اللّه غنى حميد).

يعنى نـه تنـها نيازى بـه انفاق شما ندارد، و از هر نظر غنى هست ، بلكه تمام نعمتها را او درون اختيار شما گذارده و لذا حميد و شايسته ستايش است.

(آيه 268).

 

مبارزه با موانع انفاق !.

در ادامـه آيـات انفاق درون اينجا بـه يكى از موانع مـهم آن برخورد مى كنيم و آن وسوسه هاى شيطانى درون زمـيـنـه انـفـاق اسـت ، درون اين راستا مى فرمايد: ((شيطان (به هنگام انفاق) بـه شما وعده فقر و تهيدستى مى دهد)) (الشيطان يعدكم الفقر).

و مـى گـويـد: تامين آينده خود و فرزندانتان را فراموش نكنيد و از امروز فردا راببينيد و آنچه بر خـويـشتن رواست بر ديگرى روا نيست و امثال اين وسوسه هاى گمراه كننده بـه علاوه ((او شما را وادار بـه معصيت و گناه مى كند)) (ويامركم بالفحشا)((ولى خداوند بـه شما وعده آمرزش و فزونى مـى دهـد)) (واللّه يعدكم مغفرة منـه وفضل) زيرا انفاق اگرچه بـه ظاهر، چيزى از شما كم مى كند درون واقع چيزهايى برسرمايه شما مى افزايد، هم از نظر معنوى و هم از نظر مادى ، چنانكه درون حديثى ازامـام صـادق (ع) نـقـل شـده كه فرمود: هنگام انفاق دو چيز از طرف خداست و دو چيزاز ناحيه شـيـطـان ; آنچه از جانب خداست يكى ((آمرزش گناهان)) و ديگرى ((وسعت وافزونى اموال)) و آنچه از طرف شيطان هست يكى ((وعده فقر و تهيدستى)) و ديگرى ((امر بـه فحشا)) است.

و درون پـايـان آيـه مـى فرمايد: ((و خداوند قدرتش وسيع و (به هر چيز) داناست))به همين دليل بـه وعده خود وفا مى كند (واللّه واسع عليم).

در واقع اشاره بـه اين حقيقت شده كه چون خداوند قدرتى وسيع و علمى بى پايان دارد مى تواند بـه وعـده خـويـش عـمـل كـنـد بـنابراين ، بايد بـه وعده او دلگرم بود نـه وعده شيطان ((فريبكار)) و ((ناتوان)) كه انسان را بـه گناه مى كشاند.

(آيه 269).

 

برترين نعمت الهى !.

بـا تـوجـه بـه آنـچـه درون آيـه قـبل گذشت ، كه بـه هنگام انفاق ، وسوسه هاى شيطانى داير بـه فقر و جـذبـه هاى رحمانى درون باره مغفرت و فضل الهى آدمى را بـه اين سو و آن سو مى كشد، درون آيه مورد بـحـث سخن از حكمت و معرفت و دانش مى گويد، چرا كه تنـها حكمت هست كه مى تواند بين اين دو كشش الهى و شيطانى فرق بگذارد، وانسان را بـه وادى مغفرت و فضل بكشاند و از وسوسه هاى گـمـراه كـنـنده ترس از فقربرهاند، مى فرمايد: ((خداوند دانش را بـه هر كس بخواهد (و شايسته بداند)مى دهد)) (يؤتى الحكمة من يشا).

((حكمت)) معنى وسيعى دارد كه ((معرفت و شناخت اسرار جهان هستى)) و((آگاهى از حقايق قرآن)) و ((رسيدن بـه حق از نظر گفتار و عمل)) حتى نبوت را شامل مى شود.

سـپـس مى فرمايد: ((و هركس كه بـه او دانش داده شده هست خير فراوانى داده شده است)) (ومن يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا).

و بـه گـفـتـه آن حـكـيـم : ((هركس را كه عقل دادى چه ندادى و هركس را كه عقل ندادى چه دادى !)).

و درون پايان آيه مى فرمايد: ((تنـها خردمندان متذكر مى شوند)) (وما يذكر الا اولواالا لباب).

مـنـظـور از ((اولـواالا لـباب)) (صاحبان عقل و خرد) آنـهايى هستند كه عقل و خردخود را بـه كار مى گيرند و در پرتو اين چراغ پرفروغ ، راه زندگى و سعادت را مى يابند.

(آيه 270).

 

چگونگى انفاقها!.

در ايـن آيـه و آيه بعد سخن از چگونگى انفاقها و علم خداوند نسبت بـه آن هست نخست مى فرمايد: ((آنـچـه را كه انفاق مى كنيد يا نذرهايى كه (در اين زمينـه كرده ايد) خداوند همـه آنـها را مى داند)) (وما انفقتم من نفقة او نذرتم من نذر فان اللّه يعلمـه).

كـم باشد يا زياد، خوب باشد يا بد، از طريق حلال تهيه شده باشد يا حرام ،همراه با منت و آزار باشد يا بدون آن خدا از تمام جزئيات آن آگاه است.

و درون پايان آيه مى فرمايد: ((و ظالمان ياورى ندارند)) (وما للظالمين من انصار).

((ظـالـمـان)) درون ايـنـجا اشاره بـه ثروت اندوزان بخيل و انفاق كنندگان رياكار، ومنت گذاران و مردم آزاران هست كه خداوند آنـها را يارى نمى كند، و انفاقشان نيز دردنيا و آخرت ياورشان نخواهد بود.

آرى ! آنـها نـه درون دنيا يار و ياورى دارند و نـه درون قيامت شفاعت كننده اى و اين خاصيت ظلم و ستم ، درون هر چهره و به هر شكل است.

ضمنا اين آيه دلالت بر مشروعيت نذر مى كند.

(آيـه 271)ـ درون ايـن آيه سخن از چگونگى انفاق از نظر آشكار و پنـهان بودن هست مى فرمايد: ((اگر انفاقها را آشكار كنيد، چيز خوبى هست ، و اگر آنـها را مخفى ساخته وبه نيازمندان بدهيد براى شما بهتر است)) (ان تبدوا الصدقات فنعما هى وان تخفوهاوتؤتوها الفقرا فهو خير لكم).

در بعضى احاديث تصريح شده كه انفاقهاى واجب بهتر هست اظهار گردد واما انفاقهاى مستحب ، بـهـتـر اسـت مـخـفـيانـه انجام گيرد ((و بخشى از گناهان شما رامى پوشاند (و درون پرتو اين كار بـخـشوده خواهيد شد) و خداوند بـه آنچه انجام مى دهيد، آگاه است)) (ويكفر عنكم من سيئاتكم واللّه بما تعملون خبير).

آيه 272ـ شان نزول : از ابن عباس نقل شده كه : مسلمانان حاضر نبودند بـه غير مسلمين انفاق كنند آيه نازل شد و به آنـها اجازه داد كه درون مواقع لزوم اين كار راانجام دهند.

تفسير:.

 

نفاق بر غير مسلمانان ؟ـ.

در ايـن آيه سخن از جواز انفاق بـه غير مسلمانان هست ، مى فرمايد: ((هدايت آنـها (بطور اجبار) بر تو نيست)) (ليس عليك هديهم).

بـنـابـرايـن ، ترك انفاق برآنـها براى اجبار آنـها بـه اسلام صحيح نمى باشد اين سخن گرچه خطاب بـه پيامبراكرم (ص) هست ، ولى درون واقع همـه مسلمانان را شامل مى شود.

سـپـس مـى افـزايد: ((ولى خداوند هر كه را بخواهد (و شايسته بداند) هدايت مى كند)) (ولكن اللّه يهدى من يشا).

و بـعـد از ايـن يـادآورى ، بـه ادامـه بحث فوايد انفاق درون راه خدا مى پردازد ومى گويد: ((آنچه را از خوبيها انفاق كنيد براى خودتان است)) (وما تنفقوا من خيرفلا نفسكم) ((ولى جز براى خدا انفاق نكنيد)) (وما تنفقون الا ابتغا وجه اللّه).

و درون آخرين جمله باز بـه عنوان تاكيد بيشتر مى فرمايد: ((و آنچه را از خوبيهاانفاق مى كنيد بـه شما تـحويل داده مى شود، و هرگز ستمى بر شما نخواهد شد)) (وماتنفقوا من خير يوف اليكم وانتم لا تظلمون).

يـعـنى گمان نكنيد كه از انفاق خود سود مختصرى مى بريد، بلكه تمام آنچه انفاق مى كنيد بطور كـامـل بـه شـمـا باز مى گرداند، آن هم درون روزى كه شديدا بـه آن نيازمنديد، بنابراين هميشـه درون انفاقهاى خود كاملا دست و دل باز باشيد.

البته نبايد تصور كرد كه سود انفاق تنـها جنبه اخروى دارد، بلكه از نظر اين دنيا نيز بـه سود شماست هم از جنبه مادى و هم از جنبه معنوى !.

آيـه 273ـ شـان نـزول : از امام باقر(ع) نقل شده هست كه : ((اين آيه درون باره اصحاب ((صفه)) نازل شـده اسـت (اصحاب صفه درون حدود چهارصد نفر از مسلمانان مكه و اطراف مدينـه بودند كه هيچ مـنـزلـگاهى براى سكونت نداشتند از اين جهت درون مسجد پيامبر سكنى گزيده بودند) ولى چون اقـامـت آنـهـا درون مـسجد با شؤون مسجد سازگار نبود، دستور داده شد بـه صفه (سكوى بزرگ و وسـيـع) كه درون بيرون مسجد قرار داشت منتقل شوند آيه نازل شد و به مردم دستور داد كه بـه اين دسته ازبرادران خود از كمكهاى ممكن مضايقه نكنند، آنـها هم چنين كردند.

تفسير:.

 

بهترين مورد انفاق.

در ايـن آيـه بـهـتـريـن مواردى كه انفاق درون آنجا بايد صورت گيرد، بيان شده هست ، و آن كسانى هـسـتـنـد كـه داراى صـفـات سـه گـانـه اى كه درون اين آيه آمده هست باشند درون بيان اولين صفت مـى فرمايد: انفاق شما مخصوصا ((بايد براى كسانى باشدكه درون راه خد، محصور شده اند)) (للفقرا الذين احصروا فى سبيل اللّه).

يـعـنـى كـسانى كه بـه خاطر اشتغال بـه مساله جهاد درون راه خدا و نبرد با دشمن ويادگيرى فنون جنگى از تلاش براى معاش و تامين هزينـه زندگى بازمانده اند.

سـپس براى تاكيد مى افزايد: ((همانـها كه نمى توانند سفرى كنند)) و سرمايه اى بـه دست آورند (لا يستطيعون ضربا فى الا رض).

و درون دومـين توصيف از آنان ، مى فرمايد: ((كسانى كه افراد نادان و بى اطلاع آنـها را از شدت عفاف ، غنى مى پندارند)) (يحسبهم الجاهل اغنيا من التعفف).

ولى اين سخن بـه آن مفهوم نيست كه اين نيازمندان با شخصيت قابل شناخت نيستند لذا مى افزايد: ((آنـها را از چهره هايشان مى شناسى)) (تعرفهم بسيماهم).

يعنى درون چهره هايشان نشانـه هايى از رنجهاى درونى وجود دارد كه براى افرادفهميده آشكار هست آرى ! ((رنگ رخساره خبره مى دهد از سر درون)).

و درون سـومـيـن تـوصـيـف ، مـى فرمايد: آنـها چنان بزرگوارند كه ((هرگز چيزى بااصرار از مردم نمى خواهند)) (لا يسئلون الناس الحافا).

معمول نيازمندان عادى اصرار درون سؤال هست ولى آنـها يك نيازمند عادى نيستند.

و درون پـايان آيه ، باز همگان را بـه انفاق از هرگونـه خيرات خصوصا بـه افرادى كه داراى عزت نفس و طبع بلندند تشويق كرده ، مى فرمايد: ((و هر چيز خوبى درون راه خدا انفاق كنيد خداوند از آن آگاه است)) (وما تنفقوا من خير فان اللّه بـه عليم).

 

سؤال كردن بدون حاجت حرام است.

يـكـى از گناهان بزرگ تكدى و سؤال و تقاضاى از مردم بدون نياز هست ، و درروايات متعددى از ايـن كار، نكوهش شده درون حديثى از پيغمبراكرم (ص) مى خوانيم :لا تحل الصدقة لغني : ((صدقات براى افراد بى نياز حرام است)).

آيه 274ـ شان نزول : درون احاديث بسيارى آمده هست كه اين آيه درون باره على (ع) نازل شده هست زيرا آن حـضرت چهار درهم داشت ، درهمى را درون شب ودرهمى را درون روز ودرهمى را آشكارا ودرهمى را نـهان انفاق كرد واين آيه نازل شد.

تفسير:.

 

انفاق بـه هر شكل و صورت.

بـاز درون ايـن آيـه سـخن از مساله ديگرى درون ارتباط با انفاق درون راه خداست و آن كيفيات مختلف و مـتنوع انفاق هست ، مى فرمايد: ((آنـها كه اموال خود را درون شب وروز، پنـهان و آشكار، انفاق مى كنند پـاداشـشـان نـزد پـروردگارشان است)) (الذين ينفقون اموالهم بالليل والنـهار سرا وعلانية فلهم اجرهم عند ربهم).

نـاگـفـتـه پـيـداست كه انتخاب اين روشـهاى مختلف ، رعايت شرايط بهتر براى انفاق هست يعنى انـفاق كنندگان بايد درون انفاق خود بـه هنگام شب يا روز، پنـهان ياآشكار، جهات اخلاقى و اجتماعى را درون نظر بگيرند.

ممكن هست مقدم داشتن شب بر روز، و پنـهان بر آشكار (در آيه) اشاره بـه اين باشد كه مخفى بودن انفاق بهتر هست ، هر چند درون همـه حال و به هر شكل ، نبايدانفاق فراموش شود.

مسلما چيزى كه نزد پروردگار هست چيز كم يا كم ارزشى نخواهد بود، وتناسب با الطاف و عنايات پروردگار خواهد داشت.

سپس مى افزايد: ((نـه ترسى بر آنـها هست و نـه غمگين مى شوند)) (ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون).

زيـرا مـى دانـنـد درون مـقـابـل چـيـزى كه از دست داده اند بـه مراتب بيشتر از فضل پروردگار واز بركات فردى واجتماعى آن دراين جهان وآن جهان بهره مند خواهند شد.

(آيه 275).

 

بلاى رباخوارى !.

بـه دنـبـال بحث درون باره انفاق درون راه خدا و بذل مال براى حمايت از نيازمندان درون اين آيه و دو آيه بـعـد، از مـساله رباخوارى كه درست بر ضد انفاق و يكى از عوامل مـهم زندگى طبقاتى و طغيان اشـراف بود، سخن مى گويد نخست درون يك تشبيه گوياو رس، حال رباخواران را مجسم مى سازد، مـى فرمايد: ((كسانى كه ربا مى خورند، برنمى خيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شيطان با او ديـوانـه شـده)) و نـمـى تواندتعادل خود را حفظ كند، گاه بـه زمين مى خورد و گاه بر مى خيزد (الذين ياكلون الربوا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس).

آرى ! ربـاخـواران كـه قـيـامـشـان درون دنـيـا بـى رويـه و غـيرعاقلانـه و آميخته با((ثروت اندوزى جنون آميز))است ، درون جهان ديگر نيز بسان ديوانگان محشورمى شوند.

سـپـس بـه گـوشـه اى از منطق رباخواران اشاره كرده مى فرمايد: ((اين بـه خاطر آن هست كه آنـها گـفـتـنـد: بيع هم مانند ربا است)) و تفاوتى ميان اين دو نيست (ذلك بانـهم قالوا انما البيع مثل الربوا).

يـعـنـى : هـر دو از انـواع مـبادله هست كه با رضايت طرفين انجام مى شود، ولى قرآن درون پاسخ آنـها مـى گويد: چگونـه اين دو ممكن هست يكسان باشد ((حال آن كه خداوند بيع را حلال كرده و ربا را حرام)) (واحل اللّه البيع وحرم الربوا).

مـسـلـما اين تفاوت ، دليل و فلسفه اى داشته كه خداوند حكيم بـه خاطر آن چنين حكمى را صادر كرده هست ، و عدم توضيح بيشتر قرآن درون اين باره شايدبه خاطر وضوح آن بوده است.

سـپـس راه را بـه روى تـوبـه كـاران باز گشوده ، مى فرمايد: ((هركس اندرز الهى بـه او رسد و (از ربـاخـوارى) خوددارى كند، سودهايى كه درون سابق (قبل از حكم تحريم ربا) بـه دست آورده مال او اسـت و كار او بـه خدا واگذار مى شود)) و گذشته او را خداخواهد بخشيد (فمن جاه موعظة من ربه فانتهى فله ما سلف وامره الى اللّه).

((اما كسانى كه (به خيره سرى ادامـه دهند و) بازگردند (و اين گناه را همچنان ادامـه دهند) آنـها اهـل دوزخند و جاودانـه درون آن مى مانند)) (ومن عاد فاولئك اصحاب النارهم فيها خالدون) بـه اين تـرتيب رباخوارى مستمر و دائم سبب مى شود كه آنـها بدون ايمان از دنيا بروند و عاقبتشان تيره و تار گردد.

(آيـه 276)ـ درون ايـن آيـه مقايسه اى بين ربا و انفاق درون راه خدا مى كند،مى فرمايد: ((خداوند ربا را نابود مى كند و صدقات را افزايش مى دهد)) (يمحق اللّه الربوا ويربى الصدقات).

سـپـس مـى افـزايد: ((و خداوند هيچ انسان بسيار ناسپاس گنـهكار را (كه آن همـه بركات انفاق را فراموش كرده و به سراغ آتش سوزان رباخوارى مى رود) دوست نمى دارد)) (واللّه لا يحب كل كفار اثيم).

جـمـلـه فـوق مـى گـويـد: ربـاخـواران نـه تنـها با ترك انفاق و قرض الحسنـه و صرف مال درون راه نـيـازمـنديهاى عمومى شكر نعمتى كه خداوند بـه آنـها ارزانى داشته بـه جاى نمى آورند بلكه آن را وسـيله هرگونـه ظلم و ستم و گناه و فساد قرار مى دهند و طبيعى هست كه خدا چنين كسانى را دوست نمى دارد.

(آيـه 277)ـ درون ايـن آيـه سـخـن از گروه با ايمانى مى گويد كه درست نقطه مقابل رباخوارانند، مـى فـرمـايـد: ((كـسـانـى كـه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وزكات را پرداختند اجر و پـاداشـشـان نـزد خـداسـت ، نـه ترسى بر آنان هست و نـه غمگين مى شوند)) (ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات واقاموا الصلوة وآتوا الزكوة لهم اجرهم عند ربهم ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون).

در بـرابـر ربـاخـواران نـاسـپاس و گنـهكار، كسانى كه درون پرتو ايمان ، خودپرستى راترك گفته و عـواطـف فـطـرى خود را زنده كرده و علاوه بر ارتباط با پروردگار وبرپاداشتن نماز، بـه كمك و حـمـايـت نيازمندان مى شتابند و از اين راه از تراكم ثروت وبه وجود آمدن اختلافات طبقاتى و به دنبال آن هزارگونـه جنايت جلوگيرى مى كنندپاداش خود را نزد پروردگار خواهند داشت و در هر دو جهان از نتيجه عمل نيك خود بهره مند مى شوند.

طـبـيـعـى هست ديگر، عوامل اضطراب و دلهره براى اين دسته بـه وجود نمى آيدخطرى كه درون راه سـرمـايـه داران مـفـت خوار بود و لعن و نفرينـهايى كه بـه دنبال آن نثارآنـها مى شد براى اين دسته نيست.

آيـه 278ـ شـان نـزول : پـس از نـزول آيه ربا ((خالدبن وليد)) خدمت پيامبراكرم (ص) حاضر شده عرضه داشت : پدرم چون با ((طائفه ثقيف)) معاملات ربوى داشت و مطالباتش را وصول نكرده بود وصـيـت كـرده هست مبلغى از سودهاى اموال او كه هنوز پرداخت نشده هست تحويل بگيرم آيا اين عـمـل بـراى من جائزاست ؟ اين آيه و سه آيه بعد از آن نازل شد و مردم را بـه شدت از اين كار نـهى كرد.

تفسير:.

رباخوارى يك گناه بى نظيرـ.

در ايـن آيـه خـداونـد افـراد بـاايمان را مخاطب قرار داده و براى تاكيد بيشتر درمساله تحريم ربا مـى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بپرهيزيد و آنچه ازربا باقى مانده رها كنيد اگر ايمان داريد)) (يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه وذروا ما بقى من الربوا ان كنتم مؤمنين).

جالب اين كه : آيه فوق هم باايمان بـه خدا شروع شده و هم با ايمان ختم شده هست ودر واقع تاكيدى هست بر اين معنى كه رباخوارى باروح ايمان سازگارنيست.

(آيـه 279)ـ درون اين آيه لحن سخن را تغيير داده و پس از اندرزهايى كه درآيات پيشين گذشت با شدت با رباخواران برخورد كرده هشدار مى دهد كه اگر بـه كارخود همچنان ادامـه دهند و در برابر حـق و عدالت تسليم نشوند و به مكيدن خون مردم محروم مشغول باشند، پيامبراسلام (ص) ناچار هست با توسل بـه جنگ جلوآنـها را بگيرد، مى فرمايد: ((اگر چنين نمى كنيد بدانيد با جنگ با خدا و رسول اوروبرو خواهيد بود)) (فان لم تفعلوا فاذنـوا بحرب من اللّه ورسوله).

ايـن همان جنگى هست كه طبق قانون فقاتلوا التى تبغى حتى تفئ الى امراللّه ((23))((با گروهى كه متجاوز هست پيكار كنيد که تا به فرمان خدا گردن نـهد)) انجام مى گيرد.

در هر حال از آيه بالا بر مى آيد كه حكومت اسلامى مى تواند با توسل بـه زورجلو رباخوارى را بگيرد سپس مى افزايد: اگر توبه كنيد سرمايه هاى شما از آن شمااست نـه ستم مى كنيد، و نـه ستم بر شما مى شود)) (وان تبتم فلكم رؤس اموالكم لا تظلمون ولا تظلمون).

يـعـنـى اگر توبه كنيد و دستگاه رباخوارى را برچينيد حق داريد سرمايه هاى اصلى خود را كه درون دسـت مردم داريد (به استثناى سود) ازآنـها جمع آورى كنيد واين قانون كاملا عادلانـه هست زيرا كه هـم از سـتـم كـردن شـما بر ديگران جلوگيرى مى كند وهم از ستم وارد شدن بر شم، و در اين صورت نـه ظالم خواهيد بود و نـه مظلوم.

جـمـلـه لا تظلمون ولا تظلمون درون حقيقت يك شعار وسيع پرمايه اسلامى هست كه مى گويد: بـه هـمـان نـسبت كه مسلمانان بايد از ستمگرى بپرهيزند از تن بـه ظلم و ستم نيز بايد اجتناب كنند اصولا اگر ستمكش نباشد ستمگر كمترپيدا مى شود!.

(آيـه 280)ـ درون ايـن آيـه مى فرمايد: ((اگر (بدهكار) داراى سختى و گرفتارى باشد او را که تا هنگام توانايى مـهلت دهيد)) (وان كان ذوعسرة فنظرة الى ميسرة).

در ايـن جـا يكى از حقوق بدهكاران را بيان مى فرمايد كه اگر آنـها از پرداختن اصل بدهى خود (نـه سود) نيز عاجز باشند، نـه تنـها نبايد بـه رسم جاهليت سودمضاعفى بر آنـها بست و آنـها را تحت فشار قـرار داد، بـلكه بايد براى پرداختن اصل بدهى نيز بـه آنـها مـهلت داده شود و اين يك قانون كلى درون باره تمام بدهكاران است.

و درون پـايـان آيه مى فرمايد: ((و (چنانچه قدرت پرداخت ندارند) ببخشيد براى شما بهتر هست اگر بدانيد)) (وان تصدقوا خير لكم ان كنتم تعلمون).

ايـن درون واقـع گـامـى فراتر از مسائل حقوقى هست ، اين يك مساله اخلاقى وانسانى هست كه بحث حـقـوقـى سـابـق را تـكميل مى كند و احساس كينـه توزى و انتقام را بـه محبت و صميميت مبدل مى سازد.

(آيـه 281)ـ درون ايـن آيـه بـا يـك هـشدار شديد، مساله ربا را پايان مى دهد ومى فرمايد: ((از روزى بـپـرهيزيد كه درون آن بـه سوى خدا باز مى گرديد)) (واتقوا يوماترجعون فيه الى اللّه) ((سپس بـه هر كـس آنـچـه را انجام داده بازپس داده مى شود)) (ثم توفى كل نفس ما كسبت) ((و بـه آنـها ستمى نخواهد شد)) بلكه هر چه مى بينند نتيجه اعمال خودشان هست (وهم لا يظلمون).

جـالب توجه اين كه درون تفاسير نقل شده كه اين آيه آخرين آيه اى هست كه برپيامبراسلام (ص) نازل شده هست و با توجه بـه مضمون آن اين موضوع هيچ بعيد بـه نظر نمى رسد.

((رباخوارى)) از نظر اخلاقى اثر فوق العاده بدى درون روحيه وام گيرنده بـه جامى گذارد و كينـه او را درون دل خودش مى يابد و پيوند تعاون و همكارى اجتماعى رابين افراد و ملتها سست مى كند.

در روايـات اسـلامـى درون مـورد تـحـريـم ربـا مى خوانيم : هشام بن سالم مى گويد،امام صادق (ع) فرمودند: انما حرم اللّه عزوجل الربوا لكيلا يمتنع الناس من اصطناع المعروف : ((خداوند ربا را حرام كرده که تا مردم از كار نيك امتناع نورزند))((24)).

(آيه 282).

 

تنظيم اسناد تجارى درون طولانى ترين آيه قرآن

بـعـد از بيان احكامى كه مربوط بـه انفاق درون راه خدا و همچنين مساله رباخوارى بود درون اين آيه كه طـولانـى تـريـن آيه قرآن هست ، احكام و مقررات دقيقى براى امور تجارى و اقتصادى بيان كرده که تا سـرمايه ها هر چه بيشتر رشد طبيعى خودرا پيدا كنند و بن بست و اختلاف و نزاعى درون ميان مردم رخ ندهد.

در اين آيه نوزده دستور مـهم درون مورد داد و ستد مالى بـه ترتيب ذيل بيان شده هست 1ـ درون نخستين حكم مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه بدهى مدت دارى (به خاطر وام يا معامله) بـه يكديگر پيدا كنيد آن را بنويسيد))(يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه).

ضـمـنـا ازايـن تعبير، هم مساله مجاز بودن قرض ووام روشن مى شود و هم تعيين مدت براى وامـها هـمـچـنين آيه مورد بحث شامل عموم بدهيهايى مى شود كه درمعاملات وجود دارد مانند سلف ونسيه ، درون عين اين كه قرض را هم شامل مى شود.

2 و 3ـ سـپـس بـراى اين كه جلب اطمينان بيشترى شود، و قرارداد ازمداخلات احتمالى طرفين سـالـم بـماند، مى افزايد: ((بايد نويسنده اى از روى عدالت (سند بدهكارى را) بنويسد)) (وليكتب بينكم كاتب بالعدل).

بنابراين اين قرارداد بايد بـه وسيله شخص سومى تنظيم گردد و آن شخص عادل باشد.

4ـ ((كـسـى كه قدرت بر نويسندگى دارد نبايد از نوشتن خوددارى كند وهمانطور كه خدا بـه او تعليم داده هست بايد بنويسد)) (ولا ياب كاتب ان يكتب كماعلمـه اللّه فليكتب).

يـعـنـى بـه پـاس اين موهبتى كه خدا بـه او داده نبايد از نوشتن قرارداد شانـه خالى كند، بلكه بايد طرفين معامله را درون اين امر مـهم كمك نمايد.

5ـ ((و آن كس كه حق بر ذمـه اوست بايد املا كند)) (وليملل الذى عليه الحق).

6ـ ((بدهكار بايد از خدا بپرهيزد و چيزى را فروگذار نكند)) (وليتق اللّه ربه ولا يبخس منـه شيئا).

7ـ ((هـرگـاه كسى كه حق بر ذمـه اوست (بدهكار) سفيه يا (از نظر عقل)ضعيف (و مجنون) و يا (به خاطر لال بودن) توانايى بر املا كردن ندارد، بايد ولى او املا كند)) (فان كان الذى عليه الحق سفيها او ضعيفا او لا يستطيع ان يمل هوفليملل وليه).

بـنـابـراين درون مورد سه طايفه ، ((ولى)) بايد املا كند، كسانى كه سفيه اند ونمى توانند ضرر و نفع خـويـش را تـشـخـيص دهند و امورمالى خويش را سر و سامان بخشند (هر چند ديوانـه نباشند) و كسانى كه ديوانـه اند يا از نظر فكرى ضعيفند وكم عقل مانند كودكان كم سن و سال و پيران فرتوت و كم هوش ، و افراد گنگ و لال ، ويا كسانى كه توانايى املا كردن را ندارند هرچند گنگ نباشند.

از ايـن جمله احكام ديگرى نيز بطور ضمنى استفاده مى شود، از جمله ممنوع بودن تصرفات مالى سفيهان و ضعيف العقل ها و همچنين جواز دخالت ولى درون اين گونـه امور.

8ـ ((ولى)) نيز بايد درون املا و اعتراف بـه بدهى كسانى كه تحت ولايت اوهستند ((عدالت را رعايت كند)) (بالعدل).

9ـ سپس اضافه مى كند: ((علاوه بر اين دو شاهد بگيريد)) (واستشـهدواشـهيدين).

10 و 11ـ اين دو شاهد بايد ((از مردان شما باشد)) (من رجالكم).

يعنى هم بالغ ، هم مسلمان باشند.

12ـ ((و اگـر دو مـرد نـباشند كافى هست يك مرد و دو زن شـهادت دهند)) (فان لم يكونا رجلين فرجل وامراتان).

13ـ ((از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما باشند)) (ممن ترضون من الشـهدا).

از اين جمله مساله عادل بودن و مورد اعتماد و اطمينان بودن شـهود، استفاده مى شود.

14ـ درون صـورتى كه شـهود مركب از دو مرد باشند هر كدام مى توانند مستقلاشـهادت بدهند اما درون صـورتى كه يك مرد و دو زن باشند، بايد آن دو زن بـه اتفاق يكديگر ادا شـهادت كنند ((تا اگر يكى انحرافى يافت ، ديگرى بـه او يادآورى كند))(ان تضل احديهما فتذكر احديهما الا خرى).

زيـرا زنان بـه خاطر عواطف قوى ممكن هست تحت تاثير واقع شوند، و به هنگام ادا شـهادت بـه خاطر فراموشى يا جهات ديگر، مسير صحيح را طى نكنند.

15ـ يـكـى ديـگـر از احـكام اين باب اين هست كه ((هرگاه ، شـهود را (براى تحمل شـهادت) دعوت كنند، خوددارى ننمايند)) (ولا ياب الشـهدا اذا ما دعوا).

بنابراين تحمل شـهادت بـه هنگام دعوت براى اين كار، واجب است.

16ـ بـدهـى كـم باشد يا زياد بايد آن را نوشت چرا كه سلامت روابط اقتصادى كه مورد نظر اسلام اسـت ايـجاب مى كند كه درون قراردادهاى مربوط بـه بدهكاريهاى كوچك نيز از نوشتن سند كوتاهى نشود، و لذا درون جمله بعد مى فرمايد: ((و از نوشتن (بدهى) كوچك يا بزرگى كه داراى مدت هست ملول و خسته نشويد)) (ولا تسئمواان تكتبوه صغيرا او كبيرا الى اجله).

سپس مى افزايد: ((اين درون نزد خدا بـه عدالت نزديكتر و براى شـهادت مستقيم تر، و براى جلوگيرى از شك و ترديد بهتر است)) (ذلكم اقسط عنداللّه واقوم للشـهادة وادنى الا ترتابوا).

در واقـع ايـن جـمـله اشاره بـه فلسفه احكام فوق درون مورد نوشتن اسنادمعاملاتى هست و بـه خوبى نشان مى دهد كه اسناد تنظيم شده مى تواند بـه عنوان شاهد و مدرك مورد توجه قضات قرار گيرد.

17ـ سپس يك مورد را از اين حكم استثنا كرده مى فرمايد: ((مگر اين كه دادو ستد نقدى باشد كه (جـنس و قيمت را) درون ميان خود دست بـه دست كنيد، درون آن صورت گناهى بر شما نيست كه آن را ننويسيد)) (الا ان تكون تجارة حاضرة تديرونـها بينكم فليس عليكم جناح الا تكتبوها).

18ـ درون معامله نقدى گرچه تنظيم سند و نوشتن آن لازم نيست ولى شاهدگرفتن براى آن بهتر اسـت ، زيـرا جلو اختلافات احتمالى آينده را مى گيرد لذامى فرمايد: ((هنگامى كه خريد و فروش (نقدى) مى كنيد، شاهد بگيريد)) (واشـهدوااذا تبايعتم).

19ـ درون آخـريـن حكمى كه درون اين آيه ذكر شده مى فرمايد: ((هيچ گاه نبايدنويسنده سند و شـهود (به خاطر اداى حق و عدالت) مورد ضرر و آزار قرار گيرند))(ولا يضار كاتب ولا شـهيد).

((كه اگر چنين كنيد از فرمان خدا خارج شديد)) (فانـه فسوق بكم).

و درون پايان آيه ، بعد از ذكر آن همـه احكام ، مردم را دعوت بـه تقوا و پرهيزكارى و امتثال اوامر خداوند مى كند (واتقوااللّه).

و سـپـس يادآورى مى نمايد كه ((خداوند آنچه مورد نياز شما درون زندگى مادى ومعنوى هست به شما تعليم مى دهد)) (ويعلمكم اللّه).

قـرارگـرفـتـن دو جـمـلـه فـوق درون كـنار يكديگر اين مفهوم را مى رساند كه تقواوپرهيزگارى وخداپرستى اثر عميقى درآگاهى وروشن بينى وفزونى علم ودانش دارد.

((و او از هـمـه مـصـالـح و مـفـاسـد مردم آگاه هست و آنچه خير و صلاح آنـهاست براى آنـها مقرر مى دارد)) (واللّه بكل شى عليم).

(آيه 283).

 

تكميلى بر بحث گذشته

ايـن آيـه درون حـقيقت با ذكر چند حكم ديگر درون رابطه با مساله تنظيم اسنادتجارى مكمل آيه قبل اسـت ، و آنـها عبارتند از: 1ـ ((هرگاه درون سفر بوديد ونويسنده اى نيافتيد (تا اسناد معامله را براى شـمـا تـنظيم كند و قرارداد را بنويسد)گروگان بگيريد)) (وان كنتم على سفر ولم تجدوا كاتبا فرهان مقبوضة).

البته درون وطن نيز اگر دسترسى بـه تنظيم كننده سند نباشد اكتفا كردن بـه گروگان مانعى ندارد.

2ـ گـروگان حتما بايد قبض شود و در اختيار طلبكار قرار گيرد که تا اثراطمينان بخشى را داشته باشد، لذا مى فرمايد: فرهان مقبوضة ; گروگان گرفته شده.

3ـ سپس بـه عنوان يك استثنا درون احكام فوق مى فرمايد: ((اگر بعضى از شمانسبت بـه بعضى ديگر اطـمـينان داشته باشد (مى تواند بدون نوشتن سند و رهن با اومعامله كند و امانت خويش را بـه او بـسـپـارد) درون ايـن صـورت كسى كه امين شمرده شده هست بايد امانت (و بدهى خود را بـه موقع) بپردازد و از خدايى كه پروردگاراوست بپرهيزد)) (فان امن بعضكم بعضا فليؤد الذى اؤتمن امانته وليتق اللّه ربه).

قـابـل تـوجه اين كه درون اينجا طلب طلبكار بـه عنوان يك امانت ، ذكر شده كه خيانت درون آن ، گناه بزرگى است.

4ـ سـپـس هـمـه مـردم را مـخاطب ساخته و يك دستور جامع درون زمينـه شـهادت بيان مى كند و مـى فـرمـايـد: ((شـهادت را كتمان نكنيد و هركس آن را كتمان كند قلبش گناهكار است)) (ولا تكتموا الشـهادة ومن يكتمـها فانـه آثم قلبه).

بـنـابـراين كسانى كه از حقوق ديگران آگاهند موظفند بـه هنگام دعوت براى اداى شـهادت آن را كتمان نكنند.

و از آنـجـا كـه كتمان شـهادت و خوددارى از اظهار آن ، بـه وسيله دل و روح انجام مى شود آن را بـه عنوان يك گناه قلبى معرفى كرده و مى گويد: ((كسى كه چنين كند قلب او گناهكار است)) و بـاز درون پايان آيه براى تاكيد و توجه بيشتر نسبت بـه حفظامانت و اداى حقوق يكديگر و عدم كتمان شـهـادت هـشـدار داده مـى فـرمايد:((خداوند نسبت بـه آنچه انجام مى دهيد داناست)) (واللّه بما تعملون عليم).

ممكن هست مردم ندانند چه كسى قادر بـه اداى شـهادت هست و چه كسى نيست ، و نيز ممكن هست مـردم نـدانـند درون آن جا كه اسناد و گروگانى وجود ندارد،چه كسى طلبكار و چه كسى بدهكار هست ، ولى خداوند همـه اينـها را مى داند و هركس را طبق اعمالش جزا مى دهد.

(آيه 284).

 

همـه چيز از آن اوست !

ايـن آيـه درون حـقـيـقت آنچه را كه درون جمله آخر آيه قبل آمد تكميل مى كندمى گويد: ((آنچه درون آسـمـانـها و زمين هست از آن خداست و (به همين دليل) اگر آنچه را درون دل داريد آشكار سازيد يا پـنـهـان كنيد خداوند شما را مطابق آن محاسبه مى كند)) (للّه ما فى السموات وما فى الا رض وان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم بـه اللّه).

((سپس هر كس را كه بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد و هر كس رابخواهد (و مستحق ببيند) مجازات مى كند)) (فيغفر لمن يشا ويعذب من يشا).

يعنى تصور نكنيد اعمالى همچون كتمان شـهادت و گناهان قلبى ديگر بر اومخفى مى ماند كسى كه حاكم بر جهان هستى و زمين و آسمان هست ، هيچ چيز بر اومخفى نخواهد بود.

و درون پايان آيه مى فرمايد: ((و خداوند بر هر چيز قادر است)) (واللّه على كل شى قدير).

هم آگاهى دارد نسبت بـه همـه چيز اين جهان و هم قادر هست لياقتها وشايستگيها را مشخص كند و هم متخلفان را كيفر دهد.

آيـه 285ـ شـان نـزول : هـنگامى كه آيه سابق نازل شد كه اگر چيزى درون دل پنـهان داريد يا آشكار كنيد خداوند حساب آن را مى رسد، گروهى از اصحاب ترسان شدند (و مى گفتند: هيچ كس از ما خـالـى از وسـوسـه هـاى باطنى و خطورات قلبى نيست و همين معنى را خدمت رسول خدا(ص) عـرض كـردنـد) آيه نازل شد و راه ورسم ايمان و تضرع بـه درگاه خداوند و اطاعت و تسليم را بـه آنان آموخت.

 

تفسير:

راه و رسم ايمان.

سوره بقره با بيان بخشى از معارف و اعتقادات حق آغاز شد و با همين معنى كه درون اين آيه و آيه بعد مى باشد نيز پايان مى يابد و به اين ترتيب آغاز و پايان آن هماهنگ است.

بـه هـر حـال قـرآن مى فرمايد: ((پيامبر(ص) بـه آنچه از طرف پروردگارش نازل شده هست ايمان آورده)) (آمن الرسول بما انزل اليه من ربه).

و اين امتيازات انبياى الهى هست كه عموما بـه مرام و مكتب خويش ايمان قاطع داشته و هيچ گونـه تـزلـزلـى درون اعـتقاد خود نداشته اند، قبل از همـه خودشان مؤمن بودند، و بيش از همـه استقامت و پايمردى داشتند.

سـپـس مـى افـزايـد: ((مـؤمنان نيز بـه خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگان وى همگى ايمان آورده انـد (و مى گويند) ما درون ميان پيامبران او هيچ گونـه فرقى نمى گذاريم)) و به همگى ايمان داريم (والمؤمنون كل آمن باللّه وملا ئكته وكتبه ورسله لا نفرق بين احد من رسله).

سـپـس مـى افـزايـد كـه مؤمنان علاوه بر اين ايمان راسخ و جامع ، درون مقام عمل نيز ((گفتند: ما شـنـيـديـم (و فهميديم) و اطاعت كرديم پروردگارا! (انتظار) آمرزش تو را(داريم) و بازگشت (همـه ما) بـه سوى توست)) (وقالوا سمعنا واطعنا غفرانك ربناواليك المصير).

بـه ايـن تـرتيب ايمان بـه مبد و معاد و رسولان الهى با التزام عملى بـه تمام دستورات الهى همراه و هماهنگ مى گردد.

(آيـه 286)ـ ايـن آيـه مى گويد: ((خداوند هيچ كس را جز بـه اندازه توانائيش تكليف نمى كند)) (لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها).

تـمـام احـكـام بـا هـمـين آيه تفسير و تقييد مى گردد، و به مواردى كه تحت قدرت انسان هست اختصاص مى يابد.

سـپـس مـى افزايد: ((هر كار (نيكى) انجام دهد براى خود انجام داده و هر كار(بدى) كند بـه زيان خود كرده است)) (لها ما كسبت وعليها ما اكتسبت).

آيـه فـوق با اين بيان مردم را بـه مسؤوليت خود و عواقب كار خويش متوجه مى سازد وبرافسانـه جبر واقبال وطالع وموهومات ديگرازاين قبيل خط بطلان مى كشد.

و بـه دنبال اين دو اصل اساسى (تكليف بـه مقدار قدرت هست و هر كس مسؤول اعمال خويش است) از زبـان مؤمنان هفت درخواست از درگاه پروردگاربيان مى كند كه درون واقع آموزشى هست براى هـمـگـان كه چه بگويند و چه بخواهندنخست مى گويد: ((پروردگارا! اگر ما فراموش كرديم يا خطا نموديم ما را مؤاخذه مكن)) (ربنا لا تؤاخذنا ان نسينا او اخطانا).

بنابراين فراموشكاريهايى كه زاييده سهل انگارى هست قابل مجازات است.

آنـهـا چـون مـى دانند مسؤول اعمال خويشند لذا با تضرعى مخصوص ، خدا رابه عنوان ((رب)) و كـسـى كه لطف خاصى درون پرورش آنان دارد مى خوانند و مى گويند:زندگى بـه هر حال خالى از فراموشى و خطا و اشتباه نيست ما مى كوشيم بـه سراغ گناه عمدى نرويم ، اما خطاها و لغزشـها را تو بر ما ببخش !.

سـپس بـه بيان دومين درخواست آنان پرداخته مى گويد: ((پرورگارا! بارسنگين بر دوش ما قرار مده آن چنانكه بر كسانى كه پيش از ما بودند (به كيفر گناهان و طغيانشان) قرار دادى)) (ربنا ولا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا).

در سـومـين درخواست مى گويند: پروردگارا! مجازاتهايى كه طاقت تحمل آن را نداريم براى ما مقرر مدار)) (ربنا ولا تحملنا ما لا طاقة لنا به).

اين جمله ممكن هست اشاره بـه آزمايشـهاى طاقت فرسا يا مجازاتهاى سنگين دنيا و آخرت و يا هر دو باشد.

و درون چـهـارمـين و پنجمين و ششمين تقاضا مى گويند: ((ما را ببخش و گناهان مارا بپوشان و مشمول رحمت خود قرار ده)) (واعف عنا واغفر لنا وارحمنا).

وبـالاخـره درهـفـتـمـيـن وآخـريـن درخـواسـت مـى گويند: ((تو مولى وسرپرست مائى ،پس مارا برجمعيت كافران پيروز گردان)) (انت مولـينا فانصرنا على القوم الكافرين).

وبـه ايـن تـرتـيـب تقاضاهاى آنان شامل دنياوآخرت وپيروزيهاى فردى واجتماعى و عفو و بخشش و رحمت الهى مى گردد، و اين تقاضايى هست بسيار جامع.

پايان سوره بقره.

. سالم صافي صوتي . سالم صافي صوتي




[تفسیر سوره بقره | آسمونی سالم صافي صوتي]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 25 Nov 2018 18:30:00 +0000